راجر ایبرت : "پیانیست" ساخته رومن پولانسکی داستان یک یهودی لهستانیٍ، یک موسیقیدان کلاسیک است که با رنج و خوش شانسی از واقعه Holocaust ( قتل عام یهودیان در لهستان ) نجات...
18 آذر 1395
"پیانیست" ساخته رومن پولانسکی داستان یک یهودی لهستانیٍ، یک موسیقیدان کلاسیک است که با رنج و خوش شانسی از واقعه Holocaust ( قتل عام یهودیان در لهستان ) نجات پیدا کرد.
این یک فیلم هیجان انگیز نیست و از هرگونه اغواگری و فریبکاری برای ایجاد تعلیق دروغین و برانگیختن احساسات پرهیز می کند. فیلم شاهد پیانیست برای آنچه که دیده و برایش اتفاق افتاده است.
پولانسکی به ما نشان می دهد که نجات او پروزی محسوب نمی شود وقتی تمام کسانی که او دوستشان داشت، دیگر زنده نبودند. پولانسکی در صحبت از تجربه هایش، مرگ مادرش در اتاق گاز را آنچنان دردناک دانسته که به گفته خودش تنها مرگ او می تواند به این رنج پایان دهد.
فیلم بر مبنای داستان واقعی زندگی نوازنده پیانوی یهودی، ولادیسلاو اشپیلمن در دوران جنگ جهانی دوم در لهستان و اشغال این کشور توسط آلمان به قلم خودش ساخته شده است. وی در آن دوران آثار موسیقی شوپن را در ایستگاه رادیویی ورشو مینواخت. خانواده اشپیلمن خانوداه خوشبختی بودند و در آغاز جنگ در امنیت بودند. واکنش اولیه آنها این بود: ما هیچ جا نمی رویم.
ما تنگ تر شدن حلقه نازیها را شاهدیم. خانواده او از گزارش های مربوط به اعلام جنگ انگلیس و فرانسه علیه آلمان دلگرم می شدند، به خاطر اینکه نازیها به زودی عقب رانده می شوند و زندگی به حالت عادی بر می گردد.
اما چنین اتفاقی نمی افتد. یهودیان شهر مجبور به تسلیم دارایی هایشان و نقل مکان به حومه شهر می شوند. در یک نمای تیره می بینیم که دیواری آجری برای جدا کردن آنها از شهر ساخته می شود.
یک نیروی پلیس یهود برای اجرای قوانین نازیها، به اشپیلمن پستی در این نیرو پیشنهاد می کند، اما او امتنا می کند، اما یک دوست خوب که به این نیرو پیوسته، بعدا زندگی اشپیلمن را با بیرون کشیدن او از قطاری که عازم کمپ های مرگ است نجات می دهد.
سپس فیلم داستانی بلند و باورنکردنی از چگونگی نجات اشپیلمن از جنگ با پنهان شدن در ورشو و کمک نیروی مقاومت لهستان تعریف می کند.
در طول فیلم چندین بار می شنویم که اشپیلمن به دیگران اطمینان می دهد که همه چیز به حالت اول باز می گردد، این ایمان و عقیده او بر پایه اطلاعات و یا خوش بینی او نیست، بلکه این ایمان از هنر او سرچشمه می گیرد.
خود پولانسکی نیز از نجات یافتگان Holocaust است. نجات او، و همچنین پدرش، به اندازه نجات اشپیلمن اتفاقی بود و شاید همین مسئله علت اصلی جذب شدن پولانسکی به این داستان است.
استیون اسپیلبرگ سالها قبل تلاش کرده بود تا نظر پولانسکی را برای ساختن " فهرست شیندلر " جلب کند، اما او امتنا کرد. شاید به دلیل اینکه داستان شیندلر روایت شخصی بود که نجات افراد را از Holocaust سازماندهی می کرد، در حالیکه پولانسکی با توجه به تجربه اش می دانست که تقدیر و شانس نقش غیر قابل تصوری را در سرنوشت اکثر نجات یافتگان بازی می کرد.
فیلم در لهستان - جایی که پولانسکی از زمان ساختن اولین فیلمش " چاقو در آب" (1962) در آنجا کار نکرده بود – و در پراگ در یک استودیوی آلمانی فیلمبرداری شد.
