احسان آجورلو : روایت از نظر ساختاری دستاورد خلط میان «پیاپی» و «پیامد» یا به عبارت دیگر میان زمانمندی و منطق است. این ابهام ساختاری، مسئله محوری نحو روایت را پیریزی میکند. با...
18 آذر 1395
روایت از نظر ساختاری دستاورد خلط میان «پیاپی» و «پیامد» یا به عبارت دیگر میان زمانمندی و منطق است. این ابهام ساختاری، مسئله محوری نحو روایت را پیریزی میکند. با این حال ارسطو در تقابل میان تراژدی و روایت تاریخی به اولویت نظم منطقی بر نظم زمانی تاکید میورزید، همچنان که نظریهپردازان معاصر همه با این گزاره موافق هستند. وظیفه پاسخگویی در مورد زمان روایی بر عهده منطق روایی است.از دیدگاه روایت، آنچه زمان مینامیم وجود خارجی ندارد، یا دست کم تنها به صورت کارکردی، یعنی به صورت عنصری در نظام نشانهشناسی وجود دارد. تودوروف معتقد است تحلیل خود را از لایه «کنشها» (یعنی شخصیت) آغاز میکند و بر سر آن است که قواعدی را مشخص سازد که روایت بر اساس آنها شماری از گزارههای ساده را ترکیب میکند، تنوع میبخشد، و تغییر میدهد. در «بازگشته» آنچه در روایت به چشم میآید کارکرد زمان است، شخصیت اصلی در میان کنشهای مداوم و پیاپی ضد قهرمان گرفتار شده و بر اساس کنش او رویدادها را میسازد. به عبارت دقیقتر منطق روایی در دستان جرالد و منطق زمانی در دستان گلس قرار گرفته، اما آنچه مخاطب را بیشتر درگیر میکند شخصیت گلس است و این امر باعث حاکم شدن نظم زمانی بر روایت است که موجب گسست شدید در نحو روایت شود. به عبارتی صرف روایتی صحیح اما نحو روایتی دچار ترجمان خارج نشانگی شده و این امر معنا را دچار اختلال میکند. به همین دلیل اغلب مخاطبان فقط با تصاویر ارتباط برقرار میکنند. البته همین ارتباط نیز در اولین عنصر دراماتیک یعنی تضاد و جدال اخته عمل میکند به این ترتیب که در ابتدا فیلم گلس به عنوان کسی که جنگل را میشناسد قرار است گروه را از میان جنگل عبور دهد، بنابراین گلس همراه با طبیعت است و گزینه درگیری انسان با طبیعت از بین میرود، بعد از کشته شدن پسر گلس توسط جرالد و رها کردن گلس در گور. جدال بین انسان با انسان رخ میدهد، اما رو در رو نبودن آنها تنها عنصر دراماتیزه اثر را از بین میبرد. در ادامه داستان نیز گلس که در ابتدا ما او را همراه طبیعت یافتیم، با کمک همان طبیعت به اردوگاه میرسد، بنابراین موضوع جدال انسان با طبیعت گزینه سوختهای است که بخواهیم به آن پافشاری کنیم. چه اینکه میتوان اینگونه نگاه کرد که طبیعت کمکی میکند که گلس به اردوگاه برسد. بعد از رسیدن گلس به اردوگاه نیز تنها لحظهای که میتوانست گلس دست به کنش بزند، صحنه کشتن جرالد بود که انهم نیمه کاره رها میشود که کاری شبه اخلاقی است که البته از منظر کانتی میتوان نقدی بلند بالا به آن وارد کرد که در این مقال نمیگنجد. به نوعی ایناریتو به عنوان یکی از کارگردانانی که تنوع روایتی بدیعی داشت در «بازگشته» در دام تصویرسازی گرفتار شده است. تصویر سازی که تداعیگر همان مرد پرندهای سال گذشته است. که البته «بازگشته» نسبت به مضمون و فرم در رتبه پایینتری از «مرد پرندهای» قرار دارد. آنچه در «بازگشته» مورد وثوق قرار گرفته تمرکز بروی فرم فیلمبرداری و نورپردازی است که ایناریتو را از روایت و فیلمنامه غافل کرده و فیلم از همین ناحیه ضربه بزرگی خورده است.
A frontiersman on a fur trading expedition in the 1820s fights for survival after being mauled by a bear and left for dead by members of his own hunting team.