به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
ماجرای نیمروز، به خوبی می تواند فضای دهه 60 را به رغم همه محدودیت ها بازنمایی کند. هر چند زوایای تنگ دوربین پشت شیشه بیش از اینکه در اختیار فیلمساز باشد در دست خیابان های شلوغ تهران جدید گرفتار است ولی به طور کلی فیلم در یادآوری جزییات دهه شصت موفق ظاهر می شود.
اما به نظر مهم ترین ضعف فیلم به عنوان یک فیلم سینمایی، ضعف درام و پیرنگ اصلی است. داستان عشق مامور اطلاعاتی به طعمه خود که بیشتر یادآور «به رنگ ارغوان» و «سیانور» است، حتی در حدود این فیلم ها هم به نتیجه نرسیده و اصطلاحا «در نمی آید». از جمله اینکه هر دو نفر و خصوصا دختر مجاهد (که در انتهای فیلم متوجه می شویم جزو کادرهای بالای سازمان نیز هست) به شکل عجیبی تک بعدی و بدون شخصیت پردازی می مانند. هر دو نفر گذشته ندارند، هر دو نفر نحوه آشنایی ندارند و به شدت این کاراکترها در زمینه عشقی فیلم که اتفاقا درام فیلم را شکل داده و قرار است داستان را پیش ببرند شخصیت هایی مقوایی از کار درآمده اند. باقی فیلم مستندی است که بازیگر و فیلمنامه دارد.
احمد مهرانفر در فیلم ماجرای نیمروز
ماجرای نیمروز یک مشخصه دیگر هم دارد، فیلم به هیچ عنوان به سمت تقدس گرایی، قهرمان پروری و اصطلاحا شعاری شدن نمی رود. این واقعیت که کاراکترهای داخل فیلم حتی کسانی که در رده های بالای امنیتی هستند، مرتکب اشتباه می شوند و به اشتباه خود اعتراف می کنند، از شخصیت های آن چهره هایی آشنا و خودمانی می سازد که مخاطب می تواند به سادگی با آن ارتباط برقرار کند. این همان حلقه مفقوده ایست که در سال های گذشته بجز چند استثنا همواره نادیده گرفته شده است. فیلم سازی و بطورکلی تبلیغات جریان رسمی همواره براساس مطلق گرایی موجود و بدون توجه به ظرافت های هنری، چنان فیلم ها و سریال های ضدتبلیغی ساخته که گاها این محصولات تبدیل به چیزی بر ضد خود شده است. این وجه از فیلم «ماجرای نیمروز» را می توان بسیار مثبت ارزیابی کرد و اطمینان داشت که اگر روایت های تاریخی، آنچنان که بود روایت شوند، برای نظام و کشور نتایج مثبت تری به همراه خواهد داشت.
مهرداد صدیقیان در فیلم ماجرای نیمروز
نکته بعدی اینکه انتخاب نقش «بازجو» برای ارتباط با یک جریان فکری امروزی در سطح بالای سیاست، راه رفتن بر لبه تیغ بود اما باز هم فیلم تا حد زیادی می تواند این خطر را هم رد کند. مسعود به عنوان بازجو فکر می کند که دستگیری جوانان سمپات مجاهد به خود آن ها کمک می کند و علاوه بر آن باید با مغز متفکر این جریانات برخورد کرد. این تفکر حتی در برابر شهید لاجوردی هم ایستادگی می کند، اما وقتی کار به خانواده خود مسعود می رسد می توان فهمید همه چیز تمام شده. در یک نمای درخشان وقتی مسعود که نماد «گفتمان و اعتدال» معرفی شده، بعد از دیدن جنازه ها از سردخانه بیرون می رود، اسدالله لاجوردی که نماد برخورد انقلابی با اپوزیسیون است وارد می شود. حضور لاجوردی در آن مکان به لحاظ روایی بسیار بی منطق بود ولی می توان این حضور را در این راستا توجیه کرد که خشونت وقتی آغاز می شود که گفتگوها پایان یافته باشد و صد البته وقتی خشونت آغاز شد شروع کننده آن خیلی مهم نیست. فراموش نکنیم در زمان روایت فیلم فاز نظامی سازمان هنوز تبدیل به جنگ کلاسیک نشده و عملیات تروریستی برای زدن سران نظام در دستور کار مجاهدین است و حتی فرمانده عملیات (احمد مهرانفر) هم به جای خشونت بی پروا تاکید می کند که عملیات بر علیه ستون پنجم بیشتر شبیه شطرنج است. شطرنجی که بالاخره نیروهای امنیتی در بهمن 60 می توانند اولین پیروزی مهم را در آن به دست آورند.
