رحیم حنیفه پور : در مسیر هلمز دیپ مردم روحان عازم هلمز دیپ هستند. در بین راه گیملی با داستان ها و شیرین کاریهایش بقیه را سرگرم کرده است. تئودن در کنار آراگورن قرار می...
25 آذر 1395
در مسیر هلمز دیپ مردم روحان عازم هلمز دیپ هستند. در بین راه گیملی با داستان ها و شیرین کاریهایش بقیه را سرگرم کرده است. تئودن در کنار آراگورن قرار می گیرد و داستان ایووبن را برای او بازگو می کند. ایووبن بعد از چندین سال خنده بر لب دارد. دختری که از بچگی پدرش توسط اورک ها کشته شده و توسط عموی خود تئودن بزرگ شده است و به اجبار خدمتگذار این مرد مسن شده است. شخصیت گیملی هم در نوع خود جالب است. او یک کوتوله مغرور است که به هیچ وجه نمی خواهد وجود ضعف در خودش را بپذیرد. در بین راه برای استراحت اتراق می کنند. ایووبن با اندک موادغذایی که دارند غذایی تهیه کرده است. آراگورن به زور طعم بد غذا را تحمل می کند تا او ناراحت نشود. ایووبن به او علاقه مند شده است زیرا از کودکی آوازه شهرت او را از پدر خود شنیده است. آراگورن به گفته پادشاه در زمان هفت سالگی با جد ایووبن به نام تنگان به جنگ رفته است. با محاسبه ای کوچک ایووبن متوجه می شود سن آراگورن خیلی بیشتر از چهره اش است. آراگورن از نژاد دوین داین ها و نومه نور است. کسانی که عمری طولانی دارند و فقط چند تن از آنها باقی مانده است. او اکنون 87 سال دارد. شب هنگام آراگورن غرق در تفکر خویش به آرون عشق خود می اندیشد و به خاطر می آورد که دائم به او گوشزد می کند نباید نور اونستار خاموش شود. سپس به خواب فرو می رود یا یک رویا؟ رویایی که در آن آرون را با خود تنها در مکانی دوردست می بیند، جایی شبیه به بهشت. آرون دائم وظیفه اش را گوشزد می کند و به او برای ادامه مبارزه روحیه می دهد. در طلوع صبح به راهشان ادامه می دهند. ایووبن کنجکاوانه از زنی که گردنبند را به آراگورن داده سوال می کند. همزمان با یک فلاش بک در خاطرات آراگورن به ریوندل می رویم. در این خاطرات گفتگوی آراگورن و سر ارلاند را می بینیم. ارلاند از او می خواهد به خاطر فانی بودن عمرش آرون را ترک کند تا او به سرزمین فناناپذیر برود. آراگورن نیز قبول کرده و آورن را متقاعد می کند که برود و او را فراموش کند. آیا آنها می توانند همدیگر را فراموش کنند. کدام یک ارزش بیشتری دارد؟ عمر طولانی یا زندگی فانی همراه با کسی که عاشقش می باشید؟ خاطرات گذشته آراگورن با صدای پیش قراولان محو می شود. سواران وحشی به آنها حمله کرده اند. زنها و بچه ها به ایووبن سپرده می شوند تا به هلمزدیپ برده شوند. مردان همه سوار برا اسبهایشان به سمت سواران وحشی یورش می برند. سوارانی که اسبهایشان شبیه گرگهای عظیم الجثه خونخواری هستند. درگیری بین این دو گروه با پیروزی سربازان تئودن به پایان می رسد ولی بهای گزافی بابت این پیروزی داده اند. آراگورن که با رهبر اورک های وحشی مبارزه ای سخت داشت به همراه گرگ یکی از مهاجمان به ته دره سقوط می کند. همه اندوهگین و ناامید می شوند. لگولاس، گردنبند آراگورن را در دست رهبر نیمه جان اورک ها میابد. امیدی به زنده بودن آراگورن نیست. بالاخره