پشت پرده فیلم از زبان کارگردان فیلم شهر خدا ( فرناندو میریس )
مترجم: حامد صرافى زاده : در این چند ساله اخیر کمتر فیلمى را به یاد داریم که مثل «شهر خدا» هم اولین تجربه بلند یک کارگردان باشد و هم به طرز شگفت آورى مرعوب کننده...
25 آذر 1395
در این چند ساله اخیر کمتر فیلمى را به یاد داریم که مثل «شهر خدا» هم اولین تجربه بلند یک کارگردان باشد و هم به طرز شگفت آورى مرعوب کننده از آب درآید. واقعاً دشوار بود که تصور کنیم بچه ها و نوجوان ها و نابازیگرهاى نه چندان خوش سیماى برزیلى، محله هاى فقیرنشین و حاشیه اى و زاغه هاى ریودوژانیرو، موضوع تکرارى دلال هاى مواد مخدر و اسلحه و خشونت مداوم بتوانند تماشاگران «شهر خدا» را تا این اندازه ذوق زده و از خود بى خود کنند. از دوستان منتقد و تماشاگران ایرانى که فیلم را دیده اند کسى را به یاد ندارم که پس از تماشاى «شهر خدا» درباره لذت تماشاى فیلم حرفى نزده باشد. ضرباهنگ سریع و پرهیجان فیلم ، فیلمبردارى و تدوین درخشان و تحسین برانگیز آن و روایت خشن و نفسگیر قصه و کارگردانى به معنى واقعى کلمه هنرمندانه فرناندو میریس باعث شد تا «شهر خدا» در جشنواره هاى سرتاسر دنیا به نمایش درآید و برنده نزدیک به ۵۰ جایزه بین المللى شود. فیلم آرام آرام به اثرى کالت تبدیل شده و فکر مى کنم همین که کارگردانى «شهر خدا» نامزد جایزه اسکار امسال بود به اندازه کافى قدرت و توانمندى فوق العاده این کارگردان میانسال برزیلى را اثبات مى کند. فقط کافى است «شهر خدا» را با «دارودسته هاى نیویورکى» مارتین اسکورسیزى مقایسه کنید تا متوجه شوید میریس در اولین تجربه اش چندین قدم از استاد پیشى گرفته است. (فضاى فیلم به شدت شما را به یاد فیلم استاد مى اندازد) حالا مى توان به راحتى ادعا کرد که این فیلم در کنار «با او حرف بزن» (پدرو آلمودوبار)، «بدو لولا بدو» (تام تیکور)، «۲۱ گرم»، (الخاندرو ایناریتو)، «آملى» (ژان پیرژونه)، «مرثیه اى بر یک رویا»( دارن آرونوفسکى) و… (چقدر لذت بخش است که مى توان این فهرست را همچنان ادامه داد) جزء برترین و ماندگارترین آثار دهه اول قرن بیست و یکم به حساب مى آید. نکته نگران کننده همین جا است. تماشاگرانى که براى فیلم بعدى این کارگردان- تعصب: قسمت بعدى- لحظه شمارى مى کردند (که قرار بود هشت داستان مختلف را در هشت کشور دنبال کند) ناگهان متوجه شدند که از این کارگردان فیلمى با بازى رالف فاینس و راچل ویتس (بازیگر زن فیلم مومیایى) با نام «باغبان همیشگى/ وفادار» و براساس رمانى از جان لوکاره (جاسوسى نویس مشهور) به روى پرده رفته است. نگرانى از آنجا ناشى مى شد که آیا او هم به سرنوشت کارگردان هایى مثل کوئنتین تارانتینو، روبرت رودریگز، دیوید فینچر، کریستوفر نولان، برایان سینگر، والتر سالس، لوک بسون و… دچار شد؟ (استعداد هایى که فیلم هاى اولیه شان شدیداً شوق برانگیز بودند اما تماشاى فیلم هاى آخرشان دیگر شورى در ما نمى انگیخت.) آیا هالیوود زندگى هنرى او را هم مثل بقیه به مسیر دیگرى کشانده است؟ (ظرف دو یا سه هفته آینده در مقاله اى مى خواهم درگیرى هاى ذهنى و پرسش هایم را درباره نسبت هالیوود و سینماگران مستعد با شما در میان بگذارم.)«باغبان همیشگى / وفادار» با استقبال زیاد منتقدان آمریکایى روبه رو شده و خب این موضوع با توجه به حرف هاى میریس واقعاً امیدوارکننده است. متن زیر مجموعه اى از گفت و گوهایى است که میریس با سایت ها و روزنامه هاى Seattle Weekly، The Chronicle Online، Film Threat، Suicidegirls، La Weekly، Filmforce، Azcenteral ، Moviefone و Yahoonews انجام داد.
