اغلب فیلمهای علمیخیالی با استفاده از تكنولوژی و با دادن رنگولعاب فانتزی، مسائل فرهنگی را زیر ذرهبین میبرند و به بررسی آنها میپردازند. شمار زیاد...
29 آذر 1395
یك: سفر در زمان و «تاریخ»
اغلب فیلمهای علمیخیالی با استفاده از تكنولوژی و با دادن رنگولعاب فانتزی، مسائل فرهنگی را زیر ذرهبین میبرند و به بررسی آنها میپردازند. شمار زیاد فیلمهایی كه در آخرین دهه قرن بیستم درباره «سفر در زمان» ساخته شدهاند، بیانگر علاقه عمومی به مقولههای مهم زمان و تاریخ است. با اینكه سفر در زمان برای چند دهه یكی از ركنهای اصلی «ادبیات» علمیخیالی بود، تا دهه 1960 تأثیر قابلتوجهی بر «فیلمهای» علمیخیالی نداشت؛ تا اینكه در 1960 جرج پال فیلم ماشین زمان را بر اساس رمان اچ. جی. ولز ساخت. تا دو دهه بعد سفر زمانی محور چند فیلم كمبودجه قرار گرفت كه موفقیت ویژهای هم كسب نكردند. در دهه 1980 بود كه فیلمهای مبتنی بر سفر در زمان به فروش بسیار زیاد و شگفتآوری دست یافتند.
رنسانس این فیلمها از پایان دهه 1970 آغاز شد. در 1979 و در فیلم زمان بعد از زمان، اچ. جی. ولز با بازی مالكوم مكداول واقعاً ماشین زمانش را اختراع كرد و به دنبال كاراكتر جك دِ ریپر به سن فرانسیسكوی مدرن آمد. این فیلمها در اوایل دهه موفقیتهای مالی نسبتاً متوسطی به دست آوردند، اما موفقیت خیرهكننده بازگشت به آینده (1985) تضمینكننده ادامه این فرمول هالیوودی بود. پس از آن پشتهم فیلمهای سفر زمانی به نمایش درآمدند. اما بسیاری از این فیلمها به جایگاه و موفقیت بازگشت به آینده نرسیدند چون خیلی از آنها پیش از نمایش موفقیتآمیز این دو فیلم، مراحل مختلف تولید را پشت سر گذاشته بودند و موفق به الگوبرداری از آنها نشده بودند. فیلمهای سفر زمانی حداقل در برههای محبوب شدند چون چیزی در آنها بود كه بازتابدهنده روح فرهنگ عامه بود.
در این مقاله، محبوبترین فیلمهای این دوره زمانی مورد بحث قرار میگیرند. در بازگشت به آینده 1، 2 و 3 (1985، 1989 و 1990) مسافران زمان به گذشتهشان سفر میكنند. مسافران زمان بازگشت به آینده از اكنون ما به گذشته ما (و آینده ما) سفر میكنند. این سری فیلمها تاریخ را به شكلی سیال، ناپایدار، شكننده، قابلتغییر و غافلگیركننده به تصویر میكشند. «واقعیتی» كه مسافران زمان در گذشته با آن روبهرو میشوند، اغلب آن چیزی نیست كه انتظارش را دارند. آنها با تاریخ كلنجار میروند و اغلب باعث به وجود آمدن تناقضهایی میشوند و ترتیب پیشین ظهور اشخاص یا اتفاقها را به هم میریزند. آنها غالباً برای اهداف شخصیشان از گذشته «استفاده» میكنند. كاراكترها «زمان» را به شكلی فشرده و فوری تجربه میكنند. فیلمهای سفر زمانی را میتوان به عنوان تصاویر دراماتیك یا تمثیلی مفاهیم پستمدرن مربوط به زمان و تاریخ در نظر گرفت. ویوین سابچاك عضو انجمن فیلمهای علمیخیالی آمریكا میگوید: «فیلمهای علمیخیالی جدید، منطق پستمدرن را به عینیت درآوردند… این فیلمها به شكلی سمبلیك ساختارهای جدیدی برای تجربه كردن عرضه میكنند؛ هم در فرم و حالوهوای تصاویر و هم در جنبههای روایی و داستانی.»