مردم و سواران به هلمزدیپ می رسند. در بین اهالی شهر نگران ترین فرد ایووبن است که آراگورن را در جمع مبارزین نمی بیند. تئودن به محض رسیدن وقت را تلف نمی کند و وظایف سربازان را به آنها گوشزد می کند. او با غرور می گوید "اگر سارومان میخواد دستش به اینجا برسه باید خیلی دستش دراز باشه" دوربین از مقابل تئودن عبور کرده و فاضلاب شهر را نشان می دهد جایی که تنها نقطه ضعف شهر محسوب می شود. خواب یا رویا ؟ در نمای بعدی گریما همین نقطه ضعف شهر را برای سارومان شرح می دهد. سارومان مشغول تهیه ماده ای است که می تواند دیوار را خراب کند. ماده ای که شبیه باروت است. سارومان ارتش ده هزار نفری خود را به گریما نشان می دهد که همگی آماده نبرد می باشند. سارومان برای ارتش سیاه سخنرانی می کند "قدرت جدیدی در حال ظهوره، پیروزی نزدیکه،امشب خون مردم روحان زمینها رو سیراب خواهد کرد. هیچ جنبنده ای نباید زنده بمونه، برای آنان امید طلوعی نیست" در صحنه بعدی آراگورن را در رویا با آرون می بینیم که همچنان به او امید می دهد. سپس او چشمهایش را باز می کند و ما جسم نیمه جان او را که به شدت زخمی شده در جوار رودخانه می بینیم. اسب وفادارش به او کمک می کند سوارش شود و او را با خود حمل می کند. در ریوندل سر ارلاند دخترش را وادار به رفتن می کند. او عاقبت زندگی با یک انسان فانی را به تصویر می کشد. زمانی که آراگورن به پادشاهی رسیده و پیر می شود و بالاخره می میرد و آرون تنها می ماند. آرون در کشمکش ماندن و رفتن است. در حالی که با بقیه مردم الف به سمت غرب حرکت می کند. نیرویی ماورای نیروها به او کودکی را نشان می دهد که در آغوش آراگورن جای می گیرد. کودکی زیبا که مطمئناً ثمره عشق این دو است. او این قسمت شیرین از زندگی آینده را نیز می بیند و تصمیم نهایی را می گیرد. او بازگشته و به پدرش می گوید زندگی فانی را انتخاب کرده است. عشق پیروز می شود. در ادامه ارلاند به شیوه ای شبیه به تله پاتی امروزی با گلادریل از طریق ذهن ارتباط برقرار می کند. بانوی جنگل اوضاع را برای او تشریح می کند. "قدرت دشمن بیشتر شده، آیزنگارد رها شده، چشم سایرون حالا به گاندور آخرین پادشاهی انسانهاست، اون احساس می کنه حلقه بهش نزدیک شده، فرودو ضعیف شده و میدونه که این ماموریت به قیمت جونش تمام میشه، در ظلمت فراگیر اراده حلقه قوی تر میشه، کافیه فرمانروای جوان گاندور (فارامیر) حلقه رو برای خودش برداره تا دنیا سقوط کنه، چیزی نمونده که سایرون به هدفش برسه (قدرت مطلق بر روی زمین)، دوران الف ها به پایان رسیده، آیا انسانها رو تنها می گذاریم که تسلیم سرنوشتشون بشن؟" نمای آخر این صحنه چهره فکورانه و نگران ارلاند به تصویر کشیده می شود. گویا دو رهبر بزرگ الفها برای اتحاد مجدد با انسانها و شرکت در نبرد تصمیم گیری خواهند کرد. در سوگ برادر از سویی دیگر، در نزدیکی گاندور یکی از سربازان به فارامیر اطلاع می دهد به روحان حمله شده و باید از استحکامات خودشان دفاع کنند. مرزهای فرمیار و ارکس که با موردور مشترک است را بر روی نقشه به او نشان می دهد، چندین هزارنفر به آن منطقه حمله کرده