•«شهر مردان» و روزهاى بعد از «شهر خدا»
من مهندس ساختمان بودم. در دوران جوانى به خاطر علاقه بى حد و حصرم به طراحى و نقاشى وارد دنیاى انیمیشن شدم. مى خواستم ببینم طرح هایم به هنگام حرکت چه شکلى مى شوند. بعد از مدتى به ساخت فیلم هاى ویدیویى و تجربى روى آوردم و کمى بعدتر به کارگردانى آثار مستقل تلویزیونى مشغول شدم. در تلویزیون کارم به ساخت آگهى هاى تجارى کشید. براى تلویزیون چیزى در حدود ۱۰۰۰ آگهى ساختم. پس از ساخت اولین فیلمم _ شهر خدا- زندگى ام زیر و رو شد. در دو سه سال گذشته نویسنده ها، بازیگران و کارگردان هاى زیادى به من گفتند که «شهر خدا» شدیداً آنها را تحت تاثیر قرار داده است. واکنش هاى آنها براى من غیرقابل پیش بینى و دیوانه وار بود. من «شهر خدا» را در برزیل بدون حضور ستاره ها و بازیگران خیلى مشهور ساخته بودم. قصه آن درباره اوضاع کشور خودم بود. من موقع ساخت آن تنها به تماشاگران برزیلى فکر مى کردم، فیلمى با ۵۰۰ هزار نفر تماشاگر که براى سینماى برزیل ایده آل بود. فیلم به کن رفت، سه میلیون تماشاگر آن را دیدند، کلى جایزه گرفت و در جشنواره هاى گوناگون در رشته هاى مختلف نامزد جوایز متعددى شد. تمام این موفقیت ها از «هیچ چى» نشات گرفته بود. پس از اولین نمایش «شهر خدا» با کلى پیشنهاد مختلف و فیلمنامه هاى جورواجور روبه رو شدم. پس از نامزدى اسکار دیگر مرا به رسمیت مى شناختند. حالا دیگر شهرت عمومى پیدا کرده بودم. همه مى خواستند با من کار کنند. مدام به من مى گفتند هر ایده اى دارى مال خودت ما فقط مى خواهیم تهیه کننده ات باشیم. به قول مدیر برنامه هایم حالا دیگر مى توانستم دو فیلم خیلى خیلى افتضاح بسازم و همچنان اعتبارم را حفظ کنم. آنها برایم ۱۰۰ فیلمنامه فرستادند. وقتى مى گویم «۱۰۰ تا» حرفم را باور کنید. من واقعاً ۱۰۰ فیلمنامه در خانه داشتم. از مهمترین هایش یکى «هم دست» بود که دست آخر مایکل مان آن را ساخت و دیگرى اقتباسى از رمان A Confederacy of Dunces (برنده جایزه پولیتزر) که مدت ها قبل در مرحله ساخت متوقف بود. راستش را بخواهید نمى دانستم چگونه آن را بسازم. خیلى آمریکایى بود و من پیش خودم فکر کردم با ساخت آن،یک فیلمنامه خوب را به معنى واقعى کلمه ضایع مى کنم. «شهر خدا» شرایط متفاوتى را جلوى پایم گذاشت. درهاى زیادى به رویم باز شده بود. با همه این اوصاف ایده آل من ساخت فیلم هاى عظیم و پرزرق و برق نیست. خیلى دوست دارم در عرصه فیلمسازى شیوه پدرو آلمودوبار را در پیش بگیرم. او الگوى واقعى من است. ساختن فیلم هاى برزیلى براى تماشاگران سرتاسر دنیا، فیلم هایى با هزینه هاى نه چندان زیاد، فیلم هایى با هزینه هاى معمولى و… این همان چیزى است که مى خواهم به آن برسم. اگر هم ایده هاى پرخرجى مثل «باغبان همیشگى/ وفادار» داشته باشم مجبورم آن را به زبان انگلیسى بسازم. ببینید شما نمى توانید یک فیلم غیرانگلیسى زبان با هزینه اى بیش از شش یا هشت میلیون بسازید (این کارى است که دقیقاً آلمودوبار از عهده اش برمى آید) چون اگر هزینه فیلمتان از این رقم بیشتر شود، فروش فیلم مطمئناً پول ساختش را برنمى گرداند. بعد از «شهر خدا» به شدت مشتاق بودم تا فیلمى درباره «روند جهانى شدن» بسازم. اما وقتى قرارداد «باغبان همیشگى/ وفادار» را امضا کردم تازه فهمیدم چقدر دوست دارم تا منتظر پیشنهادات آمریکایى ها