رابرت دنیرو و تراویس بیکل: نگاهی به شخصیت اصلی فیلم راننده تاکسی
کیوان کثیریان : تراویس بیکل، یک تفنگدار نیروی دریایی است که از جنگ برگشته و حالا راننده تاکسی است؛ یک راننده کم حرف و منزوی که شبها نمی تواند بخوابد وترجیح می دهد...
19 آذر 1395
تراویس بیکل، یک تفنگدار نیروی دریایی است که از جنگ برگشته و حالا راننده تاکسی است؛ یک راننده کم حرف و منزوی که شبها نمی تواند بخوابد وترجیح می دهد در محله کثیف هارلم تا نیمه های شب اضافه کاری کند. برای او "روزها می گذرند، اما تمام نمی شوند."
او از فساد و فحشا و اعتیاد در نیویورک دهه 70 شاکی است و آزار می بیند. از نظر تراویس این شهر غیر قابل اصلاح است و معتقد است "یکی باید این شهر رابگیرد وبیندازد توی چاه توالت و سیفون کوفتی را هم بکشد."
تراویس با بی خوابی مدامش گویی وجدان همیشه بیدار جامعه امریکاست که با دیدن فساد و تزویر اطرافش، نمی تواند چشم بر هم بگذارد. در تاکسی او همه جور آدم از هر قشری سوار می شوند؛ از شوهری که در تعقیب زنش، او را در آپارتمان مرد دیگری می یابد تا دخترکی تن فروش و حتی سناتورکاندیدای ریاست جمهوری امریکا که درمیان این همه فساد، شعار استقلال می دهد. و او در میانه گشت شبانه اش در نیویورک ناظر و شاهد تمامی عواملی است که امریکا را به سمت جنایت و بی بند و باری حرکت می دهند.
تراویس تنهاست و تنهایی وانزوای او در سکانس درخشان حرف زدن او در آینه با خودش - که با اجرای محشر رابرت دنیرو همراه است- بیشتر رخ می نماید. آنجا که به خودش می گوید: "داری با من حرف میزنی؟ خب من تنها کسی ام که اینجام."
تصمیم تراویس برای انقلاب یکنفره اش، ناگهانی نیست، مبتنی بر مقدماتی است که با مشاهده و احساس به دست آمده و از محیط پیرامون به او منتقل شده است. او عاشق می شود اما حتی نمی تواند احساسات زلال خود را نسبت به دختری که دوست دارد- بتسی- ، به نتیجه برساند و در این میان مقصر هم نیست. جامعه فاسد، خود را به او و عشقش تحمیل کرده و اجازه جوانه زدن عشق را نداده است.
او آرمانشهر خود را جست و جو می کند که از هرچه پلشتی، پاک باشد. در شهری که قرار است مظهرتمدن و پیشرفت امریکایی باشد، دختران نوجوانش تن می فروشند و زنان متاهلش شبها سر از خانه مردان دیگر در می آورند پس تراویس تصمیم می گیرد همان باشد که قرار است سیفون را بکشد. تاکسیرانی را ر ها می کند تا کار مهم تری انجام دهد. تا بن دندان مسلح می شود و برای فرو نشاندن نفرت خود عصیان میکند، تا بن دندان مسلح می شود و دست به آدمکشی میزند.
او به واسطه دختر نوجوان و زیبایی که تشنه عشق است اما به بدکارگی کشیده شده - آیریس با بازی جودی فاستر- ، آدم های یک شبکه فساد را به خاک و خون می کشد تا آیریس را به نمایندگی ازنسل جدید امریکا ازمنجلاب تباهی نجات دهد. جالب آنکه جامعه امریکا طغیان خونین او را می پسندد. تراویس به قهرمان بدل می شود و به صفحات روزنامه ها راه می یابد. او با وجدان مداری و اخلاق گرایی غریزی خود در قامت یک ناجی مورد ستایش قرار می گیرد، تو گویی آدمکشی او در شرایطی که به قول خودش دیگر تحملش را ندارد و باید علیه کثافت، کاری کند، خواست و نیاز واقعی وجدان عمومی جامعه بوده است. افکار عمومی نه تنها از اقدام او تعبیر وحشیگری، جنایت و حتی خشونت ندارد بلکه آنرا درمانی برای جامعه بیمار امریکا می داند. و حالا تراویس شاید بتواند دختر مورد علاقه اش را نزدیک خود در تاکسی اش ببیند و بار دیگر در این خراب آباد به عشق فکر کند، گرچه هیچ تفاوتی با قبل درظاهر این شهر دیده نمی شود.