هادی حجازیفر در فیلم ماجرای نیمروز
ضعف دیگر فیلم را باید گستردگی موضوع و سردرگمی داستان پردازی و نویسنده دانست. فیلم برای کسانی ساخته شده که آشنایی زیادی با سازمان مجاهدین داشته باشند. این موضوع در فیلم سیانور هم به چشم می آمد، حتی در سینما هم تا جایی که از صندلی های اطراف شنیده می شد خیلی از سکانس های فیلم و اصلا موضوعیت و موجودیت فیلم مورد سوال قرار گرفته بود. بسیاری از جوانان حاضر در سینما تقریبا تصوری از سیر تحول مجاهدین به منافقین نداشتند. این علاوه بر ضعف فیلم باز هم همانند نکته ی بالا ضعف دستگاه تبلیغاتی رسمی را یادآوری می کند که چنان در انحصارات داخلی خود فرو رفته که عرصه را از هر آنچه استعداد بالقوه خالی کرده است. عدم اقبال عمومی به صدا و سیما (حتی وقتی تصاویر مستند پخش می کند) احتمالا می تواند یکی از دلایل ناآشنایی بسیاری از مخاطبان فیلم باشد. در حالی که امروز پس از گذشت سال ها از جنگ جهانی دوم هنوز هم بخش قابل توجهی از آثار سینمای آمریکا رشته ای را در فیلم با آن مرتبط می کنند و به قدری با ظرافت این کار انجام می شود که نه در ماهیت نجات بخش آمریکا شکی در می گیرد و نه در بد مطلق بودن هیتلر و دوستانش. اما به دلیل اینکه مسئولان فرهنگی کشورمان در طول همه این سال ها، بیش از کار فرهنگی درگیر سیاسی کاری بوده اند، امروز دست ما در معرفی جمهوری اسلامی، سال های انقلاب، جنگ و ترور بسیار خالی است.
جواد عزتی در فیلم ماجرای نیمروز
به طور کلی فیلم، توانسته بسیاری از کم کاری ها را جبران کند، اما خیال خام است که بتوان چهاردهه کم کاری را با یک فیلم جبران کرد. به نظر می رسد جای این دست فیلم ها در سینمای ایران بسیار خالی است. جریان فرهنگی باید بداند که یک فیلم اثر بخش از هزاران پلیس و نیروی امنیتی کاربرد بیشتری خواهند داشت. اما این به شرطی است که رسانه های رسمی بتوانند اعتماد از دست رفته مخاطب عمومی را مجددا به دست بیاورند و نکته دوم اینجاست که فیلم در به تصویر کشیدن هزینه های بسیاری که جوانان بی تجربه کشور برای امنیت این مرز و بوم پرداخت کردند بسیار موفق بوده است. خون های بسیاری که ریخته شد، خانواده های بسیاری که عزیزان بی گناهشان را به خاطر قدرت طلبی های جاهلانه از دست دادند و فداکاری های بسیار زیاد که هنوز هم در نهایت گمنامی انجام می شود تا ایران، این خاک دیرین در منطقه ای پرآشوب، در کمال امنیت بماند.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.