محمد باغبانی : سوای این که بخش ابتدایی و اصلی داستان فیلم «زندگی دیگران» در سال 1984 می گذرد ـ که تاحدودی و با توجه به ظرفیت فیلم می تواند یادآور نوشته «جرج...
18 آذر 1395
سوای این که بخش ابتدایی و اصلی داستان فیلم «زندگی دیگران» در سال 1984 می گذرد ـ که تاحدودی و با توجه به ظرفیت فیلم می تواند یادآور نوشته «جرج ارول» باشد ـ ریشه های مضمونی قابل مقایسه یی را می توان با «قلعه حیوانات» او نیز نسبت داد: اما بی شک زندگی دیگران نتوانسته به اثری انتقادی و تامل برانگیز در آن حد و اندازه تبدیل شود.
ساخته آقای «فلوریان هنکل فون دانرسمارک»، کارگردان 34 ساله آلمانی، با قرار گرفتن در حوزه فیلم هایی که نگاهی نقادانه و اجتماعی - سیاسی دارند و در مرحله بعد می خواهند کاملاً انسان دوستانه و متعهدانه ظاهر شوند، قدم بلندی برداشته و حتماً او این خطر را پذیرفته که گذر زمان شاید بتواند اثر او را محو کند. این همان خط باریکی است که یک شاهکار را از یک اثر تاریخ مصرف دار جدا می کند. شخصاً معتقدم فیلم «زندگی دیگران» به طور نسبی در دسته دوم قرار خواهد گرفت و دلیلش را باید در تضاد و تناقضی که مابین فرم نقادانه و احساساتی گرایی بی حد و اندازه یی دانست که در فیلم موجود است. آثار سینمایی زیادی وجود دارند که تمام تلاش مضمونی آنها این است که جامعه مورد نظر خود را نقد کنند و آن را پر از تاثیراتی نشان دهند که انسان ساکن آن را از خود بیگانه و ذهنیتش را مسخ کرده. «هیروشیما، عشق من» و «پنهان» میشائیل هانکه بی شک دو نمونه از شاهکارهای این نوع سینما محسوب می شوند.
وقتی کار به نقد و موشکافی می رسد، دلایل و برهان هایی که به واسطه زیبایی شناسی تصاویر و نشانه شناسی در سینما مطرح می شوند، حرف اول را می زنند. یعنی نوعی نگاه بدیع حاصل از یک جهان بینی اصیل. یعنی فیلم به یک مقاله پر از شکوه و ناله تبدیل نشود، تا موضع خود را روشن کند و این یعنی که فیلم مستقیماً با منطق و استدلال سروکار داشته باشد، تا برانگیختن بیهوده احساسات مخاطب، و این دقیقاً همان چیزی است که در فیلم زندگی دیگران حسابی وجود دارد. در یک نگاه ساده، کل فیلم تبدیل شده به یک سری جملات خبری و گزارشی در توضیح حال و روز انسان ها و جامعه یی که در سراشیبی سقوط و تباهی قرار گرفته و مواردی از این دست. با یک مطالعه ساده و نه چندان دقیق اوضاع و احوال کشورها، به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، به راحتی می توان به چنین نگاه و آگاهی دست یافت اما وقتی همه اینها وارد سینما می شوند، آیا نباید سروشکل مناسب و متفاوتی به خود بگیرند؟
ساخته «دانرسمارک» در این مرحله، چندان هنرمندانه ظاهر نشده. سانتی مانتالیسم پررنگ و لعاب فیلم مانع از رسیدن به نگاهی دقیق و منطقی نسبت به پدیده فاشیسم در آن برهه زمانی و به طور تعمیم یافته در جهان امروز شده. درواقع، فیلم فاقد یک جهان بینی جامع و فرامتنی است و همین کافی است تا با یک اثر متظاهرانه و تصنعی مواجه شویم.
اصولاً نقد از پدیده های جامعه مدرن است و نقد مدرن لازمه هنر مدرنیستی، که در سینما به خصوص از دهه 1960 آن را سراغ داریم. کارگردانی دانرسمارک زیادی کلاسیک، خشک و بدون فلسفه مشخص است. برش های زیاد و پرهیز از به کارگیری نماهای طولانی و استفاده افراطی از نما، نمای عکس و حضور فیلترهای رنگی، همه چیز را برای تولید یک اثر احساسات گرایانه و اغراق آمیز، آماده کرده است. تصاویر فیلم، بیش از حد کارت پستالی به نظر می رسند و حضور کارگردان، به عنوان فردی متمایز و برتر از کاراکترها ـ و احتمالاً مخاطبان ـ به فیلم آسیب رسانده.
نکته جدی تر و قابل توجه این که فیلم فاقد نگاهی خاص و جهان بینی مشخص است. فیلم چه زاویه دید تازه یی دارد؟ آیا بینش خاصی را به مخاطب خود می دهد؟ با آن پایان بندی تصنعی، به نوعی متوجه می شویم که خود دانرسمارک هم فراموش کرده که چه چیزی می خواسته بگوید. بعد از فروپاشی دیوار برلین، جست وجوی نویسنده روشنفکر فیلم برای پیدا کردن مامور مخفی، کاملاً اضافی و بی دلیل است، چرا که مخاطب همه چیز را می داند و این فقط می تواند همان احساسات گرایی پایانی را کامل کند. فیلم اگر در لحظه یی که هویت مامور مخفی برای او روشن می شود تمام می شد، باز بهتر بود. بدتر از همه، منقلب شدن مامور مخفی است که انگار آدم های قبلی که او با آنها سروکار داشته، آدم نبوده اند که روی او تاثیر بگذارند. و جالب تر این که حالا چون او تغییر کرده، در یک کتاب فروشی به نام «کارل مارکس» کتابی به او هدیه می شود و نور سفید ملموسی نیز به او تابانیده می شود: یعنی سعادتمند شده یی. این نگاه کلیشه یی همه جای فیلم حضور دارد. مثلاً معلوم نیست آن وزیر فرهنگ کذایی، برای چی باید تا این حد خوک مانند و حیوان صفت باشد: مگر نه این که تقدیر و فاشیسم آنها را به این وضعیت در آورده؟
اگر بپذیریم که فیلم وضعیتی را معرفی می کند که در آن انسان ها بازیچه یی بیش نیستند و تصمیم و نگرش دیگری بر زندگی آنها بیشترین تاثیر را دارد، آیا با فیلمی طرف نبوده ایم که با همان روش، قصد داشته به هر طریقی که شده، مخاطب خود را ـ حتی با بیان انسانی ترین شرایط ـ فریب دهد؟
سرباز آلمانی و خاطره مربوط به آن را در فیلم «هیروشیما، عشق من» به خاطر بیاورید، تا تاثیر یک اثر دراماتیک و ناب سینمایی را به یاد آورده باشید.
برلين شرقي، سال 1984. «ويسلر» (موهه) مأمور سازمان امنيت، نظارت بر لحظه به لحظه ي زندگي نمايش نامه نويس موفقي به نام «گئورگ دريمان» (کوخ) را به عهده مي گيرد، چرا که محبوبه ي «دريمان» بازيگر مشهور، «کريستا - ماريا زيلانت» (گدک) است که وزير فرهنگ وقت به او نظر دارد...