ج.هوبرمن : آرنولد شوارتزنگر ماشین کشتار فیلم بسیار پرخرج ترمیناتور 2:روز داوری در یکی از معدود صحنه های ساکت و آرام این فیلم،با لحن اندیشمندانهای میگوید،«هرچه بیشتر با انسانها ارتباط برقرار میکنم،...
15 آذر 1395
آرنولد شوارتزنگر ماشین کشتار فیلم بسیار پرخرج ترمیناتور 2:روز داوری در یکی از معدود صحنه های ساکت و آرام این فیلم،با لحن اندیشمندانهای میگوید،«هرچه بیشتر با انسانها ارتباط برقرار میکنم، چیزهایی بیشتری هم میتوانم بیاموزم.»البته به روی کاغذ آوردن لهجه ای که این جملات ادا میشود،امکانپذیر نیست،اما روند انسانیتر کردن آرنولد(یا شاید باید بگوییم آمریکاییتر کردن او؟)ادامه دارد.
ترمیناتور 2 که زنده ترین توفانها و انفجارهای هسته ای در تاریخ سینما را به نمایش میگذارد،بیش از آنکه ادامه فیلم بعدی باشد، نسخهء بازسازی شدهء آن است.بیشتر به امحای فکر اصلی نظر دارد،تا اینکه بخواهد ادای دینی به آن بکند.از جمله در پی آن است که فکر ارائه تصویر یک ماشین آدمکشی سنگدل و کینهتور از آرنولد شوارتزنگر را به کلی به دست فراموشی بسپارد،حال آنکه اصلا با همین فیلم بود که آرنولد به یک ستاره بزرگ بدل شد.ترمیناتور که به سال 1984 و درست در آستانهء انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا اکران شد،معرف بدیلی بود برای آنچه که به«بامداد تازه»در عصر زمامداری ریگان مشهور شد و آرنولد را بهعنوان مخوفترین فرانکشتاین تیم قرن اخیر مطرح کرد. حال آنکه جیمز کامرون کارگردان-فیلمنامه نویس-تهیه کننده ترمیناتور 2 این فیلم را«اولین فیلم حادثه ای که از استقرار صلح درسراسر جهان حمایت میکند»معرفی کرده است، ظاهرا هیولای فیلم قبلی به راه راست هدایت شده است.
ترمیناتور 2(یا به قول کمپانی کارکوکو که پخش کنندهء فیلم تی 2 است)بیشتر از هرچیز به ای.تی.2 شباهت دارد که در پسزمینهء آن تأثیر فیلم جان سخت و آتشبازیهای آن احساس میشود.در این فیلم شاهد هنرنمایی با موتور سیکلت،انفجار آسمانخراش و کودکان که در حال بازی به خاکستر بدل میشوند هستیم.اما این دفعه،ترمیناتور بد و درشت هیکل میآید تا از جان نوجوان دوازده سالهای که باید در آینده نقش نجی را ایفا کند مراقبت به عمل آورد،نه اینکه مادر او را به قتل برساند.در ترمیناتور 2 شاهد مواجههء قهرمان با دشمنی ساختهشده از جنس فلز مایع روبرو هستیم و همین امر سبب میشود که رویارویی فیلم قبلی بسیار سادهانگارانه و حقیر جلوه کند.
