جاناتان رزنبام : «اولین چیزی که از یک دیوار انتظار داریم استواری و استحکام آن است. اگر یک دیوار مستحکم و پابرجا باشد دیواری خوب است و هدف از ساخت آن مساله دیگری...
29 آذر 1395
«اولین چیزی که از یک دیوار انتظار داریم استواری و استحکام آن است. اگر یک دیوار مستحکم و پابرجا باشد دیواری خوب است و هدف از ساخت آن مساله دیگری است که بعد از استحکامش طرح می شود. با این حال حتی اگر بهترین و محکم ترین دیوار دنیا، دیوار یک اردوگاه کار اجباری باشد مطمئناً شایسته تخریب است.» - جرج اورول
هر وقت مردم از من می پرسند در فیلم ها به دنبال چه چیزی هستم و از تماشای آنها چه هدفی را دنبال می کنم گیج و عصبی می شوم. به همین دلیل زمانی که قرار است خودم هم دلیل علاقه مردم به فیلم های سینمایی را تئوریزه کنم، احتیاط به خرج داده و چندان به چند و چون مساله توجه نمی کنم. اما به طور کلی مخاطبان در یکی از این دو گروه قرار می گیرند؛ گروهی در سینما به دنبال تجربه هایی می گردند که به تجربه های خودشان در زندگی شبیه است و گروهی دیگر بی توجه به تجربه های شخصی خود، تجربه های جدیدی را از سینما طلب می کنند. با اینکه شخصاً در گروه دوم جای می گیرم اما اغلب برایم جالب است بدانم چرا برخی مردم در مواجهه با فیلم ها به سراغ لذت هایی خاص می روند که حداقل با ذائقه من هماهنگ نیست.
در میان شخصیت های اصلی «جایی برای پیرمردها نیست» یک قاتل روان پریش وجود دارد که بحث من بیشتر به حضور همین شخصیت مربوط می شود. یکی از دلایل بیزاری من از فیلم هایی با قاتلان روان پریش این است که نمی توانم با طیب خاطر به آنها واکنش نشان دهم و از تماشایشان لذت ببرم. برایم سوال است که از یک سو چرا با وجود کمیاب بودن چنین شخصیت هایی در زندگی واقعی، در فیلم های سینمایی به وفور با آنها مواجه می شویم و از سوی دیگر چرا محبوبیت این فیلم ها و قاتلان روان پریش شان اغلب با جنگ های امریکا در کشورهای دیگر همزمان است. مانند موقعیت کنونی که امریکا درگیر جنگ خاورمیانه است.
شانزده سال قبل معتقد بودم «سکوت بره ها» یک تریلر است که برای به هیجان آوردن مخاطب علاوه بر تکیه بر شخصیت هانیبال لکتر از محرک های اسطوره یی فاقد نظم عقلانی و منطقی استفاده می کند. بگذریم از اینکه همان محرک های اسطوره یی به جای اینکه در آن فیلم کارکرد روانشناختی بیابند نتایجی دینی و الهی به بار آوردند. در زمان جنگ اول خلیج که «سکوت بره ها» اکران شد امریکاییان بسیاری به دلیل کشتار هر روزه توده های مردم در خلیج فارس گرفتار احساسات خود بودند و از نوعی حس گناه رنج می بردند. هانیبال لکتر در زمانه خودش منجی چنین مخاطبانی بود تا در قامت یک «قدیس روان پریش» به آنان کمک کند که در مواجهه با کشتار فجیع و بی رویه مردم بی گناه خاورمیانه کمتر احساس گناه کنند و بتوانند به زندگی عادی خود ادامه دهند. شانزده سال از «سکوت بره ها» گذشته است و «جایی برای پیرمردها نیست» فیلمی است مشابه همان فیلم که این بار به جای جنگ اول خلیج فارس، مخاطرات سال های اخیر امریکا را نشانه رفته است،
قاتلان روان پریش این روزها چه در فیلم ها و چه در عالم واقع شاید دیگر ظاهر پرمهر و محبت اسلاف خود را نداشته باشند اما کماکان قاتلانی جذاب هستند که از ماهیتی اسطوره یی برخوردارند و هراسی وصف ناپذیر را به مخاطب منتقل می کنند. کافی است علاوه بر قاتل روان پریش « جایی برای پیرمردها نیست» سونگ هو چونگ را به یاد بیاورید که در آوریل گذشته 32 نفر را در دانشگاه ویرجینیا قتل عام کرد. چونگ به عنوان یکی از قاتلان روان پریش اما باهوش این روزهای امریکا به جای ارسال بسته یی به مطبوعات ملی کشورش کاری کرد که حتی در صورت عدم تمایل سردبیر نیوزویک باز هم عکسش در صفحه اول آن هفته نامه کار شود.
