به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
این یک قضاوت عمومی درباره سید روح الله حجازی کارگردان جوان سینمای ایران در سالهای اخیر است که به شیوه خاص خودش فیلم میسازد اما همواره از گفتن حرف و ایدهاش به طور صریح امتناع میکند. به قول فیلسوف کهن یونانی شاید «میل دارد، خود را پناهان کند!» به احتمال قوی همین خودپنهانداری نظری که برخی از آن با عنوان «محافظهکاری در بیان» یاد میکنند، باعث شده او سینمایی با قدرت قصهگویی نه چندان قوی را دنبال کند و به نظر میرسد این روند در «مرگ ماهی» بیش از آثار گذشتهاش نمود و جلوه یافته است. مخاطب حق دارد که از خود بپرسد «حالا با این همه کش و قوس و سینماگری حرفهای، کارگردان واقعا چه میخواست بگوید؟ چرا چیز خاص و برجستهای در «مرگ ماهی» ارائه نشد؟ اگر آن نکته «مدارا» علیرغم همه اختلافات دیدگاهی قرار است گفته شود چرا باید اینقدر لفافهپیچی شده و بعد بیان شود؟ روشن است که پرداخت واضحتر به این حرفها برای مخاطب همان خط داستانی خواهد بود که او را تا پایان مجذوب و سرگرم نگه میدارد.»
«مرگ ماهی» نه حرف صریحی را به طور شفاف بیان میکند و نه قصهای نقل میکند. این اثر روایت و گزارشی است از فرزندان یک خانواده که با مرگ مادر و وصیت او مواجه شدهاند. فرزندانی که از نظر فکری و اعتقادی تفاوتهایی با هم دارند و روابطشان با هم به سردی و سستی گرائیده است. «مرگ ماهی» برای علاقهمندان به تاویلگرایی هنری دستمایه خوبی است تا حرفهای زیادی از اثری بیرون بکشند که خود اثر از بیان صریحش امتناع دارد. برخی از این تاویلها، میتواند با اخذ رویکرد اجتماعی صورتبندی شوند؛ فرزندان خانواده مادرمرده در «مرگ ماهی» شخصیتهایی هستند که میتوان تیپ منطبق با هر یک را در جامعه امروز ایران تشخیص داد. در این تقسیمبندی میتوان عدهای را با نگاه ایدهآلیستی یا ارزشمدارانه لحاظ کرد و بسیاری را هم واجد نگاه غیرارزشی و دچار نسبیتباوری اعتقادی و ... . عدهای را میتوان منفعل در نظر گرفت و بخش دیگری را فعال و کنشگر. این تقسیمات قابلیت تعریف و گسترش زیادی دارند که چندان اهمیتی پیدا نمیکنند.
آنچه که در «مرگ ماهی» مهم است اذعان به نوعی تکثرگرایی نظری و اعتقادی در خانواده است که چالشهای بسیاری را هم پیش آورده و از همه این چالشها مهمتر، فاصله و مغاک به ظاهر پرناشدنی است که بین هر یک از فرزندان و بدینترتیب تیپها و قشرهای مختلف اجتماع ایجاد شده است. این فاصله که به خوبی در فیلم روایت شده، باعث سستی و آسیبپذیر شدن هر چه بیشتر روبط انسانی شده است. بدینترتیب هر یک از شخصیتها که بنا بر فرضهای تاویلی نمادی از تیپ و گروهی اجتماعی هستند، آن به آن به فردیت نزدیک شده و کاملا از هم فارغ و گسسته شدهاند. نتیجه این وضعیت یک عذاب وجدان عمومی است که سردرگمی مضاعفی را وضع میکند. شرایط بد اجتماعی و اخلاقی که به شکل نمادگرایانه روایت میشود، در نهایت با بدیلی که فیلم تلاش میکند وضع کند پایان مییابد؛ فیلم سعی دارد با مرکزیت دادن به مادری که پای حرف و دیدگاه تمام بچهها نشسته و از جزئیات زندگی همه آنها خبر دارد و حکم نوعی راهنما و مرکز ثقل را برای آنان را دارد، اظهار کند که فاصله گرفتن از هم به دلیل داشتن اختلافات سلیقهای و اعتقادی یا حتی تنشهای داخلی راهی است که فقط دوری بیشتر، اضمحلال گستردهتر و در نهایت به نیستی منجر خواهد شد.
رمزگشاییهای پایانی فیلم که تاکید را بر تداوم نسل میگذارد، پیشنهادی برای ماندگاری حیات و بقاء همان خانواده و البته اجتماع است. البته این رویکرد سمت دیگری هم دارد که در جای خود باید بررسی شود و آن اینکه آیا تجویز از جنس «مدارا از راه پلورالیزم» هست؟