بابک سلیمی زاده : «تلالو(درخشش)» کوبریک را ابتدا باید از شرّ تظاهر به امر روانکاوانه خلاص کرد. هیچ انحرافی در کار نیست ، چون همه ی ما منحرف هستیم. رئوس مثلث اودیپی چنان از...
25 آذر 1395
«تلالو(درخشش)» کوبریک را ابتدا باید از شرّ تظاهر به امر روانکاوانه خلاص کرد. هیچ انحرافی در کار نیست ، چون همه ی ما منحرف هستیم. رئوس مثلث اودیپی چنان از هم فاصله می گیرند ، چنان دور می شوند که دیگر هیچ راس ، هیچ مثلثی باقی نمی ماند. ما درون مثلثی واقعیم که دیگر واقعا مثلث نیست.
« . . .کشف بزرگ روانکاوی ، کشف تولید میل ساز ، کشف تولیدهای ضمیر ناخودآگاه بود . اما با عقده ی اودیپ ، این کشف به سرعت با ایدآلیسمی جدید مستور ماند : به جای ناخودآگاه به منزله یک کارخانه ، تئاتر باستانی را قرار دادند . به جای واحدهای تولیدی ناخودآگاه ، بازنمایی را قرار دادند . به جای ناخودآگاه مولّد ، ناخودآگاهی را که دیگر جز بیان کاری از آن ساخته نبود (اسطوره ، تراژدی ، رویا و . . . ) قرار دادند . »( آنتی اودیپ / دلوز و گتاری )
این فیلم جدال سازمان است با بدنی در پی رهایی از نوک انگشت و یا ناف. حاکمیت خانواده است بر ناخودآگاه؛ و در زیر آن یک هیولا/کودک در انتظار رهایی. این فیلم اقتدار ساختار است؛ و در زیر آن ابژه ای کوچک در انتظار گریز. و بالاخره می توان گفت : این فیلم جدال لکان و دلوز است.
صحنه ی قدم زدن مادر و کودک در دالانهای پیچ در پیچ را به خاطر بیاورید. در برخی از این دالانهای باریک انسدادهایی وجود دارد. آیا این انسدادها یکی از نامهای پدر هستند؟ در لحظه ای پدر در درون خانه/هتل بر فراز ماکتی از دالانهای پیچ در پیچ ایستاده و همه چیز را تحت کنترل دارد؟ چنین تفسیری را باید کنار گذاشت. نقش والدین در ناخودآگاه تنها به مثابه عامل انسداد وجود دارد. دنی جز در قالب این انسدادها پدر و مادری ندارد. باید با دلوز همراه شد و نقش والدین دنی را به مثابه انسداد در دالانهای پیچ در پیچ میل دنی ، و عامل انتقال در سیلانهای میل او که در این دالانها جاری ست فهمید. برای او میل خیالی یا نمادین نیست. تنها و تنها ماشینی ست و تا زمانی که بخواهیم آن را در سطحی ساختاری یا نمادین بررسی نمائیم، نمی توانیم ماشینهای میل ساز او را شناسایی کنیم.
فقدانی در کار نیست. میل تولیدگر است. تولیدگر ِ ابژه ی واقعی ِ خود . تولید ” ابژه های بیمار”. Danny کودکی ست متشکل از ماشینهای میل ساز . یک “شیزو”ی تمام عیار . سوال این است : آیا شکل خاصی از وجود وجود دارد که به آن نام واقعیت را بدهیم ؟ دنی با میل خود برابر است. میل و ابژه اش دو ماشین ِ به هم پیوسته اند . آنچه وجود ندارد سوژه است. او تولید می کند . او تولیدگر ِ امر واقعی ست.
اگر لکان با گذشتن از دوره ی آینه ای به استعاره می رسد، در این فیلم با رجوع دوباره به همان آینه هذیان آغاز می شود. دیدن خود در هذیان دیگری. هذیان ماشینهای هذیان زده ی سادوپارائوئیک که پدر در همه جا ساخته است. باید گفت که این هذیان مبتنی ست بر سرمایه گذاری های سیاسی ـ اجتماعی لیبیدینال.
