سینا همای : ژانر علمی- تخیلی از گونۀ های مشهوری است که از دوران سینمای کلاسیک در بدنۀ سینمای غرب طرح ریزی شده و با پیشرفت علم و تکنولوژی روز به روز، به...
14 آذر 1395
ژانر علمی- تخیلی از گونۀ های مشهوری است که از دوران سینمای کلاسیک در بدنۀ سینمای غرب طرح ریزی شده و با پیشرفت علم و تکنولوژی روز به روز، به یکی از جدی ترین ژانرهای سینمای امروز تبدیل می شود. مسالۀ اصلی، این است که فیلم علمی- تخیلی، با حفظ صفات ذاتی اش، روز به روز فانتزی کمتری را به همراه دارد. کارگردانهای جدی و بزرگی نظیر «کریستوفر نولان» و «ریدلی اسکات» در آن دست به خلق فضاهایی جدی و عبوس می زنند و دیگر فیلم علمی- تخیلی دیدن مشتی داستان تخیلی بی پایه و اساس نیست که توسط فناوری بشر مدرن توجیه شوند. از مهم ترین فیلمسازانی که در سینمای مدرن اروپا اثری متفاوت را خلق کرده است، «یورگوس لانتیموس» یونانی است. «خرچنگ» فیلمی تلخ و دردناک است با قواعد فیلمهای علمی تخیلی. اما در عین حال از کمترین جلوه های ویژۀ گول زننده و فریبنده استفاده کرده است و موقعیت را از طریق آدمهای ساده ای که در فیلم حضور دارند و روابط بین آنها تشریح می کند. یکی از شگردهای کلی «لانتیموس» در فیلمسازی مدرنش، ساختن جهان (مکان) مشخصی است. جهانی که تابع قواعد خود است و از سایر دنیا منفک شده و قوانین و مرامهای مشخص خود را دارد. او در اثر قبلیش «دندان نیش» هم از همین روش استفاده کرد و داستان را در خانه ای ویلایی که محوطۀ بزرگی دارد و در عین حال تا حدی دور افتاده و جدامانده است، تعریف کرد. والدینی که برای خلق این دنیا، آزمایشی رعب آور و مزمن را بر روی فرزندان خود اعمال می کنند و جهان را چیز دیگری برای فرزندان خود توصیف می کنند. ارزشهای متفاوت و تنبیه های متفاوت. حتی معنای برخی از لغات به شکلی دیگری به این فرزندان ترجمه شده است و مفاهیمی مثل بلوغ و بزرگسالی بازیچۀ دست واضع قوانین فیلم است. «خرچنگ» نیز همین ویژگی را دارد. «دیوید» (کالین فرل) به کمپی می پیوندد که در آنجا قوانین نامانوسی وضع شده است. هرچند از آنجایی که خود «دیوید» هم شخصیتی معمولی معرفی نمی شود، او به خوبی با قوانین بیگانۀ این هتل آشنا شده و تاب مقاومت در مقابل آنها را دارد. قرار بر این است که هر شرکت کننده ای که مقیم آن هتل است، ظرف مدت 45 روز، زوجی برای خود پیدا کند و دست از مجرد ماندن بردارد. در این مسیر، در فصل اول فیلم با دستورالعملها و موقعیتهای متفاوتی نیز مواجه می شویم که بر آن دنیا حکومت دارند. هرکس ظرف مدت 45 روز نتواند شریک زندگی خود را پیدا کند پس از سرآمدن آن موعد، در آزمایشگاه پایین آن هتل به حیوانی مبدل می شود که پیش از ورود آن را انتخاب کرده است. «دیوید» برادر خود را که در فرآیند دستورالعملهای این هتل به سگی مبدل شده، در کنار خود دارد و این نشانی از انزواطلبی و گوشه گیری خانوادگی «دیوید» دارد. او در حینی که ترجیح می دهد پس از پایان موعد حضور و عدم توانایی یافتن یک شریک برای زندگی خود، به «خرچنگ» تبدیل شود، تلاشهایی هم برای جلوگیری از این اتفاق می افتد. هرچند خرچنگ چیزی است که در بدترین حالت ترجیح داده می شود. خرچنگی که به احتمال قوی در همان موعد، بعدها سر میزهای رستوران، پخته و خورده خواهد شد. «میشل فوکو» در کتاب «تاریخ جنون» خود، در دوران قرون وسطی جامعه ای را معرفی می کند که هنوز هیچ تفکیکی در آن واقع نشده است، دیوانه ها، مریضها، مجرمها و افراد عادی در کنار همدیگر بدون تبعیض زندگی می کنند و اولین عاملی که باعث حبس شدن عده ای از انسانها می شود بیماری جذام است. مصری بودن این مرض دردناک و پیامدهای ناگوارش انسان قرون وسطایی در اروپا را وادار به تفکیک جذامیان از افراد سالم، پشت دیوارهایی مرتفع و مستحکم می کند. پس از جذامیها، نوبت به بیماران روانی رسید که برای درمان یا نگهداری به مراکز مخصوصی که در حومۀ شهرها یا صومعه های مذهبی قرار داشت فرستاده می شدند. پس از جنون و دیوانگی نوبت به قاتلین و مجرمان خطرناک بود. امروزه در این فیلم «لانتیموس» مجرد ماندن به مثابۀ عارضه ای خطرناک