علیرضا حسن خانی : تاریخ مجهول آمریكا فیلمی است برآمده از متن خشونت، بر ضد خشونت رایج در آمریكا، فیلمی درباره درگیری های فرقه ای، نژادی و مذهبی و حس برتری جوئی مردم این...
14 آذر 1395
تاریخ مجهول آمریكا فیلمی است برآمده از متن خشونت، بر ضد خشونت رایج در آمریكا، فیلمی درباره درگیری های فرقه ای، نژادی و مذهبی و حس برتری جوئی مردم این كشور. فیلم سعی می كند نظام اجتماعی آمریكا را به چالش كشیده نگاه و نحوه برخورد بیرونی و درونی این جامعه را با غیر آمریكائی ها نقد كند. آمریكا كشوری است كه بسیاری از مردم دنیا به خصوص شرقی ها آرزوی زندگی كردن در آن را دارند، اتوپیائی است كه همه سعی در رسیدن و زندگی در آنجا را دارند. در خوابها و رؤیاهایشان كشوری را می بینند آزاد، مترقی و پر از پول و درآمد كلان، اما جائی كه در مواجهه نزدیك با آن رو به رو می شوند كشوری است چند ملیتی، بی هویت، بی گذشته ای نه چندان روشن و طولانی و از همه بدتر بی آرمان. اینجاست كه سیستم غلط اجتماعی این كشور برآمده از عقده ها و سرخوردگی های اجتماعی مهاجران گریخته از نظام خشك و بی انعطاف اروپای سنتی، مهمترین آرمانش می شود: برتری جوئی. برتری جوئی در بیرون و در درون. نمود بیرونی این برتری جوئی جنگ افروزی های پی در پی و سعی وافر در تسلط بر دنیا از سوی دولتمردان این كشور است و نمود داخلی آن تلاش برای رسیدن به موقعیت مالی و اجتماعی بهتر و سعی بر تسلط بر محیط اجتماعی پیرامون. تاریخ مجهول آمریكا میل دارد همان طور كه از اسمش بر می آید واگوینده این سیستم بیمار و پنهان تاریخی باشد. فیلم با دستاویز قرار دادن درگیری ها نژادی و تلاش گروه های نئو نازی برای اثبات برتری نژادی، دو دنیا را به تصویر می كشد و مدام در این دو دنیا در حال آمد و شد است و با تمهیدی بصری سعی در تبیین وجوه این دنیاها دارد. سكانسهای سیاه و سفید فیلم متعلق به دورانی است كه درك دنیا را سیاه و سفید و از دریچه تضاد نژادی و طبقاتی می بیند. او همه چیز را در دوشكل مجزا تصور می كند، جهانی خوب، پاك و عاری از هر نوع بدی. این جهان، جهانی است كه متعلق به سفید پوست ها است و سیاهها در آن راهی ندارند و در سمت سیاه تصویر كشوری است كه مهاجران و تازه واردهای رنگین پوست به آن وارد می شوند، نظم و آرامش آن را به هم می زنند و با جرم و جنایت آن را آلوده كرده جا را برای حضور سفیدهای پاك وتلاشگر تنگ می كنند. درك مهاجران و تازه واردها را انگل هایی تصور می كند كه برای بهره كشی از این جامعه مترقی و زندگی مجانی به آن وارد شده اند و جز جرم و جنایت و كار قاچاق و استفاده از امكاناتی كه امثال او و دیگر هموطنانش تولید كرده و برایش مالیات پرداخت كرده اند، هیچ كاری نمی كنند. غافل از اینكه نیاكان سفیدپوست درك كه روزگاری به این خاك قدم گذاشتند و آن را به تصرف خویش درآوردند، خود مهاجرانی بودند از طبقه فرودست و مترود جامعه اشرافی و سنتی اروپا كه به امید ساختن زندگی و دنیایی بهتر به این خاك قدم گذاشتند. زندان مكانی است تا درك بتواند در آن بی واسطه با خود درونی اش مواجه شود و در این زندگی اجتماعی اجباری، محیط پیرامونش را بهتر و درست تر بشناسد. او در زندان با این سؤال اساسی و درست مواجه می شود كه :«آیا كاری كه كردی احساس بهتری به تو داد؟» آیا امروز كه دو هموطن سیاه پوست را كشته ای و به خیال خودت دو انگل را از سطح جامعه پاك كرده ای احساس راحتی می كنی؟ به این ترتیب وی به این فكر فرو می رود كه «چه باید كرد كه احساس بهتری پیدا كنم؟». پاسخ این سؤال در خلال همزیستی مسالمت آمیز با آن جوانك سیاه و خوش و بش های این دو نفر با هم و بازنگری رفتارهای وقیح دوستان سابق و فعلی و نقد گذشته خشونت آمیز و ملامت بارش كشف می شود. پس جواب این چه باید كرد از درون زندان با دوست داشتن همنوع، خوبی كردن به همه و درنهایت رفاقت با یك سیاه به بیرون، خانواده و جامعه تسری پیدا می كند. از اینجا به بعد و پس از آزادی دنیای به تصویر درآمده توسط كارگردان، دنیایی است پر از رنگ و نور و عشق به خانواده. تنها فلاش بك این فیلم كه سیاه و سفید نیست، نیز جزو همین فصول است. جایی كه او زیر دوش، كودكی و بازی های شاد آن دوران را فارغ از احساسات خشن و خود پرستانه این روزهایش به خاطر می آورد. ادوارد نورتون نقشش را درگذار از خشونت به عشق از یك كله پوستی نئو نازی افراطی تا یك خانواده دوست معتدل، خیلی خوب از كار درآورده. او این رسیدن به آرامش و گریز از خشونت لجام گسیخته سابقش را با تغییر در نوع گویش، تن صدا، بلند كردن موهایش و در نهایت متانت خاصش پس از پوشیدن پیراهن و بستن كراوات تا خداحافظی از برادرش و سفارشهای برادرانه به او، باور پذیر و واقعی بازی می كند. نورتون به دور از احساسات زدگی و نشان های گل درشت از استحاله، مسیر سه ساله طی شده مؤثر در تغییر درونی اش و اتفاقات تأثیرگذار بر تغییر نگرشش را بازی می كند. نورتون مسیر رسیدن به ثبات از تحرك زیاد، خشم و برتری جوئی تا وقار و آقا منشی پایانی را سربلند طی می كند. و در پایان درك به جائی می رسد كه پلیس از او برای كنترل رفتارهای افراطی گروه كمك می خواهد. این تغییر رویكرد عضوی از همان گروه و مقبولیت گذشته اش در این گروه، بیننده را متقاعد می كند وجود شخصی از همین میان كه واقعیت را درك كرده، می تواند پایان دهنده رفتارهای افراطی و خشونت بار این جمع باشد. با این امید درك، برادر كوچكش دنی را تا مدرسه همراهی می كند تا به نوعی نشان دهنده حمایت و علاقه او به خانواده اش و رجعتش به جامعه باشد. اما تراژدی پایان فیلم این موضوع را به ذهن متبادر می كند كه وقایعی از این دست هیچ گاه تمامی نخواهد داشت و رفتارهای افراطیون همیشه شروعی برای یك جنگ تازه خواهد بود. دیروز آمریكا نبرد میان افراطیون سیاه و سپید بود، امروز كه با ریاست جمهوری یك سیاه پوست این نبرد به نظر خاتمه یافته، افراطیون مذهبی و ضد مذهب بر هم زننده تعادل نوین هستند و فردا هم شاید یك مشت افراطی گری جدید این نظم را به هم بزند. تاریخ مجهول آمریكا انتقادی است همه جانبه به این باور كه فخر آمریكا و هر آمریكایی، سلطه گری و كسب برتری است و این تفكر آمریكایی را كه برتری را به هر ترتیبی باید به دست آورد و در این كشور چیرگی به هر قیمتی باید كسب شود، حتی به قیمت خون انسانی بی گناه به محاق می كشد.
«دنی وینیارد» (فورلانگ)، نوجوانی سفید پوست است که روزی با چند جوان سیاه پوست درگیر می شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرایشات تند نئونازی دارد، در میان می گذارد. «درک» بی مهابا سلاحش را بر می دارد و به سراغ جوانان سیاه پوست می رود، آنان را می کشد، و به سال زندان محکوم می شود. اما در زندان، به دلیل بدرفتاری زندانیان سفید پوست با او، دیدگاهش نسبت به سیاه پوستان عوض می شود...