آیا می خواهید بگویید در انتهای فیلم پسر با گریختن از پدرش و دست به سر کردن ِ او ، به آغوش مادر به مثابه “ابژه ی ازدست رفته ی میل” بازمی گردد؟ نه، به هیچ وجه اینطور نیست. برای “دنی” هیچ مادری در کار نیست. او هویتی سایبرگ دارد. کودکی که خود از خود زاده شده است. ارجاع دادن ِ تولیدات میل به مثلث اودیپی پایه ی تولید کاپیتالیستی ست. دنی از چنین مثلث مسخره ای فراتر رفته است. او گریخته است. “ Danny isnt here “ و یا “ Danny is gone away “ . دوچرخه سواری ِ او ، رکاب زدن ِ او همان چرخه ی تولید ِ تولید است .
” بابا ، شما هرگز من رو کتک زده اید ؟ ”
” نه کی همچین حرفی رو بهت زده ؟ مامانت گفته ؟ ”
اما مادر به او چیزی نگفته است . انسان ِ شیزو فراتر از مامان ـ بابا ـ من عمل می کند . این را بی شک “تونی “( پسربچه ی کوچکی که در دهان ِ او جای دارد ) به او گفته است. ولی پدر همچنان اصرار دارد که دنی را به مثلث اودیپی بازگرداند : اینو مامان بهت گفته ؟
بنا بر ضدّ اودیپ دلوز و گتاری ، آنچه مسلّم است این است : ما اُدیپی شده هستیم؛ آنچه مهم است چگونگی ِ فراروی از چنین موقعیتی ست. و انسان شیزو که محصول اضافه و همان پرولتاریای سرمایه داری ست، به این دلیل که بدن خود را به مثابه بدن بدون اندام و شامل ماشینهای تولیدگر ِ میل تجربه می کند ، از چنین مثلثی فرا می رود.
رکاب زدن ِ دنی
رکاب زدن دنی همچون کار ِ یک دستگاه گوارشی ست. پدر به دنبال اوست ( اینجا پدر نه همچون راس مثلث اودیپی ، بلکه بانی ِ انتقال ساختارهای اجتماعی ست). او می خواهد دنی را به ساختار بازگرداند . پدر وانمود می کند که هیچ هستی یی خارج از ساختار وجود ندارد. اما در انتهای فیلم درمی یابیم که برعکس ، در درون ساختار هیچ هستی یی موجود نیست. درون ساختار تنها نهیلیسم فن آورانه وجود دارد. انسان شیزو چگونه از مسیر خارج می شود ؟ دنی در حین فرار ردّ پای خود را از روی برفها پاک می کند : این یک لحظه ی مهم است. لحظه ای که من خوش دارم آن را “لحظه ی التهاب” بنامم. تا قبل از این دنی در روند تولید نمادین صور خیال اش دست داشت ( با رکاب زدن ) اما وقتی که پدر تبر به دست به سراغ او می آید ، تولید نمادین به امر واقعی رجعت می کند : او از دوچرخه اش پیاده شده و شروع به دویدن می کند. انسان شیزو ردّی از خود باقی نمی گذارد. دنی با پاک کردن ِ رد پای خود ، شیوه ی تولید را آلوده ساخته و از این طریق آن را غیر قابل دسترسی می گرداند. آن دالانهای پیچ در پیچ ، قلمرو دنی اند . قلمرو ناخودآگاه یتیم ِ او و همچنین قلمرو محیط اجتماعی اش. او بی شک در چنین مکانی با “تونی” آشنا شده است : در یک ” میدان ملتهب” . و این یک راز است.
“میدان ملتهب ” آن چیزی ست که ما در “هنر مسلّح” سعی در پردازش آن داریم. میدانی که در آن ابژه های آلوده با منطق سرایتی شان ” دست به کار” می شوند. و در این فیلم “راز” در میدان التهاب واقع شده است. پس نقد روانکاوانه در مورد این فیلم باید دور ریخته شود؛ چرا که دنی حاصل چیزی ست که در روانکاوی هیچ کاربردی ندارد : او حاصل رازهایش است. نهادی در کار نیست. راز یک سخن ناگفته نیست. راز ( به قول بودریار ) در زیر وقاحت سخن سیلان می یابد. اندامهای دنی تماما “رازگاه”های او هستند. آن دالان پیچ در پیچ چه چیزی جز شکم دنی می تواند باشد؟ دستگاهی که کار آن گوارش معناست. دنی با فریب و رازداری عمل می کند. او رد پای خود را از روی برفها پاک می کند. شکم ِ او ماشینی ست که پدر را و تمام ساختارهای اجتماعی را در خود می بلعد. او نه با نام پدر، بلکه با نامهای تاریخ روبروست.