در میان مردم معرفی می شود و هر فرد وادار می شود مورد تقبیح جامعۀ است. به این صورت که شخص با یافتن شریکی مناسب برای زندگی خودش، که فصل مشترکی با او دارد، از کیفر متعاقب خود معاف می شود. در ضمن، تحت عنوان فعالیت جانبی، هر مجردی باید در کاوشهایی که در جنگل مجاور با هتل واقع می شود شرکت کند و افراد مجردی که می بیند را شکار کند. پاداش این رفتار، مهلت بیشتری برای مجرد ماندن خواهد بود. گویی که در مجرد ماندن لذتی گناه آلود وجود دارد که جامعۀ درون فیلم قادر به هضم کردنِ آن نیست. در عین حال، می شود باز هم گفت که این فیلم «لانتیموس» همانند آثار پیشینش با همۀ غیرواقعی بودنِ شرایط و موقعیتهایش، انتزاعی از جامعۀ واقعی امروزۀ در اروپا است. اما ماجرا به همین جاها هم ختم نمی شود. «دیوید» همانند فردی که قوطی پاندورایی را باز کرده باشد پس از چند تقلای مذبوحانه در یافتن همسری مناسب، از هتل خارج می شود و به مردم مجردی که درون جنگلها گذران می کند ملحق می شود. این ملحق شدن به گروه مخالف را می توان تعبیری پست مدرن از یکی از واقعیات دنیای امروز نیز دانست: محلق شدنِ عده ای جوان سرخورده از کشورهای مختلف هر پنج قاره، به گروهی موسوم به داعش، طالبان یا هر مورد مشابهی. دنیای جدیدی که «دیوید» به آن گرویده نیز قواعد دشوار و سختگیرانه ای دارد. هیچکس حق ندارد عاشق شود و تحت هیچ شرایطی عشقی پنهانی را در گروه متحد آن افراد رقم بزند و الا گرفتار مجازاتهایی سخت می شود. و البته این که یک مقوله با ممنوع بودنش، به ممکن شدن تبدیل می شود، «دیوید» با یکی از همراهانش رابطه ای عاطفی و پنهانی برقرار می کند. او از این جهان دو قطبیِ سیاه و سفیدِ چرک، منزجر است. بنابراین به خلق زبان مشترکی با معشوقۀ خود می پردازد و تا جایی پیش می رود که دست هردوشان رو می شود. دختری که «دیوید» با او وارد رابطۀ عاطفی شده است، دختری نزدیک بین است که روز به روز بیشتر بینایی اش را از دست می دهد، بنابراین دیوید به مجازات نابینا شدن تن می دهد تا... برای این که فکر کنیم چرا شخصیت این فیلم به چنین مجازاتی تن در داد به تعداد بینندگان فیلم، تعابیر متفاوتی وجود دارد. و وقتی این همه تعبیر و حدس و گمان راجع به یک فیلم وجود دارد، با همۀ گنگی اش می شود یک نتیجه گرفت: فیلم ساختار صحیح و قابل قبول و بدیعی دارد که بیننده را وادار به تولید معنا می کند. در مجموع، «خرچنگ» را می توان یکی از بغرنجترین کمدیهای سیاه سینمای مدرن اروپا دانست. اثری که از نظر داستان و موقعیت به هیچ فیلمی شبیه نیست، اما به زودی سرچشمۀ الهام بسیاری از افراد فعال در حوزه های دراماتیک خواهد شد. با این همه می توان در فصل اول و دوم فیلم، «دیوید» را به شخصیت «وویتسک» (اثر گئورگ بوخنر آلمانی) شبیه دانست. فردی که تن به قواعد و آزمایشهای دیگری بزرگتری می دهد که بر او تسلط کامل دارد و در نهایت با شکستن قواعد و قوانین و تکیه بر عاطفه اش، فاجعه ای غم انگیز و در عین حال ضروری را رقم می زند. یکی از مسائلی «لانتیموس» را باز هم متفاوت جلوه می دهد، برخوردهای سادۀ او با موقعیتهای بغرنجی است که خود آنها را خلق کرده است. مخاطب در فیلم «خرچنگ» تا پشت در آزمایشگاهی که در آن افراد به حیوانات تبدیل می شوند می رود. در آزمایشگاه که تابلویی با عنوان (Transmission Room) بر درگاه آن اتاق نصب شده است. اما سینمای «لانتیموس» در حال حاضر چنین مرامی ندارد که مخاطب را وارد چنین اتاقی کند و نحوۀ تبدیل شدن را با مقادیری جلوه های ویژه و افکت های ویدئویی به مخاطب خود نشان دهد. جا دارد امیدوار باشیم که «لانتیموس» برخلاف «هال هارتلی» امریکایی هیچ وقت این سادگی را نبازد و همواره با اعتماد به ذهن فعال مخاطب، همه چیز را نشان ندهد و قبح وقایع را نریزد.
در پادآرمان شهری در آینده و یا شاید یک دنیای موازی عجیب، بزرگ سالانی هستند که مجردند و یا در پیدا کردن زوج ناتوانند. آن ها باید به یک هتل بروند و ظرف ۴۵ روز شریک زندگی مناسبی پیدا کنند؛ در غیر این صورت، به حیوانی دل خواهِ خودشان تبدیل می شوند و آن ها را در جنگل رها می کنند...