مهرزاد دانش : مجموعه فیلم های بیگانه ( بیگانه ریدلی اسکات، بیگانگان جیمز کامرون، بیگانه 3 دیوید فینچر و رستاخیز بیگانه ژان پیر ژونه) متعلق به چه گونه سینمایی ای هستند؟ پاسخ این...
14 آذر 1395
مجموعه فیلم های بیگانه ( بیگانه ریدلی اسکات، بیگانگان جیمز کامرون، بیگانه 3 دیوید فینچر و رستاخیز بیگانه ژان پیر ژونه) متعلق به چه گونه سینمایی ای هستند؟ پاسخ این سوال احتمالا ساده تر از آن پنداشته می شود که قابلیت تأمل داشته باشد: ترکیبی از ژانر وحشت و علمی تخیلی. این درست است؛ اما آیا این جواب در تمام قسمت های این سری فیلم ها از یک درجه واحد بهره مند است؟ آیا همان قدر که مثلا از کار اسکات می ترسیم، از اثر فینچر هم به وحشت می افتیم؟ و آیا همان سان که فیلم ژان پیر ژونه مرزهای علم و تخیل را در می نوردد، فیلم کامرون هم در این گونه قرار می گیرد؟ به نظر می رسد هر یک از چهار فیلمساز، که در کارنامه خود صاحب سبک و اعتبار فراوانی هستند، با رویکردی متفاوت به تقابل انسان و موجود بیگانه پرداخته اند. انگار آن جانوران زشت و مهیب فضایی در هر کدام از این چهار فیلم، کارکردی به عهده دارند که با دیگری متمایز است. این نشان می دهد که چگونه پدیده ای واحد می تواند بسته به نظرگاه نویسنده یا کارگردان، با لحن های متفاوت تعریف و تبیین شود و در نوسانی از گونه ها یا دیدگاه های مختلف سینمایی قرار گیرد.
در «بیگانه 3»، اوضاع از این هم غریب تر است. اگرچه سقوط سفینه حامل ریپلی و نیوت و ربات به سیاره ای دور، باز هم حکایت گر عالم علمی تخیلی است، اما این ماجرا چندان دیر نمی پاید و تأکید عمده روی تبعیدی های جنایتکاری به عمل می آید که در ملغمه ای از مفاهیم فلسفی همچون گناه و خدا و بزهکاری و جنون و عشق و هوس و آزادی و غیره، به سر می برند و ریپلی در میان ایشان بیش تر غریبی می کند تا نزد موجودی که قرار است عنصر وحشت آفرین داستان باشد. ایده باروری ریپلی توسط بیگانه، اگرچه منشأ منطقی ای ندارد (این که در پایان قسمت دوم دیدیم بیگانه از بین رفت و حالا در آغاز بیگانه 3 می بینیم به زور و به شکلی الصاقی، یک بیگانه خلق الساعه سر و کله اش پیدا می شود و ریپلی را حامله می کند)، ولی به هر حال فی نفسه ایده ای جذاب است؛ منتها این نیز بیش از بعد وحشت، باز یادآور دغدغه های فلسفی است: پرورش نطفه بیگانه/دشمن در درون خود که تناقضی معنایی را تشکیل می دهد. پایان بیگانه 3 با مرگ ریپلی و بیگانه درون شکمش رقم می خورد تا آن مایه های فلسفی همچنان پایدار باشد. اگرچه فقدان تجهیزات مناسب و پیشرفته در برابر بیگانه در این فیلم، نوآوری مناسبی است و برخی نمودهای وحشت را پررنگ می کند ( درست نقطه مقابل بیگانگان کامرون)، ولی در هر حال اغلب موارد تحت الشعاع نگاه سنگین فکری فلسفی فینچر است و حتی تاریکی غالب محیط بیش تر از ترس، القاگر رکود حاکم بر بافت زندگی تبعیدی ها است.
مجموعه فیلم های بیگانه، از ژانر علمی تخیلی/وحشت شروع می شوند، قالب تریلر به خود می گیرند، تعلیق های فلسفی می آفرینند و نهایتا در آمیزه ای ملغمه وار از فضا به سوی زمین فرود می آیند. به نظر می رسد این روند همچنان می تواند ادامه داشته باشد؛ کما این که دنباله های غیر رسمی و البته مسخره ای همچون بیگانه علیه غارتگر هم ساخته شده است. منتها این روند نشان می دهد که هر چه تداوم گیرد، به نسبت از اصالت و ارزش مجموعه کاسته می شود. نکته ای که در پایان این نوشتار قابل ذکر است، اشاره به برخی برداشت های مفهومی و نمادین از فیلم است که مهم ترین و شاخص ترین شان بحث های فمینیستی است: این که نام هسته مرکزی سفینه در فیلم اول مادر است، این که حس مادرانگی ریپلی در فیلم دوم تشخص فراوان دارد، این که جنسیت ریپلی در فیلم سوم موقعیتی منحصر به فرد و متمایز دارد و البته باردار شدنش از بیگانه هم بر آن می افزاید، و این که در فیلم چهارم، بیگانه به جای تخم گذاری قدرت حاملگی پیدا می کند و یا جنس ربات مونث می شود و. . . از نکاتی است که می توان با تمرکز و دقت روی شان، این بحث را پرورش داد که البته به دلیل آن که صرفا یک لحن است و نه ژانر، از حوصله این نوشتار خارج است و جایگاهی مجزا می طلبد.
«ریپلی» (ویور) سرگردان در فضا، پس از آخرین نبردش با بیگانه ها، به علت نقص فنی سفینه اش با سقوطی هدایت شده روی سطح یکی از دور افتاده ترین سیاره های کهکشان که در اصل در حکم زندان آن است، پایین می آید. ساکنان این سیاره جنایتکار تبعیدی هستند و پس از چندی متوجه حضور«ریپلی»، «بیگانه» در این سیاره می شوند.