تولید ترمیناتور 6 میلیون دلار هزینه در بر داشت؛حال آنکه مخارج تولید ترمیناتور 2 را نزدیک به 100 میلیون دلا برآورد کردهاند،و به این ترتیب آن را شاید بتوان پرخرجترین فیلم تاریخ سینما نامید.در واقع در دههء 1990 این آرنولد است که عملا به مشهورترین و بحث انگیزترین چهره در میان تمام آن آدمهای غریبه/مهاجر/فراواقعی در هالیوود بدل میشود.آدمهایی که در فیلمهای دههء گذشته درخشیده اند و جدا بای گفت که کوچه و خیابانهای آمریکا با حضور آنان است که اعتبار کسب میکنند.چهره آرمانی روز آمریکا،کسی نیست جز آرنولد شوارتزنگر. او در فهرست«101 فرد قدرتمند»معرفی شده از سوی نشریهء اینتر تیمنت ویکلی در مقام هشتم جای گرفته است.این میلیونر خود ساخته بهتازگی به ماریا شرایور خواهرزاده جان اف.کدی رئیس جمهوری سابق آمریکا ازدواج کرده است.آرنولد برای بازی در نقش قهرمان فیلم پلیس مهد کودک(1990)دستمزدی معادل 12 میلیون دلار دریافت کرده است و در همان سال از سوی جورج بوش- رئیس جمهوری وقت آمریکا-به عنوان رئیس شورایی منصوب شد که رئیس جمهوری در مورد«آمادگی جسمانی و ورزش»تشکیل داده بود. گفته میشود که او برای فیلم ترمیناتور 2 علاوه بر یک دستمزد 15 میلیون دلاری،یک هواپیمای جت گلف استریم ج-3 نیز دریافت کرده است.
آرنولد بیش از هرچیز یک کالای استراتژیک برای سرمایه گذاری است.فیلمهای او در طی سالهای دههء 1980 جمعا یک میلیارد دلار فروش داشته اند.او در آمریکا،آلمان و ژاپن مناسبترین ستاره برای سرمایه گذاری تولید فیلم است(در انگلستان این مقام در اختیار مل گیبسون است،و فرانسویها هم کماکان ژرار دپاردیو را ترجیح میدهند و مقامهای بعدی هم به گیبسون و حتی داستین هافمن تعلق دارد.)در یکی از شمارههای اخیر هفته نامه تایم که مقاله اصلی آن به مسئله تهاجم نیروهای چند ملیتی به کویت برای عقب راندن نیروهای عراقی اختصاص یافته بود،ریچارد کورلیس که دبیر بخش سینمایی این هفته نامه است7با طرح این مسئله که آیا از نظر سرمایهگذاری،ارزش کویت به اندازه مخارجی بوده است که آمریکا در این عملیات متحمل شد یا نه،در انتها میافزاید که آرنولد شوارتزنگر در حال حاضر مشهورترین نماد در سراسر جهان برای صنعت سرگرمیسازی آمریکایی است.»
در حالی که تمامی کسانی که آرزوی ستاره شدن در سر میپروراندند،خود را ناگزیر میدیدند که نامشان را بهنحوی تغییر دهند که تلفظ آن به انگلیسی آسان باشد،اما آرنولد شوارتزنگر یکی از دشوارترین نامها را برای خود حفظ کرده است،خود«آرنولد»هم اسم چندان قشنگی نیست.شوارتزنگر از آن هم بدتر است.حتی املای این نام بیست حرفی( Arnold Schwarzenegger )هم دشوار است.اما همهء اینها به کنار،در حالی که همهء ستارگان خود را به یکی از مکاتب فلسفی یا روانشناسی رایج پیرو مارکس یا فروید منسوب میکردند،این مرد عضلانی اتریشی یادآور ستون سوم مدرنیته،فریدریش نیچه است.
جان میلیوس کارگردان کونان بربر(1982)آرنولد را که 5 بار به مقام بهترین قهرمان زیبایی اندام جهان رسیده بود،با نقل جملهای از چنین گفت زرتش به تماشاگران معرفی کرد:«دشمنی که مرا از بین نبرد،قویترم میکند.»آرنولد در انظار عمومی نیز از«اراده به قدرت رسیدن»سخن گفته است و چهره و اندامش تجسمبخش«ابر انسانی»که نیچه از آن سخن میگفت.(آرنولد در دو فیلمی که در نقش کونان بازی کرده بر انواع مختلف جانداران فرو دستتر از خود سلطه دارد-با گوریلها کشتی میگیرد،اسبها را به ضربه مشت نقش بر زمین میکند و شترها را مقهور میسازد-تو گویی قصد دارد این تئوری ویلهلم رایش را به اثبات برساند که«تئوری ابر انسان آلمانیها،در کوشش انسان برایفاصله گذاشتن میان خود و حیوانات،ریشه دارد.)