آمریکا ادعا می کند که هیچ آزادی یی بیرون از دموکراسی وجود ندارد. گویی دموکراسی آخرین و حتی نخستین چیزی ست که ما به عنوان یک انسان به آن نیاز داریم . طبق تحلیل بالا ، آیا این بدین معنی نیست که در درون دموکراسی آنچه موجود نیست آزادی ست؟ آیا میل را می توان بر اساس فقدان آنچه در مثلث اُدیپی تعریف می شود بررسی کرد؟ آیا میل همان ابژه ی خود نیست ؟ و آیا دموکراسی به صورت [این بار] فن آورانه، نهیلیسم را به ما هدیه نمی کند؟ دموکراسی تلویزیون است. تو آزادی هر کانالی را که خواستی انتخاب کنی !
دموکراسی همواره از کسانی که به آن ایمان دارند انتقام می گیرد. این یک اصل کلی را بازمی نماید : دیگر ما نیازی به تطبیق خود با دموکراسی نداریم. این دموکراسی ست که باید با ما تطبیق پیدا کند. دموکراسی ما را گیج می کند. دموکراسی رفته رفته در می یابد که دیگر دموکراتیک نیست.
در دالانهای پیچ در پیچ ، دنی برابر است با میل خود. رازها به جای دلالت ها می نشینند. درک ِ میل از طریق فقدان به معنای مرگ ِ رازها است. میل توسط فقدان ابتدا شناسایی و سپس نابود می گردد. دنی در راهروهای هتل رکاب می زند. این راهروها همان پیچ و تاب حلقه ی اودیپی، و سلطه ی آن بر ناخودآگاه است. دنی یک جستجوگر است. جستجوگر ِ “نقطه ی التهاب”.
ساختار به ما تحمیل می شود. و نظام سرمایه داری وانمود می کند که خارج از ساختار ، هیچ چیز نیست. همین امر فمنیستهای کمپین یک میلیون امضا را فریب داده است. آنها به دنبال نظمی نوین ، قوانین فاقد اصول تبعیض آمیز ، آن هم با وفاداری به کلیت ساختار هستند. اگر با تمرکز بر فمنیسم ، حتی با نام ” تغییر قوانین تبعیض آمیز ” آنچه در انتها از دست می دهیم خود ِ فمنیسم باشد چه ؟ اگر فراروی از لوگوس تحت نام ” تغییر ” به تحقق میل نیانجامد ، ما از کدامین تغییر سخن به میان آورده ایم ؟ تغییر در درون ساختار ؟ اما آیا چون در درون ساختار هیچ هستی یی وجود ندارد، آیا اجازه دارم شما را نا امید کرده به این نتیجه برسم که هیچ تغییری در درون ساختار امکان پذیر نیست؟ نیاز ما برساختن یک بدن فاقد جنسیت است. کودکی فاقد معصومیت. یک هویت نا امن. یک هیولا/کودک. موجودی که با مرگ خود برابری می کند. من راه گریز را یافته ام. فقط کافی ست که این کودک را از شکم خودش بیرون بکشم.
یک ” جنبش ” به خودی خود حاصل شعارها و حرکتهای افراد در درون ساختار نیست. جنبش تنها با ” رازهایی” که ابژه های آن ، ” ابژه های بیمار” آن ، ” ابژه های آلوده ” میان خود دارند حرکت می کند. یک جنبش واقعی حرکت ِ دسته جمعی رازهای ابژه های آن خواهد بود. رازهایی که خارج از ساختار تعریف می شوند. ما تنها وقتی با هم همراز خواهیم بود که هم بستر باشیم. همبستری دنی و تونی بی شک در “دالان پیچ در پیچ” اتفاق می افتد : یعنی در شکم دنی .
دنی از این منطق دیالکتیک خودویرانگر می گریزد. او از ساختار خارج می شود . اکنون پدر ( که جک نیکلسون نقش او را بازی می کند ) تبر به دست دارد. او می خواهد تمام نشانه های خشونت خود را ، با خشونت از میان بردارد . تلفن ها را قطع می کند . تمامی ِ راههای ارتباطی بسته است . هیچ راهی به “بیرون” وجود ندارد. او بر این نکته تاکید دارد که بیرون از Overlook Hotel هیچ هستی یی در کار نیست. اما یک جا هست : دالانهای پیچ در پیچ ِ میل ِ دنی.