رابرت دنیروی 33 ساله در حالی نقش تراویس بیکل 26 ساله را در "راننده تاکسی" اسکورسیزی بازی کرد که دو سال قبل از آن بخاطر ایفای نقش دون کورلئونه جوان در " پدر خوانده 2" کاپولا، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را از آن خود کرده بود. دنیرو که شاگرد مکتب لی استراسبرگ و استلا آدلر در اکتورز استودیو ست به بازیگری مشهور است که همواره در بروز احساسات، امساک می کند و با ریزترین و ساده ترین راهها پیچیده ترین حسها را انتقال می دهد.او نمونه بارز یک بازیگر مینی مالیست است.
او ازجمله معدود بازیگرانی است که در نقش، استحاله می شوند و از این راه قادرند بیننده را مجاب کنند که نام بازیگر را تا پایان فیلم از یاد ببرد. ازهمین روست که نام بسیاری از شخصیت هایی که دنیرو بازی کرده به یاد علاقه مندان سینما مانده است ؛ شخصیت هایی مثل جیک لاموتا در "گاو خشمگین"، مایک در "شکارچی گوزن" ، نیل مکالی در "مخمصه"و یا همین تراویس بیکل در"راننده تاکسی".
نگاه های کم رمق و بی حالتش در" راننده تاکسی" که ترکیبی از صداقت، نارضایتی و استیصال را در خود دارد در حالیکه همان چشمها در لحظات بودن با دختر مورد علاقه اش برق می زند، به همراه شیوه راه رفتن، زنگ صدا، لحن گفتار، رگه های باریکی از طنز و آمادگی بدنی قابل توجه در این فیلم از دنیرو یک راننده تاکسی منحصر به فرد ساخته است؛ یک تراویس بیکل واقعی.
به یاد ماندنی ترین لحظات راننده تاکسی در سکانسی رقم می خورد که تراویس، نجات خونین آیریس را به سرانجام رسانده است. آنجا که تراویس پس از کشتن همه، در حضور آیریس سه بار اسلحه خالی را بر گردن خود می چکاند تا خود را نیز به هلاکت برساند. سپس نیمه جان روی مبل ولو می شود، پلیس سر میرسد و اسلحه اش را به سمت تراویس نشانه می رود. تراویس اما با لبخندی کنایه آمیز و از سر رضایت، انگشتانش که خون از آن می چکد را همچون اسلحه بر شقیقه میگذارد وبا دهانش صدای شلیک گلوله را در می آورد.
اقدام او می تواند به نوعی قربانی شدن یک فرد برای اصلاح جامعه تلقی شود و شاید تراویس ادامه حیات در چنین جامعه پلشتی را دیگر نمی خواهد و شاید هم احساس میکند وظیفه اش را به انجام رسانده و حالا آمادگی اش را برای مرگ اعلام می کند.
تراویس بیکل شخصیت اصلی این فیلم جوان ۲۶ ساله است که از کم خوابی مزمن رنج می برد. او که برای فرار از بیخوابی شغل تاکسیرانی در شب را انتخاب می کند هر چه بیشتر با جنایت ها در سطح شهر نیویورک آشنا می گردد. در این میانه تراویس با بتسی که یکی از داوطلبان حاضر در دفتر انتخاباتی سناتور چالز پالانتین نامزد انتخابات ریاست جمهوری آشنا می گردد...