«جایی برای پیرمردها نیست» به عنوان نمونه یی کوچک شده از رمان کورمک مک کارتی فیلمی است که به خوبی از عهده رعایت قواعد ژانر برآمده و کاملاً به آن قواعد وفادار بوده است. با این حال تصور می کنم اهمیت و اعتبار کنونی این فیلم مانند «سکوت بره ها» بیش از هر چیز به دلیل وجوه ایدئولوژیکی است که در بستر داستانی اش طرح می کند.
در کنار مسائل فوق باید اضافه کنم «جایی برای پیرمردها نیست» فیلمی است که در آن طبیعت انسانی و ذات بشری شکلی عریان و البته یأس آور دارد چراکه این فیلم علاوه بر تاکید چندباره بر شکست و سرخوردگی محتوم انسان ها، دلمردگی و به عبارتی سبعیت آنها را نیز دائماً به رخ می کشد. در خلاقیت برادران کوئن و مهارت آنان در داستانگویی هیچ حرفی نیست اما حداقل برای خود من مهم است که بدانم آنها چنین خلاقیت و مهارتی را در چه مسیری صرف می کنند. بعد از نمایش «جایی برای پیرمردها نیست» در جشنواره تورنتو به این نتیجه رسیدم که «امریکا قطعاً عاشق قاتلان سریالی خودش است». ظاهراً خود برادران کوئن هم از این قاعده مستثنا نیستند،
برادران کوئن در فیلم های پیشین خود بارها بر حماقت مردم امریکا تاکید کرده اند و به جز عده معدودی همه را با یک چوب زده اند. کوئن ها در این فیلم رویکرد تمسخرآمیز سابق را تا حد زیادی کنار گذاشته اند و به نمایش توانایی و مهارت خود در روایت و داستانگویی روی آورده اند. غافل از اینکه تمام تلاش آنها در روایت و داستانگویی فیلم شان تحت الشعاع سبعیت و درنده خویی قاتل فیلم قرار گرفته است؛ قاتلی که هنگام مواجهه با قربانیان خود خم به ابرو نمی آورد و به همین دلیل مخاطب را مبهوت خود می کند؛ قاتلی که گرچه مانند هانیبال لکتر متفکری شوخ طبع نیست اما برخلاف او قربانیان معصوم بسیاری را مقابل چشمان مخاطب با خشونت تمام قربانی خواسته و میل مهارنشدنی خود می کند.
ساخته برادران کوئن این روز ها باعث شده است که اشارات آنها به چنین مسائلی (جنگ امریکا و عراق) در فیلم شان چندان به چشم نیاید و مخاطب را آزار ندهد. با این حال شخصاً نگرانم برادران کوئن با ساخت این فیلم ادعا های سابق خود را فراموش کرده و به کسانی شبیه شده باشند که هر وقت حرف از ابوغریب می آید با ریا و دورویی سر خود را به نشانه تاسف تکان می دهند، اما زمان عمل که می رسد بی توجه به حرف های سابق شان همچون زندانبانان ابوغریب قلاده به گردن شخصیت هایشان می اندازند.
یک شکارچی بنام «لولین ماس» (جاش برولین) روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام «آنتون چیگور» (خاویر باردم)، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...