«پستمدرنیسم» واژه فوقالعاده دشوار و لغزندهایست. تعریف این واژه منجر به بحثهای زیادی شده است. پستمدرنیسم، به عنوان یك مفهوم، در معماری به کار رفت و بعد به رشتههای دیگر سرایت كرد؛ در مجموع میتوان آن را واكنشی به مدرنیسم در نظر گرفت. پستمدرنیسم یك تركیب چندوجهی از اینهاست: چندفرهنگی، چندبنیانی، تجارت چندملیتی، دیدگاههای چندگانه، تقلید ادبی یا صنعتی، تكثرگرایی، سمبلیسم، مكاتب التقاطی و مفاهیم فشردهای درباره فضا و زمان. در این مقاله، تنها به مفاهیم پستمدرنیستی زمان و تاریخ و پیامدهای آن پرداخته میشود.
دو: تاریخنگاری پستمدرن: شكلگیری، تغییر، و فشردگی
الف. «تاریخ آن چیزی نیست كه اتفاق افتاده است.» - مبنای اندیشههای پستمدرن به چالش كشیدن «تاریخ» است. جولین بارنز، نوولنویس پستمدرن، در كتاب «تاریخ جهان در 5/10 فصل» میگوید: «تاریخ آن چیزی نیست كه اتفاق افتاده است.»، «تاریخ فقط چیزی است كه تاریخنویسها به ما میگویند.» ما هرگر نمیتوانیم بفهمیم كه واقعاً در «تاریخ» چه اتفاقهایی افتاده است. فقط میتوانیم با استفاده از متون مختلف (یا شاهدان عینی، عكس، ویدئو و صدا) به یك جمعبندی برسیم. هر شاهد، هر دوربین و هر میكروفن، نقطهنظر محدودی دارد. از هر متنی میتوان تفسیرهای متفاوت ارائه داد و متون مختلف اغلب با هم تضاد دارند. ما هرگز نمیتوانیم به ورای یك متن برویم و «واقعیت» حقیقی را دریابیم. نمیتوانیم از مسیر تاریخ «تفسیری»مان، به تاریخ «واقعی» برسیم. با این حال، برخی از جنبههای تاریخ باید «واقعیتر» باشد. بارنز میگوید: «همه ما میدانیم كه نمیتوان به واقعیت حقیقی دست یافت و مجبوریم یك واقعه را از طریق چند خردهواقعیت ارزیابی كنیم و تاریخ آن واقعه را بسازیم و بعدش آن را به یك نسخه از “زاویه دید خدا” تبدیل كنیم و بگوییم “واقعاً” اتفاق افتاده است. این “زاویه دید خدایی” دروغین است… یك دروغ خوشآبورنگ و غیرممكن، مثل آن نقاشیهای قرون وسطا كه در تكهتكههای تصویر، مراحل مختلف شكنجههای مسیح به طور همزمان اتفاق میافتد. با اینكه اینها را میدانیم، باز هم باید قبول كنیم كه واقعیتهای حقیقی قابلدسترسی هستند، یا باید قبول كنیم كه تا 99 درصد قابلدسترسی هستند؛ یا اگر نمیتوانیم این را قبول كنیم، باید قبول كنیم كه 43 درصد واقعیت حقیقی بهتر از 41 درصدش است. باید این كار را انجام بدهیم، چون در غیر این صورت سرگردان میشویم و به گردابی از روابط سردرگم سقوط میكنیم.»