حتی آن جملهء مشهور آرنولد«بازمیگردم»که بوی تهدیدآمیزی می داد و سرما و خشونت خاصی داشت و پژواک آن حتی در پلیس مهد کودک هم شنیده میشد،یادآور رویای تمام کسانی است که سفر به آمریکا را بزرگترین آرزوی خود میدانند.خود آرنولد در جایی گفته است که والدینش آرزو داشتند او قهرمان اکسی یا فوتبالیست شود،ولی خود او بدنسازی و زیبایی اندام را برگزیده«به نظرم این رشته ورزشی کاملا آمریکایی بود و پیش خود فکر میکردم که اگر در این رشته به جایی برسم،راهم برای ورود به آمریکا هموار خواهد شد.»
فرهنگ نارسیسیم
اما آیا در دوران افول سینما در اواخر دههء 1960 یا اوایل دههء 1970 که دوران رکود اقتصادی آمریکا ناشی ازبالا رفتن قیمت نفت بود،باز هم آرنولد میتوانست به یک ستارهء مطرح بدل شود؛ابتدا باید دوران زوال تصویر کارتونی فراواقعی تمدن غربی،توجه همگانی،به قهرمانان جدیدی که آنتیتز چهرههای کلاسیک بودند(افرادی نظیر داستین هافمن و وودی آلن)،رواج فرهنگ نارسیسیم و استفاده از نمایش شکوه و جلال عضلانی هیکل بازیگران سر میرسید.آرنولد برای آنکه آرنولد شوارتزنگر امروز بشود،به آن جنون بدنسازی همهگیر در اوایل دههء 1980 نیاز داشت.او میباید این رشتهای را که پیش گرفته بود تا به آخر ادامه میداد،به آنجا و مقام تازهای میبخشید و بر تردیدهای موجود دربارهء تمایل جنسی خود سلطه مییافت.در فیلم گرسنه بمان (1976)اولین فیلمی که در آن آرنولد نقش مهمی دارد،شخصیت زن از او میپرسد که آیا همجنسباز است یا نه.جالب اینجاست که همین شوخی در فیلم پلیس مهد کودک هم تکرار میشود.
هنوز و علیرغم تمام آن صحنه های عاشقانه ای که آشکارا به عمد به فیلم های اخیر آرنولد اضافه کرده اند،آرنولد ما هنوز که هنوز مرد مورد علاقهء مردان است-یا شاید بهتر بگوییم که ابر مرد محبوب مردان است،یا حتی میتوان گفت تجسم ابر انسان در ذهن مردان است.در یادآوری کامل در صحنه ای پیش از آنکه سر شبه همسرش را در پایان نبردی جانانه با گلوله از هم بپاشاند،با لحن طنزآمیزی میگوید،«این هم حکم طلاق.»آرنولد سالها پیش از آنکه به ستارهء سینما بدل شود7این شخصیت مردانه را در خود ایجاد کرده بود.او به جورج باتلر عکاس که از اواسط دههء 1970 به طور مرتب از آرنولد عکاسی میکند گفته است: «میتوانم احساساتم را زیر ماهیچه های تودرتویم مخفی کنم.»
همانطور که در مقاله تایم آمده است:«هیکل ورزیده و ظاهرا خراب نشدنی آرنولد،جلوه های ویژه حیرت انگیزی است که شخصا و در وجود خود به نمایش میگذارد.عضلات صیقل خورده و پر پیچ و تاب او،پیش ازهرچیز به عضلات ساخته و پرداخته قهرمانان کمیک استریپ شباهت دارد.هیکل آرنولد بیش از آنکه شیئی سکسی باشد، سرمشقی برای دیگر بدنسازان است.
