آزاد جعفری : نگاهی به مفهوم صلح در فيلم «هيروشيما عشق من» - توی موزه هیروشیما من آدمایی رو دیدم که به هر طرف می گشتند مات و مبهوت افکار خودشون، بین عکس...
14 آذر 1395
نگاهی به مفهوم صلح در فيلم «هيروشيما عشق من» - توی موزه هیروشیما من آدمایی رو دیدم که به هر طرف می گشتند مات و مبهوت افکار خودشون، بین عکس ها و مدل های ساخته شده، چون هیچ چیز دیگه ای اونجا نیست... بدون هیچ شرحی، چون هیچ چیز دیگه ای اونجا نیست... توی موزه هیروشیما من غرق در افکارخودم آهن رو تماشا کردم، آهن مچاله شده، آهن به اندازه گوشت، آسیب پذیر... چه کسی فکرش رو می کرد؟ تکه های گوشت انسان به صورت معلق طوری که هنوز زنده به نظر می رسید و دردهایی که تحمل کرده بودن هنوز تازه. سنگ ها، سنگ های سوخته. گیسوان بی نامی که زنان هیروشیما صبحدم موقع بیدار شدن از خواب پیدا می کردند که از آسمون به زمین افتاده بود... من فیلم اخبار هفته رو دیدم ... درست مثل توهمیه که توی عشق وجود داره. توهمی که هیچ وقت نمی تونی ازش خلاص شی. من با دیدن هیروشیما چنین توهمی داشتم. من هرگز هیروشیما رو فراموش نمی کنم. درست مثل عشق... من بردباری، بی گناهی و فروتنی آشکار کسایی رو دیدم که موقتاً از هیروشیما جون سالم به در بردند و به سرنوشت خودشون خو گرفتند. سرنوشتی اونقدر به ناحق که خلاق ترین ذهن ها هم قادر به تصورش نیست. من می دونم. همه چیز رو می دونم.
- هیچ چی، تو هیچ چی نمی دونی. هیچ چیزی توی هیروشیما ندیدی.
«هیروشیما عشق من» (1959) به نویسندگی رمان نویس مشهور فرانسوی «مارگریت دوراس» و کارگردانی «آلن رنه» کارگردان موج نوی سینمای فرانسه، داستانی است عاشقانه درباره ایمان، وهم ها و تردید های عشق. در ابتدا هیروشیما تنها بستری برای روایت داستان تصور می شود اما رفته رفته می بینیم که میان داستان عاشقانه فیلم و شهر هیروشیما ارتباطی عمیق تر از آنچه هست متصور نیست. «هیروشیما»ی ژاپن خودش یک طرف این داستان عاشقانه است و طرف دیگر «نوور» فرانسه. این فیلم مرز میان استعاره و واقعیت را در هم شکسته. اگر بگوییم واقعی است -که هست- نمی توانیم ادعا کنیم استعاری نیست و اگر بگوییم استعاری است -که هست- نمی توانیم ارتباط واقعی و عینی و ملموس هیروشیما و عشق را در آن منکر شویم. مرد ژاپنی و زن فرانسوی، اولی معمار و اهل هیروشیما و دومی بازیگر سینما و اهل نوور، جز عشقی زودگذر بهانه دیگری برای آشنایی با هم نداشته اند. حتی اسم همدیگر را هم نمی دانند. زن جوان برای بازی در فیلمی با مضمون صلح که در هیروشیما فیلمبرداری می شود به آن جا آمده و مهمترین چیزی که در ابتدای آشنایی با مرد جوان می تواند درباره اش حرف بزند هیروشیما و آگاهی او از واقعه عظیم بمباران اتمی آنجاست. مرد هم بیش از هر چیز می خواهد از زادگاه زن و محل زندگی او در فرانسه بداند چراکه او معماری ژاپنی است که دستی هم در سیاست دارد و از تسلطش بر زبان فرانسه می توان فهمید به این کشور و آنچه در آن گذشته علاقمند است. همه چیز در واقعیت عینی و خارجی دست به دست هم داده تا داستان عشق این مرد و زن جوان نمادین باشد: داستان صلح میان ملت ها. صلح اما معنای غریبی دارد. زن در جواب مرد که می پرسد «برای تو در فرانسه مفهوم هیروشیما چیه؟» می گوید:«اتمام جنگ، به طور کامل. حیرت از اینکه انسان اینقدر جرئت پیدا کرده، اینقدر موفق شده فکرش رو عملی کنه، و شروع یه دلهره و ترس ناشناخته. بعدش بی اعتنایی و بعد از اون هراس از این