اند. رودخانه شمال نقطه ای استراتژیک است که اولین دفاع باید از آن منطقه صورت پذیرد. در ازگیلیات 500نفر مستقر شده اند ولی نسبت به سربازان دشمن بسیار اندک هستند. سایرون و سارامون از دو سمت به انسانها حمله کرده اند. در نمای بعدی دوربین سام و فرودو را از نمای نزدیک به نمایش در می آورد که سربازان چشم بند آنها را باز می کنند. دوربین به زیبایی هرچه تمامتر به عقب برگشته و از نمای دورتر دو هابیت را می بینیم. تفاوت قد و قامت هابیت ها با انسانها در این صحنه کاملاً مشهود است. فارامیر از آن دو بازجویی می کند و گالوم را میخواهد. فرودو داستانش را برای او شرح می هد. در پایان داستان نام بورومیر را به عنوان یکی از دوستانش عنوان می کند. فارامیر که با شنیدن نام بورومیر بسیار متاثر شده به آنها اطلاع می دهد جسد بورومیر را چند روز پیش در رودخانه پیدا کرده است. با فلاش بکی کوتاه ما نیز این صحنه غم انگیز را می بینیم. شیپور شکسته شده گاندور را در دستان فارامیر می بینم و در پایان متوجه می شویم فارامیر برادر کوچک بورومیر است. دوربین بر روی شیپور شکسته گاندور زوم می کند و ما را با یک فلاش بک دیگر به گذشته ای نه چندان دور به سرزمین گاندور میبرد. در زمانی که بورومیر شاد و سرمست از پیروزی های پیاپی بر دشمنان گاندور و بازپس گرفتن شهر ازگیلیات در جشن پیروزی همراه با فارامیر برادر خود شرکت کرده است. در این سکانس شخصیت دیگری را نیز خواهیم شناخت. شخضیتی که دارای ابعادی پیچیده است. مباشر گاندور و پدر این دو پسر که بخاطر پیروزی های بورومیر به او بسیار علاقه دارد ولی فارامیر را دائم بخاطر بی عرضگی ملامت می کند. پدر به بورومیر اطلاع می دهد که حلقه قدرت پیدا شده است. و به او ماموریت می دهد حلقه را به گاندور بیاورد. در واقع ما در اینجا تازه متوجه می شویم که بورومیر حلقه را برای خودش نمی خواسته است بلکه وسوسه حلقه از طریق نقطه ضعف دیگر او بوده است. بورومیر وسوسه حرفهای پدر را نیز همراه داشته و با برگرداندن حلقه خود را نزد پدر بیشتر عزیز می کرده و همچنین در خیال خود گاندور را میدیده است که توسط حلقه نجات پیدا می کند. در هر صورت درخواست فارامیر از پدر برای فرستادن او به دنبال حلقه، با تحقیری دیگر همراه می شود و بورومیر به این سفر بی بازگشت می رود. بازگشت شیطان درون صدای یک سرباز فارامیر را از خاطرات گذشته به حال می آورد. سربازها، گالوم را در حوضچه ای اطراف آنها یافته اند. او مشغول گرفتن ماهی است. فارامیر، فرودو را همراه خود به آنجا می برد. سربازان کمان های خود را کشیده و آماده کشتن گالوم هستند. فرودو مجبور می شود بخاطر نجات جان گالوم به نوعی او را فریب داده و تسلیم آنها کند. گالوم اسیر می شود ولی این واقعه باعث می شود شیطان درون او دوباره زنده شود. ارباب به ما خیانت کرد. این اسلحه جدید شیطان درون گالوم است که او را به شدت آزار می دهد. برخورد بد سربازان گاندور با گالوم این موضوع را تشدید می کند. قلب او شکسته و مجدداً دو شخصیتی شده است. فرودو نیز کم کم به وسوسه حلقه پی برده و از سام معذرت خواهی می کند. فارامیر که از حضور حلقه