به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
شاید پاشنه آشیل «مرگ ماهی» روح الله حجازی، در این نهفته باشد که او حداقل دو اشتباه کلیدی آثار پیشین اش را در این فیلم نیز تکرار می کند.
نخست آنکه در شرایطی که نحوه روایت خرده پیرنگ در آثار پیشین حجازی، نقصان هایی محوری را در شخصیت پردازی و شکل دهی کنش های مورد نیاز فیلمساز، فراز و فرودهای داستانی و پیشبرد طولی درام ایجاد می کرد، وی اینبار در خطرپذیری به مراتب جدی تر، روایتی ضدپیرنگ را در قالب بسط تنها گره، چالش و موقعیت مرکزی فیلمنامه برای فیلم برمی گزیند که عملاً موجب می شود تا درام، فاقد حرکت طولی باشد و صرفاً یک دور باطل ممتد، فرسایشی، بی حاصل و خارج از اقتضای درام مرکزی را تجربه کند که قاعدتاً به تنهایی و بدون بهره گیری از گره ها، چالش ها و موقعیت های مکمل، نمی تواند مؤید هیچ دستاورد درونمایه ای از جمله هشدار درباره رخت بربستن سنت و مرگ ماهی باشد.
دوم آنکه حجازی، همانند دو اثر پیشین اش، به خلق نمادهای ابژکتیو نشده و عینیت نیافته ای که تنها با پل تأویل به سوژه متصل می گردند، روی می آورد؛ همچون دیوار و ستون «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» که در واقع نمادهایی فرمایشی و خودخوانده از سنت بودند، این بار نیز تکه ای سوخته شده از مبل بر اثر آتش سیگار، پوسته های کنده شده دیوار، تسبیح گمشده و نمونه های مشابه که به خودی خود، فاقد معنا و مفهوم اند را به عنوان نمادهایی هشدارگونه از خطر مرگ سنت قرار می دهد، بی آنکه نمادهای مذکور که مستقلاً و به تنهایی قصد سوژه ساز شدن را دارند، خود از دل سوژه برآیند و بی آنکه چنین خطری، در بستر همان تک گره، چالش و موقعیت مرکزی دراماتیزه شود و همچنین مشخص شود که این خطر از چه ناحیه ای است؟ گذر زمان و هجوم روزافزون مدرنیته و تکنولوژی؟ آدمهای سنتی در معرض مدرنیته؟ آدمهای مدرن موجود در فضای سنتی؟ تضاد منافع میان آدمها؟ تضعیف اخلاق گرایی؟ مرگ مادر؟ و یا شاید هم وصیت مادر مبنی بر دفن جسدش پس از سه روز؟ در شرایطی که مبدأ و منشأ تنش میان آدمها، اساساً به پیش از مرگ مادر و وصیت او بازمی گردد، به مدد این مرگ و آن وصیت، چه کاتالیزوری نسبت به پیش از این مرگ و آن وصیت ایجاد می شود که وضعیت را متغیر می نماید؟ آیا مرگ مادر در «مرگ ماهی» حجازی، همچون مرگ دایی در «یه حبه قند» میرکریمی، تلنگری جهت متوجه ساختن آدمهای درام نسبت به خطر مرگ سنت است؟ و اگر اینگونه است، پیش زمینه های تماتیک و دراماتیک این تلنگر در چیست؟
اصلاً چرا مادر فیلم حجازی که قاعدتاً می بایست مقدس، بزرگ محور و مهم شود یا حداقل می توانست همچون دایی فیلم میرکریمی، سلطانی در حال افول باشد، نهایتاً در قامت دکور صرف باقی می ماند؟ این مادر، مادر امروز است یا مادر دیروز؟ جایگاهش، جایگاه مادر امروزی است یا جایگاه مادر دیروزی؟ این مادری چرا شمایل و ظاهر بیرونی دارد اما نمود و شاکله درونی ندارد؟ اصلاً مرگ یا غیاب ابدی چنین مادر تا اندازه زیادی دکوراتیو، مفقود، غایب و مبهم الهویت (که همچون نمادهای فیلم، عوض آنکه در بستر سوژه شکل بگیرد و شناسه و هویت بیابد، خود، به تنهایی و در شرایطی که فاقد هویت و شناسه مستقل است، می خواهد سوژه ساز شود و تنها اطلاعات مخاطب از او، خاطره گویی هایی است که حتی صحت و سقم قطعی شان نیز مشخص نیست) صرف نظر از اینکه تا چه اندازه می تواند نیروی محرک درام یا ملودرامی حدود یکصد دقیقه ای را شکل دهد، تا چه اندازه به نحو دراماتیک قادر است هشداردهنده خطر فقدان سنت و ارزش ها و از دست رفتن گرمای روابط میان آدمها و خاموش شدن چراغ درون خانه و برجای نماندن گرمای درون آن در غیاب وی باشد؟ و آخرین پرسش اینکه آیا آن هنگامی که از مفاهیمی همچون سنت و مدرنیته در یک درام یا ملودرام سینمایی سخن می گوییم، این مفاهیم باید صرفاً بیرونی و انتزاعی باشند و یا اینکه درونی و ارتباط یافته با سوژه و عینیت یافته و دراماتیزه شده نیز باشند؟
به نظر می رسد با پرسش هایی محوری مواجهیم که پاسخ هایشان، به سبب یافت نشدن در درام، یا مبتنی بر حدسیات اند و یا متکی به تأویل و معناتراشی و نمادسازی های اثبات نشده و عینیت نیافته؛ و یقیناً از همین جهات است که فیلم قادر نیست حدیث نفس خالقش درباره ماهی ها را دراماتیزه و به نحوی سینمایی از طریق طناز طباطبایی به عنوان کاراکتر ناظرش عرضه کند.