دکتر کاوه احمدی علی آبادی : مسیر سبز با پارههایی از یک فاجعه طی میشود!! جستوجو برای یافتن فرزندانی که دزدیده شده و کشته شدهاند! مسیر سبز هماندنیاییست که گذرگاه همگی ماست و مسیر پایانی، استعارهای...
16 آذر 1395
مسیر سبز با پارههایی از یک فاجعه طی میشود!! جستوجو برای یافتن فرزندانی که دزدیده شده و کشته شدهاند! مسیر سبز هماندنیاییست که گذرگاه همگی ماست و مسیر پایانی، استعارهای از مرگیست که برای همه اجتنابناپذیر خواهد بود. در مسیر سبز، جان کافی مردیست با ظاهری که همه در برخورد و نگاه اول، یا از او ترسیده و پرهیز کرده یا جانب احتیاط را در مقابلش رعایت میکنند. در برخورد با چنین افرادی همواره نوعی پیشداوری هست که معمولاً مانع از شناختشان میشود. او در تماس باسایرین آنقدر از شرارت، پلیدی و خباثت، متنفر است که به جای دوری گزیدن، درصدد برمیآید تا به منظور رفع پلیدی از انسانها، بانزدیک شدن به آنها، با دم خود به دیگران زندگی ببخشد و پلیدی و بیماری وجودشان را به آرامش و خرسندی بدل سازد، و البته در اینتماس، بخشی از آن پلیدی را بهشکلی اجتنابناپذیر به خویشتن منتقل میسازد، طوری که حتی خود منقلب میشود; همانگونه که باقرار دادن دهانش در مقابل مبتلایان، موجب انتقال غبارها و پلیدیها به درون خودش میشود: "خیلی خستهام، درب وداغونم". همینویژگی اوست که سبب میشود، دیگران او را مردی خبیث بپندارند; خصیصهای که او را وادار میسازد تا به جای تماشا کردن پلیدی ونظاره کردن مشکل دیگران یا نادیده گرفتن آنها، درصدد رفعشان برآید. آنگاه تلاش میکند تا آنچه را که از دیگران به خود منتقل ساختهاست، با درد و عذابی جانکاه به بیرون از خود بریزد. زجر کافی، نمونه عذاب انسانیست که با خطر کردن و درگیر شدن در پلیدیهایسایرین، تاوان و زجر انعکاسشان به درون خود را به جان بخرد. آرلن، زندانی سرخپوستی که از کرده خود پشیمان است با مرگش، تاوان گناهش را پرداخته و پاک میشود و پس از آن به همان دنیایی برمیگردد که در بهترین تجربه زندگیاش پرورانده است و برای او، زندگی در کلبهای دنج با نشستن در کنار همسرش و گفتوگو با اوست. ادوارد، محکومی که موشی را دستپرورده خویش میسازد، شخصیست که با وجود برخی تخلفات و جرمها، از استعداد اصلاح وبهتر شدن برخوردارست. او در حالیکه فاصله چندانی تا مرگ ندارد، در زمان کوتاه طی مسیر سبز تا مسیر پایانی، از اینکه دیگران را شادسازد، خرسند میشود، و با کارهایی که به کمک موش دستآموز خود، مستر جینگلز انجام میدهد، از سرگرم نمودن دیگران متلذذمیگردد. اما او با زجری که هنگام مرگ با صندلی الکتریکی میکشد، بیش از آنچه استحقاقش را داشت، مجازات میشود. گر چه، او نیزدر نحوه رفتارش نسبت به پرسی کاملاً بیتقصیر نیست و با تحقیر پرسی ـ آن هم درست در زمانی که او بهشدت خرد شده بود ـ کینهایجدید در او میکارد. ولی چنانکه کافی میگوید، در نهایت او هم نجات یافته و به آرامش میرسد. اما عامل آن عذاب مضاعف کیست؟عامل مجازات برخی از محکومین که بیش از حقشان مجازات میشوند، اشخاصی هستند که با پوشیدن جامه قانون، نه از "اجرایعدالت"، بلکه از "عذاب افراد" لذت میبرند و پرسی ـ پلیس شرور ـ نماینده همان افراد در مسیر سبز است. پرسی هر کسی را کهضعیفتر از خود تشخیص دهد، تمامی سعیاش را به خرج میدهد تا او را بیرحمانه درهم کوبد. همچون ادوارد و موشش; مسترجینگلز. ولی با اشخاصی که شرورتر از او هستند، کاری ندارد! او با "کینه"ای که از دیگران میگیرد، درصدد خرد کردن کسانیست که بهسبب رفتارش موجب درگیری و خصومت با آنها شده است. با این وجود، پرسی همچون بیل وحشی وقیح نیست و عمدتاً