در گردن فرودو مطلع شده است می خواهد با گرفتن حلقه از او و بردن آن نزد پدرش خود را عزیز پدر کند و آب رفته را به جوی برگرداند. سام با توضیحاتی مانع از این کار می شود. در همین لحظات سربازی به فارامیر اطلاع می دهد به ازگیلیات حمله شده و باید به کمک آنها بروند. فارامیر و دو هابیت به سمت گاندور راه می افتند. آراگورن که کمی جان گرفته، در بین راه برگشت به هلمز دیپ، ارتش تاریکی را می بیند. نمایی از دور آراگورن را سوار بر اسبش در برابر استحکامات هلمزدیپ نسان می دهد و عظمت آن شهر به تصویر در می آید. آراگورن به شهر می رسد. همه از بازگشت او خوشحال هستند بخصوص ایووبن و دوستانش. خبر حمله ده هزار اورک را برای تئودن می برد. شب هنگام ارتش تاریکی به پشت دیوارهای هلمز دیپ می رسند. همه مردان و پسران که می توانند سلاح به دست بگیرند مسلح می شوند. زنها و بچه ها به درون دهلیزها فرستاده می شوند. آراگورن از تئودن میخواهد از گاندور کمک بگیرد ولی او می گوید "ما تنها هستیم و کسی به کمک ما نمی آید". شورای جنگل از سویی دیگر در جنگل فانگورن، انت نگهبان، درختهای جنگلی را برای گردهمایی فراخوانده است. آنها جهت وارد شدن به جنگ باید با همدیگر مشورت کنند. گفتگویی طولانی و خسته کننده که فقط صبح بخیر گفتنشان 12 ساعت طول می کشد. در هلمز دیپ، همه آماده نبرد هستند. ایووبن درخواست می کند که او نیز همراه با مردان بجنگد ولی آراگورن مخالفت می کند. وظیفه سرپرستی از زنها و بچه ها به او سپرده می شود. ایووبن بطور غیرمستقیم و در میان حرفهایش به آراگورن می گوید که به او علاقه دارد. صحنه خداحافظی مادرها با فرزندان و شوهرانشان و ... نمایش داده می شود. صحنه هایی احساسی که قلب هر انسانی را به درد میاورد. لگولاس اشاره به نفرات کم داخل شهر می کند. 400نفر باید در برابر چند هزارنفر مقاومت کنند. ظاهرا امیدی نیست. آراگورن مصمم و محکم، ناامید نیست و می خواهد با جنگ در کنار مردم بمیرد و این را افتخاری بزرگ می داند. پادشاه تئودن لباسهای رزم را بر تن می کند. او در تفکراتش متعجب از این است که چطور کارشان به اینجا کشیده شده است (غفلت و پشیمانی) در جنگل فانگورن، درختان همچنان در حال مشورت هستند. دو هابیت بسیار عصبی شده اند. بارقه امید آراگورن در هلمزدیپ به کوچک و بزرگ روحیه می دهد. مردم در فکر سپری کردن آخرین شب هستند. در اوج نومیدی، صدای شیپوری توجه همه را جلب می نماید. این صدای شیپور اورک ها نیست. دروازه های شهر باز می شود. سربازانی با لباسهای متحدالشکل و منظم به ترتیب وارد شهر می شوند. آراگورن سراسیمه به استقبال آنها می آید و رهبر آنها را در آغوش می گیرد. بانوی جنگل، گالادریل و ارلاند تصمیم گرفته اند انسانها را تنها نگذارند. اتحاد الفها و انسانها در واپسین دقایق شکل می گیرد. با ورود الفها که کماندارانی زبردست هستند نور امید در قلب همه روشن می شود. صدای گامهای اورک ها به گوش می رسد. از صدای پاهای آنها به خوبی می شود به تعداد نفراتشان پی برد. باران نیز شروع به باریدن می کند. گویی پاکی آب می خواهد تیرگی اورک ها را بشوید و این گونه در این نبرد