بازگشت به آینده تجربه به خاطر آوردن فضای نوستالژیك دهه 1950 را عرضه میكند. چیزهای مختلف، با آنچه كه دوست داریم از آنها به یاد داشته باشیم فرق دارند. مادر مارتی (كاراكتر اصلی سری بازگشت به آینده با بازی مایكل جی. فاكس) به او گفته وقتی كه دختر جوانی بوده «دنبال پسرها راه نمیافتاده»، اما وقتی مارتی او را در سال 1955 میبیند، مادرش بدون اینكه متوجه باشد او پسر آیندهاش است، بهشدت میخواهد با او رمانس داشته باشد. تفسیری كه مارتی از تاریخ دارد با تفسیر مادرش فرق دارد. بازگشت به آینده2 دوباره به گذشته بازمیگردد تا برای حوادثی كه مارتی در قسمت اول و در دهه 1950 از سر گذراند، یك دیدگاه دیگر/ موازی ارائه دهد. مارتی «دوباره» به سال 1955 برمیگردد، خودش را حین سپری كردن اتفاقها میبیند و دیدگاه دیگری پیدا میكند. در بازگشت به آینده3، خاطرات دهه 1950 دكتر براون از غرب قدیم در تقابل با نسخه 1980 مارتی، پركنتراست و پارودیك جلوه میكند. دكتر براون یك دست لباس كابویی «موثق» كه با پوست آهو درست شده به مارتی میدهد. اما مارتی میگوید كه كلینت ایستوود هرگز چنین لباسی نمیپوشید. البته دكتر براون نمیداند كلینت ایستوود كیست، چون غرب را از طریق داستانها و افسانههایی كه تا دهه 1950 شنیده میشناسد.
ب. «تاریخ تغییر میكند» - از آنجایی كه تاریخ از تلاقی چند دیدگاه به وجود میآید، اگر اطلاعات جدیدی به دست بیاوریم یا از زاویه دیگری نگاه كنیم، تاریخ شناختهشده «تغییر میكند». قصههای سفر زمانی این منطق را به نهایتش رساندهاند. در یكی از بخشهای ابتدایی بازگشت به آینده، مدیر مدرسه، آقای استریكلند، در راهرو مچ مارتی مكفلای را كه دیر كرده میگیرد (او قبلاً هم با «زمان» مشكل داشته) و توبیخش میكند. او میگوید: «هیچكدام از مكفلایها در تاریخ شهر “هیل ولی” برای خودشان كسی نخواهند شد.» مارتی جواب میدهد: «جدی؟ خب، پس تاریخ عوض خواهد شد.» چند جمله دیگر فیلم از این هم پیشگویانهتر هستند. تا به حال هیچ فیلم علمیخیالی دیگری تا این حد پیامدهای تغییر چند دقیقه در تاریخ را به تصویر نكشیده یا این قدر مفرح به تصویر نكشیده است. كوچكترین تغییری در رویدادها كه به شكلی خودبهخود از سفر در زمان مارتی ناشی میشوند، به تغییرات عظیمی در آینده میانجامد. مارتی و دكتر براون در سراسر این سهگانه، به شكلی مداوم و خندهدار، در حال كشوقوس دادن و تنظیم زمان هستند؛ تا اكنون و آینده (با كمی بالا و پایین) جوری اتفاق بیفتند كه قرار بوده «در اصل اتفاق بیفتند»
ج. فشردگی زمان - ویوین سابچاك میگوید: «فیلمهای علمیخیالی[پستمدرن] جدید، به گذشته، حال و آینده درهمادغامشده گرایش دارند… شاید بازگشت به آینده برجستهترین نمونه از فیلمهای علمیخیالی نوستالژیك و محافظهكارانه با رویكرد از بین بردن تمایز زمانی باشد.» در سری بازگشت به آینده هیل ولی محل رخ دادن حوادث گذشته، حال (و حال موازی) و آینده است. در تجربهای كه مارتی از سر میگذراند، همه این زمانها در هم فرو میروند. دیوید هاروی در كتاب «شرط پستمدرنیته» بیان میكند: «ما طی دو دهه گذشته، فاز شدیدی از فشردگی زمان فضا را پشت سر گذاشتهایم كه تأثیر زیروروكنندهای بر فعالیتهای سیاسی اقتصادی، توازن قدرت طبقهها و زندگی فرهنگی و اجتماعی داشته است.»
