به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در بین اهل فلسفه مغالطهای هست به نام مغالطۀ«پهلوانپنبه»که اتفاقاً بسیار هم رایج است و معمولاً همۀ فیلسوفان حداقل دریکی دو کارشان به آن دچار شدهاند. حال این مغالطه چیست؟ در فلسفه رایج است که برای دفاع ازنظر خود، باید نظر رقیب یا«خصم»را هم بیان کنند و پاسخهای احتمالی او به نظر خودشان را بگویند و به آنها پاسخ دهند. مغالطۀ پهلوانپنبه همینجا پیش میآید که فیلسوفان حریف یا«خصم»را تا جایی که میتوانند ضعیف جلوه میدهند و بعد بهراحتی او را منکوب میکنند و جشن پیروزی میگیرند. اگر کار در فلسفه به این راحتی بود احتمالاً تعداد فیلسوفان در طول تاریخ بیش از چیزی بود که اکنون هست، اما متأسفانه یا خوشبختانه دیگران«شعور»و«عقل»هم دارند و میتوانند حرفِ فیلسوفِ رقیب را از روی آثار خود او بخوانند و برای همین پنبۀ پهلوانپنبه زده میشود. به همین دلیل است که در کلاسهای فلسفه اولین چیزی که به دانشجویان یاد میدهند این است که سعی کنید بهترین قرائت ممکن از آراء رقیب خود را ارائه دهید و حتی اگر ایراد کوچکی در آن هست آن را رفع کنید، سپس بهنقد رای و نظر او بپردازید. اگر چنین شرطی نبود، بهراحتی میتوانستیم نظراتی ابلهانه به بزرگترین فیلسوفان نسبت دهیم و آنان را رد کنیم و از نردبان بزرگی بالارویم.
مغالطۀ پهلوانپنبه دقیقاً همان کاری است که درمیشیان در«لانتوری»مرتکب میشود. تصویری که او از«خصم»یا رقیب خود نشان میدهد تصویری است از افرادی بسیار رقتانگیز و ابله که در مشاغل بسیار دست پایین مشغول کارند و سواد و تحصیلات چندانی ندارند و حرف مخالف خود را به خاطر اینکه«کراوات زده است و عینک گرد به چشم دارد»نمیپذیرند. اما اگر جناب درمیشیان برای مخاطب خود«حداقل شعوری قائل بود»، تلاش میکرد حداقل تصویر بهتر و قابل دفاع تری از رقبای فکری خود ارائه دهد تا اگر احیاناً کسی از بین بینندگان پیدا شد و رفت و نگاهی به جامعه انداخت، در همان نگاه اول متوجه کلکِ او نشود. ما البته اینجا دچار چنین مغالطهای نمیشویم و فرض میکنیم که ایشان میداند که«خصم»، اینچنین هم افتاده و بیدستوپا نیست.
اما آیا این تنها ایراد فیلمِ درمیشیان است؟ متاسفانه خیر. به هر حال مغالطه ها را تنها دانشجویان منطق و فلسفه می آموزند و از یک سینماگر نمی توان انتظار داشت آنها را بشناسد، هر چند از آدمی با هوش متوسط می توان انتظار داشت که مغاطلۀ به این سادگی را، اگر نه تحت این نام، بشناسد و از آن اجتناب کند. اما از یک سینماگر مسلماً می توان انتظار داشته باشد که«سینما»را بشناسد و فرق«فیلم»با«مقاله»و حتی«بیانیه»را بداند. متاسفانه یا خوشبختانه،«لانتوری»اساساً فیلم نیست و بیشتر شبیه به مانیفست یا بیانیهای البته شتابزده و بدون تامل علیه«خصم»جناب درمیشیان است، و این بزرگترین و مهم ترین ایراد این«فیلم»است. البته واضح است که«فیلم»بودنِ یک فیلم تنها به پایبندیِ آن به اصول کلاسیک فیلم سازی یا قصه گویی نیست، فیلم های بسیاری در تاریخ سینما–و حتی در تاریخ سینمای ایران–وجود دارند که به هیچ وجه کمترین قرابتی با اصول کلاسیک سینما ندارند، اما هنوز سینما حساب می آیند، نمونۀ بارز آن در سینمای ایران را می توان در کارهای شهرام مکری یا از نسل قدیمی تر در فیلم های عباس کیارستمی مشاهده کرد. اما متاسفانه«لانتوری»در میان این فیلم ها نیست. لانتوری از همان ابتدا تلاش می کند با نماهایی غیرِ متعارف مخاطب را مقهورِ خود کند و بعد هم با پخش حرف هایِ کاراکترهای مختلف خرده خرده داستانش را روایت کند و در عین حال در صحنه هایی هم به روایت همان داستان بپردازد. اما حتی با استفاده از این ترفندهای تکنیکی هم لانتوری نتوانسته«فیلم»بودن خود را تضمین کند و در نهایت چیزی شبیه به یک مانیفست باقی مانده است. شاید اگر«لانتوری»فیلمی مستند-داستانی بود و به جای بازیگرانی که در حال بیانه صادر کردن هستند با افراد واقعی مصاحبه می کرد، کمی در کار خود موفق تر بود. اما متاسفانه این اتفاق نیفتاده و در نهایت هم مخاطب احساس می کند با یک«مقالۀ تصویری»مواجه است.
لبالب بودن فیلم از کلیشه ها هم مخاطب را گاه تا مرز عصبانیت پیش می برد. اوج فاجعه زمانی است که وقتی در دفتر روزنامه هستیم دیالوگ بی ربطی می شنویم که کسی چیزی دربارۀ لغو شدن کنسرت ها می گوید. این صحنه بیش از هر چیز یادآور صحنۀ مشابهی در فیلم«توفیق اجباری»به کارگردانی محمد حسین لطیفی است که پیکی که به بهانۀ پیتزا آمده تا از گلزار امضا بگیرد طعنه ای به سهمیه بندی بنزین هم می زند. البته امیدوارم جناب درمیشیان از تشبیه فیلم کاملاً روشنفکرانه شان به این فیلم ناراحت نشوند، اما انگار در لانتوری فیلمساز خود را موظف دانسته که به هر اتفاقی که در جامعه افتاده واکنشی نشان دهد تا خدای ناکرده مانیفست سیاسی اجتماعی اش ناقص باقی نمانده باشد. این مسئله در کنار«طبع آزمایی»های فنی کارگردان، تحمل چنین فیلمی را به شدت دشوار می کند. البته قاعدتاً کارگردان و عوامل فیلم می توانند از آگاهانه بودن و نوآورانه بودن چنین مسائلی صحبت کنند. مسلماً آنان آزادند که هر چه می خواهند در دفاع از فیلم خود بگویند، همانطور که مخاطبان در پذیرفتن یا نپذیرفتن آن آزادند.
در نهایت، تنها چیزی که می توان دربارۀ لانتوری گفت این است که لانتوری قرار است بیانیه ای شدید اللحن در محکومیت برخی مسائل و مشکلات در جامعۀ ایران باشد، اما ایراد کار این است که از حد«بیانیه»فراتر نرفته است. اگر کارگردان کمی، فقط کمی، تلاش می کرد تا به«فیلم»بودن لانتوری هم کمک کند، شاید مخاطبان در سالن سینما چنین مشقتی در تحملِ فیلم نداشتند.