شرکت می کند. نبرد نهایی کمانداران از فراز دیوارهای بلند هلمزدیپ، تیرها را در چله کمان ها قرار داده و به سمت اورک ها نشانه رفته اند. هنوز آراگورن دستور شلیک نداده است. او می خواهد اورک ها آغازکننده جنگ باشند. صلح طلبی این پادشاه بزرگ در این صحنه بخوبی مشهود است. حتی در آخرین ثانیه ها از توقف جنگ ناامید نیست. ولی یکی از کمان داران ناخواسته تیرش رها شده و بر سینه یک اورک می نشیند. اورک های خشمگین به هلمزدیپ یورش می برند. گویی سرنوشت بر شروع جنگ اصرار دارد. باران تیرها با باران آسمان مخلوط شده و بر سر اورک ها میبارد. اورک های با نردبان های بلند سعی دارند وارد قلعه بشوند. مقاومت مردم این اجازه را در یورش نخست به آنها نمی دهد. اورک ها که درمانده از ورود هستند به نقطه ضعف شهر هجوم می برند. یکی از اورک ها در یک عملیات انتحاری با مواد منفجره ای که سارامون تهیه کرده، به قلب فاضلاب خود را پرتاب می کند. حتی تیرهای لگولاس که پشت سر هم بر پیکر این اورک می نشیند اثری در توقف او ندارد. با منفجر شدن فاضلاب دیوار آن قسمت فرو ریخته و آراگورن که در بالای این دیوار قرار دارد به همراه چند نفر دیگر به درون شهر پرتاب می شوند. اورک ها به سمت دیوار فرو ریخته هجوم می برند. نزدیک است که او توسط اورک ها کشته شود. ولی گیملی شجاعانه خود را از بالای دیوار بر روی دسته اورک ها پرتاب کرده و منعاقب او کمان داران اورک ها را مورد هدف قرار می دهند. مقاومت در این جبهه ادامه دارد. از سوی دیگر، دروازه اصلی شهر مورد هجوم دژکوب عظیم آنها قرار می گیرد. دقایقی بعد درب شکسته می شود. عنقریب است که وارد شهر شوند. آراگورن و گیملی از کناره دیوار باریک به اورک های مهاجم یورش می برند. و دقایقی آنها را مشغول می کنند تا درب بزرگ ترمیم شود. اتفاقاً موفق می شوند. و توسط طناب لگولاس به داخل قلعه برمی گردند. مبارزه ادامه دارد. گیملی و لگولاس در کشتن اورک ها با یکدیگر رقابت دارند و هر یک اورک را که می کشند بلندبلند می شمارند و برای هم رجز می خوانند. روحیه آنها مثال زدنی است. در جنگل فانگورن، بالاخره درختان بعد از ساعتها تصمیم می گیرند که در جنگ دخالت نکنند. پپین که همیشه کودن نشان داده این بار فکر خوبی دارد. به انت می گوید که آن دو را به سمت جنوب ببرد. در جایی که درختان بسیاری سوزانده شده است. در واقع باز زیرکی به او نشان می دهد که اگر در جنگ شرکت نکنند چه عواقبی در انتظار آنهاست. درخت با دیدن این جنایات به خشم آمده و نعره ای می کشد که تمامی درختان به سمت او بیایند. آنها برای گرفتن انتقام به آیزنگارد حمله می کنند. در هلمزدیپ، آراگورن با عده ای به بیرون شهر می رود و با رشادت جلوی مهاجمین ایستادگی می کند. به دستور تئودن عقب نشینی می کنند و به داخل قلعه می روند. در برگشت فرمانده الفها، هالدیر کشته می شود. در ازگیلیات، سام و فرودو اسیر در دست فارامیر وارد شهر می شوند. همان زمان شبح سیاه پوش سوار بر اژدها، که از وجود حلقه در آنجا خبردار شده به آنها حمله می کند. فرودو که بسیار ضعیف شده فریب وسوسه حلقه را خورده و می رود که در بالای دیوارهای