دالانهای پیچ در پیچ میل دنی
دنی در دالانهای تولید رکاب می زند. تصویرگر ِ امیال دنی نه در ناخودآگاه او ، بلکه در شکم او پنهان شده است و وقتی این تصاویر به سخن در می آیند در دهان او لانه می کنند. وقتی پزشک به دنی می گوید “تونی الان کجاست؟”، دنی پاسخ می دهد “توی شکمم قایم شده”. در واقع شیزوفرنی آنجاست که بدن از خود می گریزد. تصوری چندظرفیتی از بدن. از اجزای آن. اجزای ماشینهای میل ساز . کودک انگشت سبابه ی خود را بر اساس یک اندام چند ظرفیتی که مبتنی ست بر صورت ِ خیال ِ او ، تجربه می کند . انگشت او بر اساس الگویی از شدت ها فهمیده می شود. انگشت ، دهان ، شکم و . . . تمام اعضای بدن دنی بر اساس صور خیال او رمزگشایی شده اند. نزد دنی چشم تنها اندامی که باید چیزهایی را ببیند نیست. چشم او چیزهایی که نباید دید را نیز می بیند: فضای خارج از گفتمان را . چشم او ( به قول فوکو) ” شکلی از بودن است که حد و مرزهای خود را زیر پا می گذارد.” صحنه ی رویارویی دنی با آینه، صحنه ی تقابل دوتایی چشم/آینه نیست. بلکه تقابل شکم / معناست. مرگ معنا رهایی دنی از راه سوراخ نافش است. (آیا ما از وقتی که نافمان بریده شد به ساختار وارد نشدیم؟! )
در انتهای فیلم پدر به دالانهای پیچ در پیچ ِ دنی یورش می آورد.بی شک تونی آنجا پنهان شده است. پدر می خواهد از منشا رازهای دنی ، از تونی سر در بیاورد و سپس این ماشین را متوقف کند.
اما دالان پیچ در پیچ ِ میل ، همان راه خروج هیولا/کودک است . راه خروج او از ساختار . نزاع بر سر تغییرات در درون ساختار ، نزاع بر سر تغییر قوانین درون ساختاری ، امضا جمع کردن ِ انتخاباتی و حمایت از گزینه های مسخره ، هیچ کدام از اینها مسئله ی ما (یعنی دنی) نیست. مهمترین وظیفه ی ما ( اگر وظیفه ای داشته باشیم که داریم ) نه شرکت در چنین خیمه شب بازی هایی ، بلکه دوری از آن است .
در یک مدرسه ، آنچه ناظم همیشه از آن هراس دارد نه اتحاد کودکان ، بلکه “رازها”یی ست که آنها میان یکدیگر و در روابطشان دارند. رازی که دنی در دهانش دارد ( تونی ) با حضور پزشک در شکم او پنهان می شود. شکم دنی دستگاه گوارش معناست. دستگاه تولید میل ِ او ؛ و مخفیگاه آن. و آنجا که ” رازها” همچون یک “سلاح” در جریان کنش استفاده شوند مسلما به یک بیماری ، به یک جریان آلوده به “عمل” ابژه هایش بدل می شوند. پرسش این است : “چه باید کرد؟” البته شما همیشه پرسیده اید چه باید کرد ! به غیر از بعضی ها که اصولا معتقدند اصلا چرا باید چه کاری کرد ؟! همین یک پرسش نشان دهنده ی بدترین وضعیتی ست که ممکن است ما در آن واقع شده باشیم .این “چه باید کرد” ِ لعنتی. ( بگذریم از اینکه فرد سعی می کند خود را از ” انجام کار” ، از “عمل” معاف کند : او نمی پرسد ” چه باید بکنم ؟”! )
اگر قرار است سئوالی در کار باشد این خواهد بود : ” چه باید می کردیم و نکردیم ؟ ” ابژه هایی که ما در گذشته از دست داده ایم کدامند ؟ آیا در گذشته ابژه های ما بی راز نبودند ؟ و آیا آنچه ما امروز نیاز داریم یک همبستری ـ همرازی ، یک بازی با راز ، بازی با رازهای بازی نیست؟ یک همبستری دسته جمعی که تنها حاصل اش یک بیماری ست : آلودگی گوارشی .