آرنولد در همین مورد به باتلر گفت هاست:«وقتی خود را برای شرکت در مسابقه ای آماده میکردم،میتوانستم بدل به چیزی شوم که گروهی آن را یک موجود غیرانسانی میخوانند،ولی خود من معتقدم که بیش از هرچیز،ابر انسان هستم.»در ترمیناتور او گوشت و هیکل انسانی دارد، اما در درون پیکرش چیزی جز یک موجود ماشینی نیست.در این فیلم آرنولد میخواهد ما را در نشاط ماشین بودن شریک کند(«موجود غیرانسانی بودن»)و این کار را به مدد تعدادی نمای دیدگاه( P.O.V )از ذهن کامپیوتری خود انجام میدهد.
اما حتی وقتی آرنولد نقش ماشین را بازی میکند،رفتار او بهطور مشخص گویای رفتار یک دستگاه مصنوعی است.در دوقلوها(1985) او به لحاظ ژنتیکی طوری طراحی شده است که ابر انسان باشد(و جای تعجب نیست اگر بدانیم که این کار را یک دانشمند آلمانی کرده است.) آرنولد پاک و معمصوم با شلوار کوتاه وارد خاک میشود تا توسط برادر کوتولهاش دنی دو ویتو با جنبه های مختلف فرهنگ و تمدن آمریکا آشنا شود و حتی غریزه های جنسی خود را بشناسد.در یادآوری کامل که به مراتب اثر بنیادگرایانهتری است،حافظهء آرنولد به دفعات پاک شده و دوباره بازیابی میشود و نشان میدهد که شخصیت،سابقه شخصی وچشماندازهای او تغییرپذیر هستند،اما بدن ساخته و پرداختهاش همیشگی است.
فیلمهای آرنولد همانقدر که آثاری سرگرمکنندهاند،کالاهایی برای سرمایه گذاری هم محسوب میشوند.آرنولد در مقام ستاره سینما و شخصیت محبوب رسانه های همگانی،کاملا به نقش و جایگاه خودآگاه است و اشراف دارد.او خود را یک موجود تاریخی میپندارد:«وقتی راکی اکران شد،به خود گفتم که سیلوستر استالونه خدمت بزرگی در حق من انجام داد،چون عملا راهگشای ژانر تازهای در یسنما شد،ژانری که در آن بدن ورزیده مقبول عموم است و تماشاگران برای تماشای بدنهای ساخته و پرداخته به سینما میروند».(آرنولد در نهایت سادگی بر این باور بود که فلیم کونان میتواند همان نقشی را برای او ایفا کند که راکی برای سیلوستر استالونه داشت.)
در واقع،چنین به نظر میرسد که رابطهء آرنولد و استالونه در هردو فیلم راکی 4(که در آن بوکسور اهل اتحاد شوروی موسوم به دراگو شباهت زیادی به یک آرنولد بور دارد)و کبرا(1986)که در آن استالونه ادای ترمیناتور را درمیآورد،موضوعی ضمنی بوده است.
کری گرانت عضلانی
شوارتزنگر در گفتوگویی به سال 1988،در اعتراض به سؤالی از پرسش کننده که استالونه را«دوست»او نامیده بود،با اصرار تأکید کرد که لازم است به این مسئله اشاره کند که استالونه دوست او نیست:«او دوست من نیست...من هر اقدام معقولی را که برای جلب دوستی او شدنی بوده است انجام دادهام،اما او هیچ واکنشی مثبتی نشان نداده و قدمی پیش نگذاشته است.»برخلاف استالونهای که از بابت اقدامات مداخلهگرانهء آمریکا در نقاط مختلف جهان معذب است،شوارتزنگر بیخیال نسبت به این مسائل،در مورد دخالت آمریکا در ویتنام هیچ مشکلی ندارد.در فیلم (Predator 1987)به جای آنکه جنگ یادآور غصههای قدیمی و جراحتهای ماندگار باشد،به حد یک مبارزه ویدئویی با هیولایی غیرقابل تصور از دنیایی دیگر تنزل پیدا میکند.وانگهی، آرنولد که در اتریش بیطرف در جنگ متولد شده و رشد کرده است،با قالبهای خشک به جا مانده از سالهای جنگ سرد میانهای ندارد.او در فیلم کوماندو در نقش یک مهاجر اهل آلمان شرقی بازی میکند و در Red Heat در نقش یک پلی اهل اتحاد شوروی ظاهر میشود که یادآور یک مأمور قانون دست راستی است-نظامیگر،دشمن آزادیهای فردی و معتقد به کاربرد عدالت براساس غرایز شخصی و آنی خود.