شهر حلقه را به او تسلیم کند که سام از راه رسیده و فرودو را نجات می دهد. حملات کمان داران به شبح، او را وادار می کند عقب نشینی کند. بالاخره بعد از این حادثه فارامیر متوجه خطر حلقه می شود و آنها را آزاد می کند که بروند. در هلمزدیپ همه درون قلعه محبوس شده اند. تئودن و آراگورن تصمیم می گیرند بجای اینکه بمانند و باترس بمیرند، با شهامت به قلب دشمن حمله کرده و با شجاعت بمیرند. گیملی طلوع صبح را یادآور می شود. آراگورن به یاد گاندلف میفتد. او گفته بود در پنجمین صبحگاه به یاریشان خواهد آمد. این امید به آنها روحیه ای مجدد می دهد و به سمت اورک ها حمله می کنند. مبارزه ای نابرابر رخ می دهد. ولی در همان زمان گاندلف که ایومر فرمانده جوان را همراه با سربازانش آورده از بالای کوههای مجاور به سمت اورک ها یورش می برند. اورک ها که انتظار همچین چیزی را نداشتند غافلگیر شده و محاصره می شوند. (این صحنه در اعتقادات مذهبی یادآور رجعت منجی بشریت است). اورک ها فرار کرده و به داخل جنگل می روند ولی در آنجا درختان تمامی آنها را به تلافی سوزاندن هم نوعانشان قتل عام می کنند. (حکایت سوزاندن درختان ما را به یاد سوزاندن یهودی ها در جنگ جهانی دوم می اندازد). در آیزنگارد، درختها با پرتاب سنگهای بزرگ و شکستن سد بزرگ تمامی اورک ها را به هلاکت می رسانند. آنها سارامون را در قصر خود اسیر می کنند و انتقام سختی از آنها می گیرند. مری و پپین که همراه با درختان در جنگ شرکت داشتند انبار غذا و علف های خشک مرغوب را پیدا کرده و دلی از عزا در میاورند. سام و فرودو همراه با گالوم به راه خود به سمت موردور ادامه می دهند. سام به گالوم توضیح می دهد که از فرودو کینه ای به دل نداشته باشد. گالوم نیز ظاهراً قبول می کند. گاندلف در پایان جنگ در حالیکه پیروز شده اند اخطار می دهد که سایرون انتقام سختی می گیرد و با لشکریان عظیم تر بازمی گردد. سام به فرودو می گوید "فکر می کنی روزی داستان ما رو هم تو کتابها بنویسن؟" کمی دورتر گالوم به شکل سابقش بازگشته و وسوسه او را تنها نمی گذارد. شیطان درون از او می خواهد که فرودو را بکشد و حلقه را بگیرد. دوباره قلب گالوم درحال تیره شدن است. در نمای پایانی آنها را نزدبک به کوه نابودی می بینیم که شعله های آتش در حال زبانه کشیدن است. پایان قسمت دوم نتیجه گیری یکی از جنبه های استادانه برج ها، این است که چنین فیلمی پر از گداز و تغییر، نزدیک به سه ساعت طول می کشد و باز هم تا آخرین لحظه توجه تماشاگران را جلب می کند. از آن جایی که برج های دوگانه باید به میزان کافی داستان را برای قسمت بعدی محفوظ نگاه دارد از مناسبات احساسی بسیار سرسری می گذرد و بیشتر به خلق صحنه های اکشن و جذاب می پردازد. «دو برج» یک موفقیت کامل و درخشان در عرصه صنعت و هنر سینمای معاصر به شمار می رود. فیلم صحنه های باشکوهی دارد که تا سالیان سال در ذهن تماشاگر حک خواهد شد. صحنه های مربوط به «هلمز دیپ» که در کتاب تالکین فقط ده تا دوازده صحنه را به خود اختصاص داده، سی دقیقه از فیلم دو برج را شامل می شود (این هنر یک کارگردان است که سی دقیقه تماشاگرش