بشوم. حس کردم مى خواهم آمریکایى ها پیشنهاد کار بعدى ام را به من بدهند چون که تا پیش از این اتفاق گوش من پر بود از قصه هایى که درباره رفتار استودیوها مى گفتند. خب من متوجه شدم که قضیه کاملاً با آن چیزى که شنیده بودم متفاوت است. آنها واقعاً آدم هاى نازنین و باهوشى بودند و خواسته اى خلاف میلم را مطرح نکردند. در طول کار کاملاً یار و همراه من بودند و بسیار با درایت عمل کردند. البته تجربه نمایش و پخش «شهر خدا» در آمریکا درس هاى زیادى براى من داشت. هاروى وینیستاین از همان ابتدا فیلم را خیلى تحویل گرفت. او به شدت از «شهر خدا» خوشش آمده بود. هاروى با من تماس گرفت و گفت: «این فیلم لیاقت بیشتر از اینها را دارد. ما مى خواهیم پول بیشترى خرج کنیم و فیلم نامزد اسکار شود.» به هر حال با اینکه این اتفاق از نقطه نظر اقتصادى و تجارى براى من تجربه بدى بود من باز هم حاضرم به چنین کارى تن بدهم. مى دانم که قرارداد خوبى امضا نکردم. راستش من آن موقع به «شهر خدا» اعتقاد چندانى نداشتم. اصلاً فکرش را نمى کردم که یک فیلم کم هزینه برزیلى آن هم به زبان پرتغالى بتواند اینچنین جلب توجه کند. هاروى بیشتر از من فیلم را دوست داشت و باید اذعان کنم که آنها واقعاً مبلغ توافقى در قرارداد را تمام و کمال پرداختند. اما درباره «شهر مردان» باید بگویم که اثرى تلویزیونى است. مجموعه اى است که ما براى تلویزیون تولید کردیم. بعد از ساخت «شهر خدا» ما مى خواستیم همچنان با آن بازیگر هاى جوان همکارى مان را ادامه دهیم. به همین دلیل این مجموعه را براى تلویزیون کارگردانى کردم. در حال حاضر سال اول آن را به پایان رسانیده ایم که با موفقیت و استقبال خیلى زیادى همراه بود. امسال قرار است بخش دیگرى از آن را بسازیم. ۱۷ کشور این مجموعه را از ما خریده اند و اخیراً آن را به Palm Picture در آمریکا فروختیم. قصه مجموعه درباره دو پسر جوان است که حاشیه نشین و براى تامین زندگى شان به دنبال پول درآوردن هستند. با این حال قصه ما کمدى است نه درام. «شهر خدا» درباره فروشندگان و دلال هاى مواد مخدر و جماعت حاشیه نشین بود.حالا اینجا با قصه اى درباره زندگى روزمره درون همان زاغه ها طرفیم که اتفاقاً بامزه و خنده دار است.
تمام ساکنین “شهر خدا” (Cidade De Dues)، شهرکی در حومه ی ریودوژانیرو را مردمی فقیر و غالبا سیاه پوست تشکیل می دهند. کودکان و نوجوانان شهر خدا قبل از فراگیری هرچیز با اسلحه و مواد مخدر آشنا می شوند. تفریح آنها راه زنی و دزدی است. پلیس به جز برای گرفتن رشوه، جرات حضور در منطقه و جلوگیری از خشونت را ندارد. برای ترقی و صعود در شهر خدا راهی به جز آدم کشی و فروش مواد مخدر وجود ندارد و آرزوی هر کودکی از ابتدا این است که پله های ترقی را یکی یکی طی کرده تا زودتر به مخوف ترین چهره ی شهر تبدیل شود. یکی از شرایط ورود و پذیرفته شدن بچه ها در گروه های جنایت، قساوت بیش از حد است و کشتن هم سالان خود از راه های ورود به این دسته هاست. نشانه ی مردانگی در شهر خدا مصرف مواد مخدر و آدم کشی است و هر کودکی برای نمایش مردانگی خود این قبیل کارها را با افتخار انجام می دهد. در این میان “راکت” (با بازی الکساندر رادریگز) نوجوانی است که سعی دارد با بهره گرفتن از تلاش خود، با انتخاب یک شغل، راه خود را از دیگران جدا کرده و یک زندگی قانونی را پیش گیرد ...