پلیدیهایش، پردهایست که روی ضعفهایش را میپوشاند. او جزایش همان دیوانگیای است که برگزیدهاست! چنانکه او مایل به کاردر بیمارستان روانیست و رفتارش نیز در بسیاری از موارد خارج از کنترل و لجام گسیخته است، بقیه زندگیاش را نیز بنا به گزینشش درهمان جا خواهد گذراند. مأمورانی که تنها مجریان دستوراتاند، و نه با تنفر از محکومان، که با ارتباط انسانی با آنها، درصدد هستند تا آنان را بیش از آنچهاستحقاقش را دارند، آزار ندهند و اگر مقدور است محکومان، حتی روزی یا دمی را بهتر از گذشته تجربه کنند، نمونه وجدانهای بیداریهستند که با وجود بیزاری از پلیدی و شرارت، چشمهایشان را روی انسانهای حتی محکوم نبستهاند. وقتی که پرسی جسد بیجان آرلن را به تمسخر میبندد، وجدان بروتال خاموش نمیماند و مانع از آن میگردد و به پرسی میگوید که او تاوان خود را داده است و دیگر مدیون هیچ کس نیست. البته به شرطی که واقعاً با مجازات یا اجرای حکم اعدامش، تاوان تمامیکردههای خویش را (چون گناه و جنایات برخی از اشخاص آنقدر گران است که با یکبار مردن، تاوان همه اعمالشان را پس نمیدهند)پرداخته باشد. شخصی که تاوان گناهان و اشتباهاتش را پرداخته است، دیگر نباید نکوهش کرد و در این صورت سرزنش، نکوهیدهخواهد بود. بروتال شخصی امین و تواناست و از آنهاییست که در مواجه با مشکلات همواره میتوان به روی او حساب کرد، با این کهرفقاتش مانع از این نمیشود که درایتش را کنار بگذارد. پل که برای نجات دیگران، حتی شغل و موقعیت خود را به خطر میاندازد،نمونهای دیگر از تجلی آن وجدان است. جایی که او برای بیماری خودش مرخصی نمیگیرد، برای کمک به کافی، مرخصی دریافتمیکند و به نزد وکیل مدافع کافی میرود تا شاید، زوایایی پنهان از پرونده او را کشف کند و حتی وقتی کافی پذیرای مرگ خود است،پل مردد است و با وجدان خود، دست و پنجه نرم میکند، تا شاید راهی برای نجات کافی بیابد. دین با وجود این که ارتباطی را کهحکایت از پیوند عاطفیای بیش از سایرین داشته باشد، از خود بروز نداده، ولی هنگام اجرای حکم اعدام کافی، بیش از همه گریهمیکند. هری به سبب مسن بودن و از سرگذراندن بسیاری از مشکلات، کمی محافظهکار است، اما آن مانع از این نمیشود تا در کار خیریکه جمع مصمم به انجامش است، خود را کنار بکشد. همسران پل و هل نیز انسانهای خوشقلبی هستند و در هر فرصتی که زندگی دراختیارشان قرار دهد، از کمک به دیگران دریغ نمیکنند. حتی ملیزا نیز که گهگاه بدخلقی میکند، بیمار است. مسیر سبز درصدد است تانشان دهد، بسیاری از کجخلقیها و بدقلقیهای برخی از افراد را باید به حساب بیماریشان نوشت و آنها برخلاف اشخاصی چون بیلوحشی اصالتاً افراد بد یا شروری نیستند.اما با این همه، هیچ کس از تاوان انتخابش مبرا نیست. آنها نیز به سبب آنکه بیگناهانی را دیدند که برخلاف احساس درونی خود،تنها مجبور به مشاهده مجازات و مرگشان بودند، به همان عذاب ماندن و دیدن(که خود برگزیده اند) در مسیر سبز متهماند; همانسان که پل ماند و راویمسیر سبز شد. اما ویلیام، که اسطورهاش بیل وحشی است، نمونه کامل تجلی شرارت و خباثت است، آنسان که نه تنها به آنها خو کرده است، که ازآنها لذت برده و تنها با انجام آنها زنده است. هنگامی که ادوارد را میکشند، کافی با او زجر میکشد، در حالیکه بیل وحشی شاد شده واز تمام وجود فریاد شوق سر میدهد: "دارن جشن میگیرن، دارن کبابش میکنن"!؟ او از نفس آزار دیگران لذت میبرد. از این روی "نماد پلیدی"ست. هنگامی که بیل وحشی، دست کافی را میگیرد، هیجان و ترس کافی بهخاطر آن است که او تمامی شرارت بیل را احساس میکند" همانطور که کافی میگوید: بیل وحشی از عشق دو خواهر بر علیهشان سوءاستفاده میکند، و این زشتترین چهره پلیدیست. هنگامیکه دیگران محبتی را نسبت به بیل وحشی بهخرج میدهند، او همچو گذشته شرارت میکند. وقتی که درصدد برمیآیند، تنبیهاش کنند،از دیگران میخواهد که او را ببخشند، ولی طولی نمیکشد که او با تکرار اعمال شرورانه و خندیدن از بابت انجام کارهای گذشته،بهروشنی به دیگران نشان میدهد، علاوه بر آن که از گذشته خود پشیمان نشده است، حتی اظهار پشیمانی وی تنها بازی و دروغی بودهاست برای تکرار بیشتر کارهای شرورانه!؟ بیل وحشی با لذت بردن از نفس گناه و غایت گناه، "وقاحت" را پدید میآورد. وقاحت، غایت پلیدی است، و آن یعنی نهایت لذت را از گناه بردن، بدون اندکی شرمندگی. علت حضور اوست که موجب میشود، سایرین بهاشخاصی چون کافی بدبین باشند. همانطور که وکیل کافی خطاب به پل میگوید که مواظب باشد، حتی اگر بارها مشکلی پیش نیاید، یک بار کافیست تا او تاوانی سنگین برای اطمینانش به مجرمان بپردازد. کافی در حقیقت تاوان شرارت بیل وحشی را میپردازد، همانسان که در مسیر سبز پرداخت. آن با تصاویری تکمیل میشود که هنگام مجازات ادوارد، کافی زجر میکشد، در حالیکه بیلوحشی فریاد شوق سر میدهد! وجود اشخاصی همچون بیل وحشیست که موجب میشود افراد از ترس آنکه مبادا آزار دیگری ببینند،از سایر متهمان فاصله گرفته و آنها را نشناسند، تا بدانجا که نمونههایی چون کافی را به عنوان شخصی پلید، مجازات کنند!! موش در مسیر سبز نشانه غریزه جنسیست. در روانکاوی، موش نماد غرایز انسانی و بهخصوص غریزه جنسیست. علاقه ادوارد بهموش، تمایلات وی را به غرایز انسانی نشان میدهد. در زندان، زندگی آنقدر راکد است که چیزی مثل موش، عامل مشغولیاتی مناسبیبهنظر میرسد و همانگونه که در زندگی کسالتبار عموم مردم غرایز جنسی چنین است. توجه و علاقه شخصیتهای نیک سیرت فیلم را در مسیرسبز باید به معنی آن تأویل کرد که تمایلات جنسی و غرایز انسانی در ذات خود بد نیستند و حتی شخصی همچو کافی که عشق در اومتجلیست، از آن بدش نمیآید و حتی به آن، جان دوباره نیز میبخشد; جایی که او مستر جینگلز را با دستان خود شفاء میبخشد. اگرچه غریزه جنسی همچو هر موهبت دیگری، اگر برای آزار دیگران استفاده شود میتواند گناهی کبیر را رقم زند; همچون بیل وحشی. پرسی نیز که بهخاطر مستر جینگلز، بلوایی راه میاندازد، اشاره به اشخاصی دارد که درصدد کشتن چنان میلی هستند و از آن به عنوانابزاری برای رسوایی دیگران سود میبرند، که البته خود در خفاء بدان تمایل دارند! در مورد رابطه مستر جینگلز با ادوارد باید نگاهیدقیقتر افکند. دستآموز کردن موشی به نام مستر جینگلز، در حقیقت نشانهای از تمایلات جنسی وافر ادوارد دارد. اما برخلاف پرسی،در آن، آزار طرف مقابل خویش را جستوجو نمیکند. بلکه بهگونهای خود را مسؤول مستر جینگلز میبیند (به معنی مسؤول نسبت بهشخصی که با وی ارتباط دارد) و حتی نگران اوست که پس از مرگش چه بر سر او میآید. وانگهی، گناهی که ادوارد مرتکب شده و بهسبب آن مجازات میشود، شامل برخی از انحرافاتیست که بهخاطر همان غریزه جنسی در وی بروز کرده و با مجازاتی حتی بیش ازاستحقاقش، همانطور که کافی میگوید، در نهایت نجات پیدا میکند. کاربرد واژه "خوب" برای توصیف کافی نارس است، چراکه او نیکی را تا به سرحد گذشت از خود و حتی "خسران خود"، تا "اوجعشق"، یعنی "ایثار" رسانده است. کافی در حقیقت تاوان همان عشقش را میپردازد. کافی نماد انسان مصلوب است; همان گردنبندکریستوفری که ملیزا به گردنش میاندازد. انسانی که هر روز او را به صلیب میکشند، ولی نه بهخاطر جرمش، بل بهدلیل عشقش. انسانمصلوب کسی نیست