زمانی که هیچکاک از پنجره ی پشتی به زندگی زنها می نگرد
کامل حسینی : کدامین چشم از پنجره پشتی می نگرد؟چشم هیچکاک؟یا دوربین؟یا جیمز استوارت؟یا چشمان ما؟این پرسش در نگاه اولیه بسیار ساده به نظر می رسد اما با تماشای ادامه ی ماجرا این...
15 آذر 1395
کدامین چشم از پنجره پشتی می نگرد؟چشم هیچکاک؟یا دوربین؟یا جیمز استوارت؟یا چشمان ما؟این پرسش در نگاه اولیه بسیار ساده به نظر می رسد اما با تماشای ادامه ی ماجرا این مسئله اهمیت خودش را دوچندان نشان می دهد.جهت قضاوت و پاسخ نسبتا قانع کننده به این پرسش،خوانندگان گرامی را با گفت و گویی از هیچکاک و تروفو ارجاع می دهم که در کتاب "سینما به روایت هیچکاک"با ترجمه ی پیروز دوایی آمده است؛البته در اینجا نگارنده تنها به نقل به مضمون می کند(اگر موفق به تفسیر درست از سخنان هیچکاک باشم). هیچکاک در جواب این پرسش تروفو که آیا نگاه جیمز استوارت صرفا جهت کنجکاوی است یا علت دیگری دارد و همچنین ضمن پاسخ به یک منتقد زن (که فیلم پنجره ی عقبی را به سبب چشم چران بودن شخصیت اصلی یعنی جیمز استوارت وحشتناک خوانده است) می گوید ازکجا وحشتناک است؟ مگر ما نیستیم؟شرط می بندم از هر ده نفر نه نفر بعضی موقعیتها را ببینند به جای کنترل نگاه در آن مواقع به [سبب ضعف اراده]چشمان خود را معطوف سوژه می نمایانند...هیچکاک البته از اخلاق چشم چرانی دفاع نمی کند بلکه آن را به گونه ای عاطفی و از طریق تصاویر نقد می کند و می خواهد واقعیت مبتذل امروزین دنیای مردان را از میانه ی دید ما و جیمز استوارت و حتی دید خودش اکران نماید.ماندن در نقطه ای نسبتا ثابت اتاق با دید کافی از پنجره ی عقبی و بیکاریش که به سبب شکستگی پایش پیش آمده،زمینه ی بیشتر چشم چرانی و کنجکاوی او را فراهم نموده است.البته این طرز نگاه شیطانی اول از چشم چرانی گسترده ی مرد حکایت دارد اما به تدریج نگاهی دیگر آغاز می شود که بر پیرنگ فیلم تا حدودی سایه می افکند و اتفاقا تعلیق مرکزی فیلم معطوف به همین چرخش نگاه است.تقریبا همه ی کسانی که فیلم را دیده اند بر این حقیقت بدیهی واقفند که واحدهای آپارتمان دیده شده از پنجره ی پشتی و کناریش تا حدودی آدم ها را با سبک زندگی و رفتار متفاوت را به یاد می آورد.اتاقی که در آن جیمز استوارت نگاه و ذهن خود را بر روی اطراف بویژه روبرو گشوده است به مثابه ی استعاره ای عظیم جلوه گر می شود،فضای اتاق جیمز استوارت با آن نور ضعیف تا حدودی یادآور فضای محدود و نسبتا تار ذهن انسان امروزی در برابر درک پهنای جامعه ی امروزی است. پنجره ی عقبیش هم در حکم نوعی چشم همین عقل و ذهن عمل می کند جهت مشاهده و سپس ادراک و تفسیر رفتارهای اجتماعی و اخلاقی که از اطرافیان سر می زند. تو گویی ذهن از طریق دریچه ی همین چشم ظاهر بین وتارش، مردمان اطراف را از دم تیغ چشم چرانی وکنجکاوی و سپس قضاوت های مداوم می گذراند.این ذهن هم گاهی به نوعی خود را با قضاوت اخلاقی روبرو می بیند جایی که درآن خود مرد،وجدانش را با این پرسش روبرو می سازد که آیا اصولا کار من در پاییدن و تجسس درباره ی دیگران روا است؟ سکانس بسیار درخشان دیگر فیلم که ذهن و عقل بشری را به چالش می کشد هنگامی است که زن میانسال جهت پرستاری از مرد می آید و دیالوگی بین آن دو روی می دهد که یاد آور نوعی از فعالیت فلسفی ذهن است که گاهی این ذهن مدرن، با خود و فراورده هایش پرسش و و دیالوگ برقرار می سازد و همین عقل مدرن و فراورده هایش در مقاطعی هم با مخالفت خود ذهن روبرو می شوند.از آنجاییکه بحث ازدواج پیش می آید زن می گوید هیچ چیزی نیست که به اندازه ی همین "عقل" دردسر ایجاد کرده باشد برای بشریت(نوعی دشمنی با عقل)و از قضا زن، ازدواجهای مدرن را هم یاوه ای بیش نمی داند(مخالفت زن با ازدواج مدرن می تواند نوعی سمبل دشمنی با فراورده های عقل مدرن است)و سر انجام تحمل یکدیگر را آخرین راه چاره می داند چون خود زن معترف است که با وجود ناسازگاری با شوهرش حاضر به ادامه ی زندگی مشترک است.این زن از معدود زنانی است که می توان او را متفاوت از سایر زنان هیچکاکی به حساب آورد یعنی از سایر ویژگی زنان فیلم های استاد کمتر برخوردار است به علت اینکه از بسیاری لحاظ سرکش و حق طلب نیست و کاملا منفعل است در حالیکه زنان دیگر فیلم های استاد معمولا خصلت سرکشانه یا حق جویانه دارند اگر چه به سبب همین حق طلبی و سرکشی در بعضی اوقات ،واکنش های افراطی هم از آنها سر می زند.زن پرستار در این فیلم بر عکس سایر زنان مبتلا به نوعی سستی و انفعال است زیرا فکر و ذهنش در همان دنیای سنتی خود باقی مانده است و حاضر به احقاق خود نیست و تسلیم وضع موجود و سنتهای رایج آن است.فیلم "پنجره ی پشتی" در واقع نمایش ابعاد زندگی غم انگیز گروهی از زنان جوامع امروزی است.در این فیلم زندگی زنان که مالامال از تراژدی است به طرز هنرمندانه ای از طریق سکانس های متوالی یا متناوب به تصویر کشیده می شود و آنچه تراژدی را بیشتر می کند همان نماهای دوری است که سکانسها را شکل می دهند و دیدگان ما ر ا فرا می خوانند تا از فاصله ی مناسب و سپس با عبرت همراه با دقت و قضاوتی وجدانی نظاره گر آنها باشیم.یکی با شوهرش اختلاف دارد و بعدها توسط او سلاخی می شود و این غم انگیزترین ماجرایی است که برای زنان فیلم پیش می آید و از پنجره ی پشتی قابل لمس است و هیچکاک بیشتر زمان فیلم و هسته ی داستان را به آن معطوف می نماید. دیگری از محبت یک مرد محروم است و در عالم خیال مردی را روبروی خود گذاشته و با او سخن می گوید.زنی دیگر،سگش را که وابستگی شدیدی به آن داشته از دست داده و دیگری یک رقاصه است و به مرکز توجه چندین مرد تبدیل شده است.زنی دیگر از سوء استفاده یک مرد در هنگام ملاقات با او به ستوه می آید و سر انجام او را تنها می گذارد.مکانهایی دیگر مانند پشت آپارتمان و کل خیابان پشتی به مثابه ی سمبل جوامع یا جهانی دیگر از چشم ما پنهان هستند،جوامعی که ما مدام منتظر دیدن و آشنایی با آنها را داریم اما تا پایان داستان، ما همچنان منتظر دیدن خیابان پشت آپارتمان و دیگر نقاط شهری هستیم ولی هرگز آنها آن را نمی بینیم و تنها جایی هم که می بینیم گوشه ای از خیابان و ساختمانهای دیگر است هیچکاک برای حفظ همین مسئله حتی رستورانی را نمایش نمی دهد که مرد قاتل برای قرار ملاقات دروغین جیمز استوارت به آنجا می رود.