پولانسکی با مجموعه های غول پیکر، خیابانی را دوباره دوباره خلق می کند که آپارتمانی که اشپیلمن به کمک دوستانش در آنجا مخفی شده بود به آن اشراف داشت. از پنجره بلند ساختمان پیانیست می تواند دیوارهای حومه شهر را ببیند و حدسهایی راجع به جنگ بزند. اشپیلمن برای مدتی امنیت دارد اما گرسنه، تنها، بیمار و وحشت زده است.
هم اکنون پایان جنگ نزدیک است و شهر ویران شده، در یک صحنه اشپیلمن در میان ویرانه ها اتاقی پیدا میکند که یک پیانو به طور کنایه آمیزی در آن باقی مانده اما او دیگر شهامت نواختن ندارد.
صحنه های پایانی فیلم شامل مواجه اشپیلمن با یک سروان آلمانی است که به طور اتفاقی محل اختفای او را پیدا کرده است. من توضیح نخواهم داد که چه اتفاقی می افتد اما به نظر من کارگردانی پولانسکی در این صحنه و استفاده او از وقفه ها و پرداختن به جزییات استادانه است.
برخی از اظهار نظرها در مورد "پیانیست " آن را خشک و بی روح قلمداد کرده اند. شاید این حالت سرد و بی عاطفه بازتابی از آنچه که پولانسکی می خواهد بگوید باشد.
تقریبا تمامی یهودیان واقعه Holocaust کشته شدند، بنابر این تمام داستان های نجات یافتگان نمایش نادرستی از یک حادثه واقعی با جانشین کردن پایانی دروغین است.
معمولا پیام این داستان ها این است که این قهرمانان با جرات و شهامت خودشان را نجات داده اند. خوب، بعضی به این صورت نجات پیدا کردند اما بیشترشان قربانی شدند و نکته دردناک این است که با تحمل رنج و سختی بسیار نتوانستند نجات پیدا کنند.
در راستای احترام به قربانیان، "The Gray zone" ساخته "تیم بلیک نلسون" صادقانه تر و نزدیک تر به حقیقت است، او در این فیلم به ما نشان می دهد که چگونه یهودیان گرفتار در سیستم نازیها مجبور به انجام اعمال غیر انسانی برای نجات خود می شدند.
با نشان دادن اشپیلمن به عنوان یک بازمانده و نه یک مبارز یا قهرمان – به عنوان مردی که همه تلاش خود را برای نحات زندگیش انجام می دهد اما بدون خوش شانسی و کمک چند نفر دیگر خواهد مرد – پولانسکی احساسات عمیق خود را منعکس می کند: او علی رغم خواسته اش زنده می ماند و مرگ مادر زخمی التیام نیافتنی برای او باقی می گذارد.
بعد از جنگ متوجه می شویم که اشپیلمن در ورشو باقی می ماند و تمام عمرش را به عنوان یک پیانیست فعالیت می کند.
او زندگینامه خود را پس از جنگ بلافاصله نوشت و به چاپ رساند، اما به وسیله سران کمونیست توقیف شد. به خاطر اینکه برخلاف توافق نامه های پذیرفته شده میان گروه های مختلف سیاسی بود ( به عنوان مثال در کتاب او بعضی یهودیان افرادی منفعت طلب و در مقابل یک آلمانی انسانی خوب نشان داده شده است).
کتاب در سال 1990 دوباره منتشر شد و توجه پولانسکی را جلب کرد که نتیجه اش ساخت این فیلم بود.
این فیلم از نشان دادن نجات اشپیلمن به شکل یک پیروزی بزرگ امتناع می کند و در عوض آن را به صورت داستانی از دید یک شاهد عینی که در آنجا حضور داشته و حوادث را دیده و به خاطر می آورد، روایت می کند.
«ولاديسلاف اشپیلمن» (برودي) پيانيست با استعدادي است که در يک خانواده ي يهودي ثروتمند لهستاني به دنيا آمده است. پس از اشغال لهستان توسط نازي ها، «ولاديسلاف» را به اردوگاه کار اجباري مي فرستند. اما او فرار مي کند و طي چند سال بعد، در حالي که تلاش دارد به دست نيروهاي اشغال گر اسير نشود، از خانه اي متروک به خانه اي ديگر مي رود...