واقعیت این است که سیلوستر استالونه فاقد ظرافت در رفتارهای اجتماعی است،حال آنکه در کمدیهای ایوان ریتمن یعین دوقلوها و پلیس مهد کودک آرنولد در نقش یک«کری گرانت عضلان»ظاهر میشود.از زمان تولید فیلم کوماندو رفتار آرنولد با آدمها بد و خبیث فیلمهایش،کموبیش یادآور برخورد آمیخته به طنز«جیمز باند» بوده است.البته در فیلمهای او با مفهوم تازهای از دلپذیری روبرو هستیم. علاقه و توجه محبت آمیز آرنولد نسبت به برادر دوقلویش به دل تماشاگر مینشیند-این برارد دوقلو میتواند دنی دوویتو،جورج بوش یا خود ما باشد-چون پشتوانهء آن خطر زوری مافوق تصور است.از کوششهای ساعیانه آرنولد در فیلم پلیس مهد کودک مشعوف میشویم،هرچند میدانیم که اقدامات او به خودی خود میتواند خطرآفرین باشد.او به کودکان پنج سالهای که عملا زیر دستش خدمت میکنند میگوید.«نق نزنید،لوس نباشید-چرا نظم و انضباط ندارید.»و بعد به ایشان یاد میدهد که به سوت پلیس واکنش نشان دهند،به جای بازی شلوغ و نامنظم به حرکات منظم-گیرم بیمعنا-رو آورند.
در حالی که بیشتر قهرمانان فیلمهای آمریکایی کسانی هستند که دوست ندارند تحتتأثیر و سلطه قدرت و اقتدار قرار بگیرند، شوارتزنگر که خود پسر یک پلیس است،از پلیسها نفرتی ندارد-البته سوای سکانسی در فیلم ترمیناتور 2 که در آن آرنولد موتورسوار عملا به مقابله به«تی 1000»که به لباس پلیس ملبس شده است اقدام میکند. آرنولد خود گفته است:«رابطهء من با قدرت و اقتدار چنین است:کاملا موافق آن هستم.مردم به کسی نیاز دارند که مراقب ایشان باشد و به آنان بگوید چه بکنند.نود و پنج درصد آدمهای جهان را کسانی تشکیل میدهد که به کسی نیاز دارند که به ایشان بگوید چه بکنند و چگونه رفتار کنند.»
آرنولد در فیلم مرد دونده(1987)که انتقادی بود از جهان آدمهای خوشگذران در دههء 1980 و موجبات اشتهار بیشتر او را فراهم کرد، کسانی را که در رویای وقوع اصلاح اجتماعی به سر میبرند مسخره میکند و متقابلا خواهان اقدامی آنی میشود.نظم و انضباط پایههای زندگی واقعی او هستند:«من همیشه آدمهای خیلی قدرتمند را تحسین کردهام.منظورم حتی دیکتاتورها و نظایر آنان است.»
شاید بپرسید که«نظایر آنان»چه صیغهای است؟ظاهرا آدمی با لهجهء آلمانی قصد دارد آمریکاییها را علیه استقرار یک نظم بیگانه متحد سازد. جان میلیوس که یک فیلمساز و فیلمنامه نویس دست راستی افراطی است،اصرار داشت خبرنگاران را مجاب کند که کونان او اگر در آلمان دههء 1930 به نمایش درمیآمد،اثر محبوبی میشد.پل ورهوون فیلمساز هلندی هم به این شوخی دلبستگی دارد و در پایان یادآوری کامل صحنه ای کوهنوردی دارد که یادآور آثار لنی ریفنشتال است.اما آرنولد اصلا شباهتی به کنراد فایت ندارد که قربانی نظام آلمان نازی بود اما به ناچار در فیلمها در نقش افسران نازی ظاهر میشد.او برخلاف تمام ستارگان پیشین،تجسم بخش و عامل تحسینبرانگیزی برای ارزشهای توتونی است.