عدم نمایش خیابان و شهر شاید نشان این حقیقت باشد که تمرکز ذهنی و فکری ما گاهی معطوف به رویدادهای خاصی می شود و روئیت جوامعی دیگری را که در جغرافیای دیگر می زیند ناممکن می گرداند.کنجکاوی و انگیزه ی کشف حقیقت سبب ورود پر خطرزن جوان به منزل قاتل می شود که در این میان شک جیمز استوارت هم به یقین تبدیل می شود.بعدها قاتل پی می برد که از طریق پنجره ی پشتی ماجرا لو رفته و به همین منظور به سمت خانه ی جیمز استوارت در حرکت است اما سکانس نمایش حرکت او تا درگیرشدنش با مرد عکاس با دوربینی آرام به تصویر کشیده شده است که حقیقتا همین حرکت آهسته دوربین هیچکاک تناسب زیبایی دارد با روحیه ی قاتلی که جنایتش را در حالتی آرام و خونسردانه انجام می دهد.نماهای ورود قاتل به راهرو وسپس خاموش شدن لامپ راهرو و سرانجام ورود با اتاق جیمز استوارت ، سکانسی ترسناک به تمام معنا را آفریده اند.خشم قاتل را در لحظه ای بیشتر می بینیم که در اتاق باز می شود و نوری اندک دقیقا به چشمان قاتل می تابد.این نما با پارادوکس" تاریکی تاسر بدن و همزمان تابیدن نور اندک بر چشمان قاتل یا روشنایی در عین تاریکی" قابل ادراک است که هم خشمگین بودن قاتل و هم ترس و اضطراب در مخاطب را می آفریند.مرد قاتل از چه چیزی عصبانی اسـت؟از فاش شدن راز قتل همسرش؟ظاهرا برای مخاطب چنین امری بدیهی است اما به سخنان مرد دقت نماییم می فهمیم که قاتل از حضور پر رنگ ابژه ای بنام پول بیشتر دلخور وعصبانی است تا کشف راز قتل همسرش.رازی که مرد قاتل می پندارد مرد در برابر اعطای پول رازش را لو نمی دهدکنایه ای عمیق است بر ابژه ای بنام پول که به جای عدالت و قاضی می نشیند و درباره ی کتمان حقایق یا افشای آن تصمیم می گیرد.شاید همین خصلت و قدرت عینی پول است که از لحاظ روانی قاتل را بیشتر خشمگین می نماید وبر قتل مرد مصر تر می شود.ظاهرا با کمال خونسردی(اما از ته دل عصبانی) از مرد می پرسد که چی می خواهد از او؟ آیا پول می خواهد؟...این حرکت به ظاهر خونسردانه مرد ناشی از همان اخلاق خونسردانه اما از باطن پرخاشگرانه ا ی ناشی می شود که زنش را کشته است و در کمال خونسردی در کنار پنجره مشغول سیگار کشیدن است.از قضا همین نوع دود کردن با حالتی بی خیالانه اش سبب شده بود که حتی به ذهن کارآگاه خطور نکند که او مرد مشکوکی است. دستگیری قاتل اگر چه پایان خط داستانی تراژیک است اما شروع یک زندگی امیدوارانه را رقم میزند برای جیمز استوارت تا فصل تازه ای از زندگیش را با زن جوان و محبوبش آغاز نماید؛گونه ای از زندگی تازه اما اینبار نه تنها از پنجره ی پشتی دیده شود بلکه از دریچه ها و درب هایی دیده شود که آن را هیچگاه مشاهده نمی نماییم ولی حسرت دیدنش را به طور مداوم در خود احساس می نماییم.
این مطلب پیش از این در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
عکاس خبرى ماجراجویى به نام « جفریز » ( استوارت ) که به دلیل شکستگى پایش خانه نشین شده ، متوجه مى شود که یکى از همسایه ها ( بر ) همسرش را کشته است ، اما او نمى تواند این ماجرا را به کسى بقبولاند ...