آلوین تافلر در كتاب پرفروش شوك آینده در 1970، شتاب تغییر در جوامع را به شكلی مستند مكتوب كرده است. او در كتاب موج سوم میگوید: «آنچه كه هر تمدن نوپا با خود میآورد فقط تغییر دادن این نیست كه مردم در طول روز برای هر كاری چهقدر زمان اختصاص بدهند، بلكه شامل تغییر دادن نقشههای ذهنی آنها هم میشود…» امروز، مطابق با گفته جان گریبین، یک متخصص فیزیك نجومی كه متون علمی مینویسد، «زمان چیزی نیست كه به شكلی غیرقابلتغییر و با سرعت ثابت رو به جلو حركت كند و ما بتوانیم با تقویم و ساعت آن را اندازه بگیریم، بلكه زمان میتواند به طور طبیعی منحرف شود یا نظمش به هم بریزد… حد نهاییاش به طور مثال سیاهچالهها هستند كه قادرند از همه جهت زمان را خنثی و در حومهشان آن را متوقف كنند. در پایان قرن هم اینشتین ثابت كرد كه میتوان زمان را منبسط یا منقبض كرد و این نظریه را كه زمان مطلق است، بهكلی از بین برد.»
در سری بازگشت به آینده فشردگی زمان را در سرعت تولید دنبالههایش هم میتوان دید. دنبالهسازی فیلمهای محبوب طی دهه 1980 در هالیوود به جنون تبدیل شد. معمولاً «بعد از» موفقیت یك فیلم، برنامهریزی برای ساخت دنباله برای آن شروع میشود و ممكن است برنامهریزی، فیلمبرداری و به نمایش درآمدن یك دنباله سالها طول بكشد (بین روانی و روانی2، 23 سال فاصله است). اما دو دنباله بازگشت به آینده همزمان ساخته شدند. رابرت زمكیس در حال فیلمبرداری قسمت سوم، قسمت دوم را تدوین كرد. وقتی قسمت دوم در سینماها به نمایش درآمد، عملاً نیمهتمام بود و در انتهایش در نقطه اوج داستان جمله «ادامه دارد» و آنونسی از قسمت سوم پخش شد. فقط شش ماه بعد، قسمت سوم به سینماها راه یافت.
در كشوقوس انقباض و انبساط زمان، بهراحتی میتوان احساس گمشدگی كرد. جولین بارنز از تعبیر «گمشده در دریا» برای این تجربه پستمدرنیستی استفاده میكند: «چه ناامیدانه علامت میدهیم، چه تاریك است آسمان، چه بزرگاند موجها. ما همه در دریا گم شدهایم، خیس از امید و ناامیدی، كسی را صدا میزنیم كه ممكن است هرگز برای نجاتمان نیاید.» به خاطر مشكلات مختلفی كه در ماشین زمان مارتی به وجود میآید، او به طور موقت به سالهای 1955 (در بازگشت به آینده)، دوباره 1955 (در بازگشت به آینده2) و 1885 (در بازگشت به آینده3) پرتاب میشود. در بازگشت به آینده تا پیش از آنكه پدر و مادرش را دوباره به هم برساند تا اولین تماس نزدیک را تجربه کنند، تقریباً تا مرز عدم امكان پیش میرود و در آخرین لحظهها خودش را از این پارادوكس كه هرگز به دنیا نیامده میرهاند.
سه: نتیجه: جنبه اخلاقی قصهها
اگر این سه فیلم پستمدرن یك پند اخلاقی مشترك داشته باشند، این است: چه خوب و چه بد، آینده چیزی است كه ما میسازیمش. انتخابهای اخلاقی گذشته، آینده را میسازند (یا حداقل تغییر میدهند). در بازگشت به آینده3، مارتی سرخوشانه انتخاب میكند كه با یك ماشین دیگر كورس نگذارد، با اینكه «جوجه» مینامندش (در حالی كه پیشتر با شنیدن این كنایه واكنشهای غیرمنطقی بروز میداد). این انتخاب (شخصیت او طی ماجراجوییاش در گذشته پخته شده است) باعث میشود با ماشینش تصادف نكند و حرفه موسیقاییاش (كه مخاطبان در بازگشت به آینده2 آن را دیدهاند) نابود نشود.
هیل ولی، سال ۱۹۸۵٫ «مارتی مک فلای» جوان (فاکس) نزد «دکرت امت براون» (لوید)، مخترع دیوانه، می رود که می خواهد ماشین زمانی را که ساخته، آزمایش کند. ماشین زمان به کار می افتد، ولی «براون» با رگبار مسلسل چند تروریست لیبیایی کشته می شود. «مارتی» نیز با ماشین زمان فرار می کند و به ۱۹۵۵ می رود...