اشاره های حدیث نفسی آرنولد سرشار از اشارههای ناخودآگاه او به «برنامه اصلی»،«انضباط آهنی»و«پاکیزگی»است.او که از سال 1983 به عنوان شهروند آمریکا شناخته شده است،هیچوقت هویت اتریشی خود را مخفی نمیکند.رهبران اتریش هم او را فراموش نکردهاند.در روز ازدواج آرنولد،کورت والدهایم صدر اعظم وقت اتریش،مجسمه ای از هیکل عروس و داماد را به او هدیه داد.
ستاره بلا منازع سینمای آمریکا،پیشاپیش چهرهای سیاسی است،که در ضمن اصرار دارد باورهای سیاسی خود را به دیگران نیز انتقال دهد. اریک بنتلی منتقد سرشناس تئاتر،در سال 1971 چنین نوشت:«مهمترین آمریکایی عصر ما کسی نیست جز جان وین.با فرض به اینکه تمام چیزهای خوب از کالیفرنیا سرچشمه میگیرد،ریچارد نیکسون و رونالد ریگان را باید پروان اردوگاه وین به حساب آورد،آنان در بزرگترین فیلم وسترن،بازیگران نقش دوم به حساب میآیند.«در فاصله سالگرد دویستمین سال استقلال آمریکا تا دادگاههای مشهور به ایران-کنترا،سیلوستر استالونه نماد سیاسی آمریکا بود.فیلمهای قدیمی کلینت ایستوود هم تا زمان انتخابات سال 1988 آمریکا(که جورج بوش،مایکل دوکاکیس را شکست داد)،واژگان مطلوب برداشتهای سیاسی را میساخت.بیهوده نیست که در مبارزات انتخاباتی جورج بوش،او را همهجا در کنار آرنولد شوارتزنگر و چاک نوریس میبینیم.
اما همانطور که جورج بوش هم گفته بود،زمان آن فرا رسیده بود تا چهرهای«مهربانتر و مطبوعتر»از آرنولد تصویر شود.همانطور که در فیلم پلیس مهد کودک دیدیم،آرنولد عملا نقش یک پدر را بازی میکند. آرنولد بعدها 250000 دلار به«مرکز سایمن ویزنتال»(که مرکزی یهودی است)کمک کرد.کمی بعد بود که نشریه ورایتی گزارش داد آرنولد برنامه هایی دارد تا خود را نامزد کسب مقام سناتوری کالیفرنیا کند.
استالونه و شوارتزنگر تصویری کاملا مردانه را به نمایش میگذارند. قدرت خویشتن دیگر(آلتراگو)استالونه-راکی و رمبور-از تواناییها آنها برای تحمل تنبیه های جسمانی خبر میدهد.(بهویژه راکی نشانه شور و اشتیاقی پرولتاریایی است-راکی مردی است که تنها سرمایه او را بدنش تشکیل میدهد.)
در حالی که فیلمهای استالونه در پی آن بودند تا عزت نفس ملی را دوباره تقویت کنند و رواج دهند،فیلمهایی که زمینهساز اشتهار آرنولد شدند،فیلمهایی بودند که در آن ضرب المثل«خواستن توانستن است»به عیان مشاهده میشد.آرنولد در فیلمهای خود بیشتر از هرکس دیگری آدم کشته است.او در کوماندو یک تنه دهها و بلکه صدها نفر را از پا درمیآورد تا جان فقط یک نفر را نجایت دهد.در فیلم Raw Deal او عملا شبکهء گنگسترهای شیکاگو را منهدم میکند و«کاری را که پلیس؛باید در یکصد سال میکرد،در یک بعد از ظهر به انجام میرساند.آرنولد برخلاف قهرمانان پیش از خود،حتی زنان را نیز به قتل میرساند:در ترمیناتور کشتن زن موضوع اصلی فیلم است و در یادآوری کامل این کار صورت میگیرد.
