قادر رشید زاده : چاپلین هنرمندی است که در آثار خودشگفتی جهان سینما را به وجود آورد و حتی آن زمان که مطبوعات آلمان او را مورد حمله قرار دادند و فیلم یک زن(1915)او...
15 آذر 1395
چاپلین هنرمندی است که در آثار خودشگفتی جهان سینما را به وجود آورد و حتی آن زمان که مطبوعات آلمان او را مورد حمله قرار دادند و فیلم یک زن(1915)او را منحرف کننده اذهان عمومی مردم آمریکا معرفی کردند،باز از تلاش و کوشش خود دست برنداشت.حالت بازی او و حرکات پانتومیمی که در هر نما از فیلم به صورت مخصوصی جلوه پیدا میکند نشان از قدرت ادراک او دارد.کمدیای که چاپلین در آثار خود مطرح میکند حالتی از بیان خنده و گریه دارد،درامی که به تراژدی میرسد.شایستگی چاپلین تنها به خاطر خنداندن و استعداد خندهآفرینی نیست.کمدی نوعی پیام است، بیانی است که پس پرده را بیرون میکشد. شگردی و استادی چاپلین به خاطر اجرای اندیشه و هنر ظریفی است که گاهی ایجاد یکنوع تعلیق میکند و زمانی یک حرکت عادی و ملایم دارد.
استادی چاپلین نه تنها در موضوع و محتوای داستان فیلم هایش بروز میکند،بلکه در حرکات پانتومیمیاش نمود بیشتری دارد.این کارها نشان میدهد که اگر بخواهیم استادی را در این رشته معرفی کنیم بی شک این حق به چاپلین میرسد.این نوآوری نه تنها در حرکات پانتومیمی او وجود دارد بلکه در یک سری از رفتارهای او از جمله سیگار کشیدن،بزن بکوبها،حرکات با عصای دستی و میمیک چهره او نمایان است و در تمام این کارها او به دنبال اثبات وجود انسانیت است.در ولگرد و پسربچه،او انسان چند لایهای شده است که به نوعی از درون،خودخوری میکند و از بیرون با گریه درونی خود،خنده بیرونیاش را طرحریزی میکند.ولگرد،نماد انسان درونگرایی است که آثار آن خودبهخود به بیرون میزند.این رابطه در حرکات و رفتار استعارهگونهاش مشخص است.در حرکات و رفتار و آن کلاه معروف آنچنان ذهن دیگران را پر میکند که راج کاپور هنرپیشه معروف هندی در آقای 420 شکل و شمایل او را به عاریت میگیرد و به خاطر همان حرکات تقلیدی چاپلین هنوز هم آقای 420 را یکی از شاهکارهای سینمای هند به شمار میرود.چاپلین برای بیان افکار خود از هیچ مسالهای پروا ندارد، او در سال 1915 در فیلم زنی با لباس پوشیدن زنانه با مردها شوخی میکند و حتی مورد انتقاد گروهی نیز قرار میگیرد و به خاطر این فیلم و ولگرد مورد هجوم گروهی از منتقدین واقع میشود.با تمام اینها آنچه که چاپلین را جاودانه میسازد،بخاطر وجود همین حرکات بیرونی و اندیشههای درونی است.به آغاز فیلم روشناییهای شهر توجه کنید.فیلم با پرده برداشتن از مجسمههای صلح و آزادی شروع میشود.ما چاپلین را روی آغوش مجسمه بزرگ(وسط تصویر)میبینیم و کمدی مضحک او زمانی شروع میشود که چاپلین با مجسمههای دومی و سومی بازی میکند.این عمل مردم را خشمگین میکند.در اولین آشنایی با دختر نابینای گلفروش،حالتی وجود دارد که دختر به او شاخه گلی داده و آنرا به یقه پیراهنش میزند،و همین حالت در فصل پایانی تکرار میشود و این شاخه گل،سمبلی از صلح و آرامش است که انسانها باید با عمل خود آنرا نشان دهند.در سکانسی که مرد میخواهد در حالت مستی خودکشی کند و چاپلین او را نجات میدهد و به همین مناسبت چاپلین به رستوران دعوت میشود،او در رستوران،اشرافیت بورژوازی جامعه غربی را به مسخره میگیرد و تمام زندگی آنها را زیر سئوال میبرد تا جایی که حتی شادی آنها بیشتر به شادی دلقکهای سیرک میماند. روش دوستی بین فقیر و ثروتمند نیز روش منحصر به فردی است.هرجا که مرد ثروتمند مست است،چاپلین را میشناسد و او را دوست خود میداند،اما همینکه به هوش میآید و حالت عادی دارد این شناسایی از بین میرود و این شاید یکی از بهترین و به یادماندنیترین فصلهای فیلمهای چاپلین است که در تمام آثارش وجود دارد.برداشتن باقیمانده سیگار دیگران،رفتار مرد مست،حرکات آدمهای مسخره مسخ شدهای که در جشن شرکت میکنند و به سان عروسک کوکی تابع یک شرایط جبری هستند سکانسهایی هستند که هر یک بیان شرایط خاص آن جامعه را به رخ میکشد.در این فیلم آشنایی چارلی با دختر گلفروش نابینا تبدیل به عشقی درونی میشود.چارلی برای معالجه چشمان دختر به هر دری میزند.حتی در مسابقه بوکس هم شرکت میکند،پس از باخت در حالیکه آخرین جرقههای امید را از دست رفته میداند،مرد بورژوا را در حالت مستی میبیند و مرد،ناخودآگاه به او هزار دلار میدهد.چارلی پول را به دختر گلفروش میدهد تا برای معالجه چشمانش به کار گیرد و زمانی که مرد بخود میآید میگوید چارلی را نمیشناسد.چارلی به زندان میافتد و پس از آنکه از زندان بیرون میآید دختر گلفروش را پیدا میکند که چشمانش بینا شده و به محض لمس کردن دستان چاپلین او را میشناسد و تنها هدیهای که میتواند به او بدهد شاخه گلی است که مثل آنرا در فصل ابتدایی فیلم داده بود.تکرار این نما در فصل پایانی یکی از زیباترین نماهای فیلم است که قدرت بینایی انسان را در وجودش مجسم میکند یعنی حس لامسه را.
« چارلى » ( چاپلین ) جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هوشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار میشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...