بی اعتنایی». صلح و اتمام جنگ در نظر زن مثل همان توهم عشقی است که پیشتر به آن اشاره کرده است. صلح در نظر او که شکست خورده عشق است همانقدر هولناک است که جنگ. در فیلم، معنای دیگری از صلح هم نشان داده می شود. تظاهرات مردمی در اعتراض به بمباران اتمی هیروشیما با تابلوهایی با این مضامین تکان دهنده: «وقتی یک بمب اتمی قدرتی معادل 20000 بمب معمولی دارد، وقتی یک بمب هیدروژنی قدرتی معادل 1500 بمب اتمی دارد، پس قدرت انفجار 40000 بمب هیدروژنی و بمب اتمی که در حال حاضر در دنیا تولید می شود چقدر است؟ این نتیجه فوق العاده باعث افتخار هوش علمی است ولی باعث تأسف است که هوش سیاسی انسان 100 برابر کمتر از هوش علمی وی تکامل پیدا کرده و به همین دلیل حرمت انسان از میان رفته است. آزمایشات هسته ای را متوقف کنید». صلح در نگاه این معترضین، خود، جنگی دیگر است. جنگ با آنکه با صلح مورد نظرشان مخالف است و می بینیم که همین جماعت خشمگین، ناخواسته زن و مرد عاشق را از هم جدا می کنند و این دو تنها با دور شدن از هیاهوی این شعارها و اعتراض ها است که می توانند با هم بمانند و به صلحی دیگرگونه بیندیشند. صلحی که نه تردید و هراس در آن راه دارد، نه عصبیت و خشم. صلح به معنای عشق، عشق زنده، نه شکست خورده و مرده. هیروشیما نابود شده، با خاک یکسان شده اما چنانچه زن هم در گفته هایش به آن اشاره می کند از دل این خاک، گیاه تازه روییده، خاک هیروشیما جوانه زده و دوباره زنده شده است. در «هیروشیما عشق من» هم زن شکست خورده است وهم مرد. شهر فرانسوی نوور در خاطره زن یادآور معشوق از دست رفته ای است که او هم هویتی جز ملیتش نداشته: یک افسر آلمانی که درست قبل از اعلام پایان جنگ کشته شده است. و هیروشیما در خاطره مرد یادآور خانواده از دست رفته اش است. اما آنقدر که نوور برای زن دردآور است هیروشیما برای مرد چنین نیست و شاید از همین روست که او مدام به زن گوشزد می کند که «تو هیچ چیز در هیروشیما ندیده ای». صلح در ذهن مرد جوان تلاش برای ملاقات دوباره زن و محافظت از عشقی است که در او زنده شده و به هیچ وجه حاضر به از دست دادنش نیست. تمام فیلم همین تکاپوی مرد برای راضی کردن زن به ماندن در هیروشیما و در کنار اوست. او نه بر دردهای گذشته می گرید و نه معترضانه شعار می دهد بلکه با همه وجود به دنبال صلح و آشتی مهرورزانه و احیای زندگی مؤمنانه به عشق است. ایمان او سرانجام بر تردیدهای زن غلبه می کند و او موفق می شود امید را جایگزین تلاش بی فرجام زن برای فراموشی نماید. زن اگر تنها در فیلمی که راجع به صلح ساخته می شود نقش بازی می کند و گمان می برد مفهوم هیروشیما، جنگ و صلح را می شناسد، مرد، خانواده اش، همه گذشته اش، زندگی اش هیروشیما بوده و حالا در شهری که شب هنگام هم آرام و قرار ندارد و خواب و خاموشی نمی شناسد به دنبال زندگی است. انگشتان او اگر در خواب تکان می خورد و زن در توهمش جسد مرده او را هم اینگونه می بیند، از آن روست که هیروشیما همیشه زنده است. حتی وقتی دیگران گمان به مرگ او برده باشند. مرد جوان پرچمدار شایسته ای برای صلح عاشقانه جهانی است؛ چراکه او، خودِ هیروشیماست.
هیروشیما عشق من، داستان زن بازیگری است که برای مدتی کوتاهی به ژاپن می آید و قرار است در فیلمی صلح محور با محوریت بمباران هیروشیما بازی کند. وی در هیروشیما با مردی ژاپنی آشنا می شود که این آشنایی باعث پیوند خوردن خاطرات دو نفر و عشق ها و حوادث گذشته آن ها می شود...