پدر کامل
در ترمیناتور 2 آرنولد به جای آنکه دشمنان خود را به قتل برساند، گلوله هایش را در سر زانوهای آنان خالی میکند.فرد تشنه به خون در این خونبارترین فیلم کسی نیست جز سارا(با بازی لیندا هامیلتون)که در فیلم قبل قرار بود قربانی باشد.هامیلتون نهتنها مادر مسیح آینده است، بلکه مادر تمام تروریستهای اقتصادی هم هست-او دست تنها به خانهای حمله میبرد و با مجروح کردن پدر خانواده،تمام اعضای خانواده را به هراس میاندازد.او درعینحال وزنه ای است تا جبران کننده رفتارهای ناهنجار اجتماعی آرنولد باشد(البته این ناهنجاری چندان فجیع نیست و از حد مشت کوبیدن به تلفن عمومی برای دستیابی به سکه تجاوز نمیکند)و از سوی دیگر حس مادری قویی نیز دارد.تقریبا همان وقتی که ترمیناتور میخواهد بداند چرا انسانها گریه میکنند،سارا هم به این نتیجه میرسد که این موجود غیرانسانی نیمه اهلی که فقط کشتن بلد است،کاملترین پدر به حساب میآید.
او نماد کامل سلطه بر تمام جهان است،هم پدر است و هم نابودگر، در وجود او آلمان و آمریکا(و روسیه)به وحدت میرسد،او هم انسان است و هم ماشین،هم آزادی است و هم اقتدار،هم نابودگر است و هم آرامبخش،هم رمبو است و هم کری گرانت،هم بدنسازی است و هم مهد کودک،هم معلم است و هم پلیس،هم گذشتهای وحشی دارد و هم آیندهای تاریک،هم پیروزی اراده است و هم مرگ موضوع،هم نماد سلطهء آمریکاست و هم نماد آسیبپذیری آن.ترمیناتور 2 نمایشگر ترکیبی است از شوارتزنگر و(ژنرال)شوارتسکوف(فرمانده آمریکایی نیروهای چند ملیتی در تهاجم به نیروهای عراقی مستقر در کویت در عملیات موسوم به«توفان صحرا»].در واقع فیلم مجموعهای است از جلوههای ویژه حیرتانگیز که برای بازارهای داخلی آمریکا،و البته سراسر جهان، ساختهشده است.
ترمیناتور 2 نهتنها مدعی حمایت از«صلح جهانی»است،بلکه نشانگر مفهوم«خسارت جنبی و غیرمستقیم»هم هست.آرنولد که بیش از آن مهربان و جنتلمن است که دشمنانش را قتل عام کند،بیش از آن جاهطلب و اجتماعی است که از همسر خود جدا شود،متقابلا پرده سینما را با جنازههای نادیدنی که به جا میگذارد انباشته میسازد. او به تازگی از ورهوون خواسته است تا کارگردانی فیلمی را با شرکت او به عهده بگیرد.قرار است مضمون فیلم نسخه ای قرن دوازدهمی از عملیات توفان صحرا باشد.نام فیلم جنگهای صلیبی خواهد بود.
دو روبات با ظاهری انسانی از زمان آینده می آیند، یکی (شوارتسنگر) برای مراقبت از پسر بچه ای به نام «جان کانر» (فورلانگ) ـ که در آینده رهبری مبارزه ی انسان علیه کامپیوتر را به عهده خواهد گرفت ـ و دیگری «نابودگر تی هزار» (پاتریک) که بسیار پیشرفته تر است و می تواند به هر شکلی دربیاید...