این سوال بازگشتی ست برای شناسایی نقاط التهاب . در این نقطه فرد نشانه های رازهایش را جابجا می کند و ابتکار عمل را بدست می گیرد. در واقع فرد با رازها بازی می کند تا با گوارش معنا ، به دفع آن برسد. این لحظه لحظه ی سرایت است. لحظه ی آلوده شدن ِ ابژه های یک جنبش بیمار . نوعی تجهیز قوا و وارد عملی کثیف شدن . این همان لحظه ای ست که ما همیشه از دست داده ایم . اما فرصتهای از دست رفته هیچگاه از دست نمی روند. آنها در زیر لایه های کنش ، درونی می شوند. شناسایی این لحظه و بیرون کشیدن ِ آنها همان نقطه ی التهابی ست که دنی کشف می کند. دنی در همین لحظه “وارد عمل”می شود : او رد پایش را در یک لحظه ی بخصوص از روی برفها پاک می کند. در واقع فاکت های امر واقع را ( همان لحظه ی دویدن را) به هم می ریزد.
پدر سردرگم در دالان میل دنی آلوده به همان چیزی می گردد که خود تبر به دست بدان مجهز است : خشونت. او در پی از بین بردن این ماشین عظیم میل ساز (دنی) و رازهایش (تونی) است . اگر پدر عامل سرایت ساختارهای اجتماعی ست ، دنی ماشین ِ فراروی از چنین ساختاری ست : با منطقی سرایتی.
روند خشونت پدر سریع و سریع تر می شود. آنقدر سریع که به پایانش نزدیک و نزدیکتر می شود. به موازات ِ آن ، چرخه ی ماشین میل ساز ِ دنی سرعت می گیرد. او سریع تر رکاب می زند . دالانهایش پیچیده تر می شوند . پدر پایان ِ خویش را با خشونت انکار می کند و همین کار ، همین خشونت به او پایان می دهد . پدر جایی در گذشته پسر را مجروح کرده است. او نشانه هایی از خشونت خود را بر بدن پسر نگاشته است. ما نمی توانیم از این نشانگان بگریزیم. ما بازمی گردیم اما : پدر به بازگشتی سادوپارانوئیک تن می دهد و پسر توسط “ماشینهای میل ساز” اش بازگشت خود را به یک آلودگی گوارشی مبدل می کند. او گذشته را دستکاری می کند ؛ و از این طریق از ساختار فراتر می رود.
لکان تصور می کرد که میل همیشه میل دیگری ست. از نظر او واسطه ی میل دلالت است. امروز ما می گوییم که در یک ابژه ی آلوده همچون دنی ، واسطه ی میل سرایت است ( و نه دلالت ). این نکته ی بسیار مهمی ست برای کشف رازی که دنی در شکمش پنهان کرده است. برای یک ابژه ی آلوده ، فقدان به این دلیل معنایی ندارد که ابژه سازی او در کارخانه ی شکمش نه از منطق تولید و مبادله ، که از منطق شیوع و سرایت پیروی می کند. سرایت رازها در میان انبوه ِ ابژه های آلوده. بدین ترتیب آیا نمی توان دنی را یک هیولای سایبرگ دانست ؟ کودکی که از خود به دنیا آمده و بدن خود را بر اساس سازمانی زیست شناختی تجربه نمی کند. کودکی که به کودکان دیگر، به هیولاهای دیگر متصل است.
در واقع دنی دگردیسی ِ کنایه آمیز ِ واقعیتی ست که در آن واقع شده . او فریب می دهد . او فرا می رود . او رکاب می زند . او تولید ِ تولید را تولید می کند . او به واقعیتی ” از مدار خارج شده “( نگاه کنید به بودریار) بدل می شود . دنی از مدار خارج شده است . “Danny is gone away” این را ” تونی” می گوید .
نویسنده ای به نام «جک تورنس» (نیکلسن) استخدام می شود تا از هتل دورافتاده ای که در زمستان خالی از مشتری است، نگه داری کند. او، آرام آرام، در حالتی «تسخیر شده» به تهدید همسر، «رندی» (دووال) و پسرش، «دانی» (لوید) می پردازد...