را پای صحنه های اکشن بنشاند) این صحنه ها فوق العاده باشکوه و هوش ربا از کار درآمده است. ارزش کار در این صحنه ها فقط به جلوه های ویژه برنمی گردد بلکه گریم، صحنه آرایی، طراحی اکشن، لباس ها و جلوه های ویژه غیرکامپیوتری نیز در خلق صحنه های مذکور دخیل و سهیم بوده اند. یکی دیگر از ویژگی های بزرگ هر دو فیلم «ارباب حلقه ها» تاکید فیلمساز بر روی عناصر انسانی و کار بر روی کاراکترهاست. در فیلم های اکشن معمولا همه توجه معطوف اکشن و صحنه های زد و خورد می شود. اما دو برج و یاران حلقه از این قاعده مستثنا هستند. مطمئنا آن دسته از تماشاگرانی که قسمت نخست (یاران حلقه) و یا کتاب ارباب حلقه ها را نخوانده اند در درک داستان فیلم دو برج با مشکل مواجه خواهند شد. اما جذابیت ها و کاراکترهای جدید به قدری تاثیرگذار است که بیننده را مجذوب می کند. اما پدیده این سه گانه تاریخ ساز: (وحشت آور و کنجکاوکننده گالوم (اسمیگل): مخلوق کامپیوتری فیلم، همانقدر طبیعی به نظر می رسد که دیگر کاراکترهای فیلم به نظر می رسند. او هابیتی است که زمانی توسط حلقه اغوا شده و اکنون از نظر جسمی و روحی کاملا به هم ریخته است. اندامی نحیف و خمیده دارد با پوستی مومی شکل، شفاف و غشایی که فقط محتویات بدنش را نگاه می دارد، «اسمیگل» از درون شکافته شده است. موجودی عقب مانده، آشفته و مریض است که همواره سعی در دوست شدن با هابیت ها و خشنود نگاه داشتن آن ها دارد. او پدیده منحصر به فرد سه گانه ارباب حلقه ها است، «اسمیگل» از کاراکترهای فانتزی است که در قسمت دوم ظاهر می شود. (البته قسمت اعظم موفقیت این کاراکتر را مدیون دوبله جذاب و خوب آن بود) یکی از صحنه های فوق العاده فیلم مربوط به این کاراکتر بوده، درگیری اسمیگل با نیمه خبیثش دیدنی و متحیرکننده است. قسمتی که او گرفتار شده و سربازان او را می آزارند تا بگوید فرودو و سم را کجا می برده حاکی از انیماتورهای برجسته و کاربلد است. حرکات او همگی بر اساس انیمیشن ها شبیه سازی شده است. او کاملا شخصیتی پذیرفتنی دارد و هیچ تفاوتی با دیگر کاراکترهای فیلم ندارد، البته این خصلت جزو کاراکترها (حتی حاشیه ای) است که در عین تخیلی بودن باورپذیر هستند. تری بیرد: تری بیرد نیز یکی دیگر از مخلوقات کامپیوتری است. او درختی است که راه می رود و سخن می گوید، دوستان فرودو به وسیله او نجات پیدا کرده و به فرودو می پیوندند. این یکی هم معرکه و تماشایی است. حرکات او نیز مانند «اسمیگل» به قدری جالب و انعطاف پذیر است که به جمع کاراکترهای انسانی پیوسته است. او و بیشتر درختان منطقه مورد هجوم سایرون قرار گرفته اند.
نیروهای سائورون رو به افزایشند و او متحدهای جدیدی بدست آورده است. ارتش سارومان اکنون آماده حمله به آراگورن و مردم روهان هست. از طرفی دیگر یاران حلقه از هم پاشیده اند و فرودو و سم با امید اندکی که باقی مانده به سمت موردور می روند. متحدان جدیدی به آراگورن، و مری و پی پین پیوسته اند، و آن ها باید از روهان دفاع کرده و بر آیزنگارد بتازند. در همین حال سائورون در حال پایه ریزی یک حمله بزرگ به گاندور است، و جنگ حلقه در حال آغاز است.