که یکبار برای همیشه در تاریخ آمده باشد، بلکه انسانی است که هر روزه و در همیشه تاریخ، او را بهخاطر عشقشقربانی میکنند. او، نماد انسانیست که به قیمت زیان خویش به دیگران نیکی ارزانی میدارد. ترس کافی از خاموشی و تاریکی،استعارهایست از ترس و تنفر او از پلیدی و زشتی. او چون کودکان، صادق، مهربان، صمیمی و احساساتیست، همانطور که مسیح درانجیل توصیف میکند، ولی از طرف سایرین دقیقاً عکس آن ارزیابی میشود; همچون جملهای که به کرات در فیلم تکرار میشود: ناممکافیست (کافی خطاب به دیگران میگوید)، اما مثل کافی، صرف نمیشود. درست بهمانند قهوهای که در ابتدا تلخ بهنظر میرسد،ولی پس از مصرف از بسیاری از شیرینیها مطلوبتر است و به همین دلیل او را مینوشیم. کافی نیز بد بهنظر میرسد، ولی مانند آن(بدی) صرف نمیشود، بلکه بهتر از هر نیکیست. نیکی تا سرحد جان فشانیست! از همین روی است که نیاز به کشیشی ندارد. زیراگناهی را مرتکب نشده است تا بهخاطر آن مجازات شود و آنچه را که کشیش از نیکیها به زبان خواهد آورد، کافی شأن نزول بسیاری ازآنهاست؟! کافی تنها میخواهد که اگر میپسندند برایش دعاکنند. چراکه دعا کننده با چنین کاری در درونش تمرین میکند تا خیر ونیکی را برای دیگری بخواهد! اما رفتار کافی، برخلاف قیافهاش، بسیار معصومانه و احساساتی نشان میدهد و توانایی بروز عواطفخویش را بهگونهای موفق داراست. این موهبتی است که تا حدی بدفهمی قیافه او را جبران میکند; ولی بیچاره محکومانی که تواناییبروز احساسات خویش را ندارند و همواره در تعاملات اجتماعی، خود را یک از پیش بازنده مییابند! اما کافی نیز خود مایل به مردن است. چنانکه خودش میگوید، خسته شده است، از این همه عذابها و دردهایی که مشاهده کرده استو با آنها زجر میکشد. کافی با وجود آنکه میداند مقصر نیست، ولی نه تنها هیچ اصراری بر بیگناهی خود ندارد، که حتی اشارهای نیز بهآن نمیکند. او در دیالوگی، دلیلش را به پل میگوید، که خسته شده است; "خسته از تنها سفر کردن، خسته از اینکه چرا آدمها بایدهمدیگر را تا این حد اذیت کنند...". ولی آن دلیلیست که تنها بر میل کافی برای دیگر زنده نماندن صحه میگذارد، اما تبیین نمیکند کهچرا او حتی بیگناهی خود را در مرگ مقتولین به والدین نمیگوید؟! پاسخ آن را بهدقت در هنگامی میتوان یافت که کافی وارد اطاقیمیشود که قرار است بر روی صندلی الکتریکی کشته شود. کافی به مأموران میگوید که نفرت سایرین را نسبت به خود احساس میکند. حالتش بهگونهایست که بهروشنی میتوان معذب بودن او را احساس کرد. اما او به جای آنکه درصدد برآید، تا خانوادههای داغ دیده رااز بیگناهی خود مطلع سازد، ولی دقیقاً برعکس، میگوید از کرده خویش پشیمان است؟! آیا درک این حقیقت که آن کس که اکنون کشتهمیشود، قاتل عزیزانشان نیست، کمکی به والدین مقتولین میکند؟ آنها با مشاهده مجازات کسی که قاتل عزیزانشان است، تسکینمییابند، در حالیکه اگر بفهمند که قاتل حقیقی آنها شخصی دیگر است که هنوز به مجازات اعمالش نرسیده است، همچنان عذابمیکشند. جان کافی با آگاهی کامل به این احساس، درصدد است تا با مقصر معرفی کردن خویشتن، نهایت آنچه را که از عهدهاش برمیآید، برای تسکین خانوادههای داغدار انجام دهد. اما آیا او تمام زندگی خویش را هدیهای برای آنها میسازد؟! این بهای خیلیگزافیست! درست است و حتی مهمتر از آن، به بهای "قربانی نمودن حقیقتی"، و دقیقاً این فعل اوست که از وی، شخصی میسازد که "تنها بهخاطر عشقش او را میکشند؟" کافی در برابر والدین مقتولین، "نشانه" زیر را به زبان میآورد: بهخاطر چیزی که هستممتأسفم!؟ که بنا بر تفاسیر فوق، "معنای" آن این است: بهخاطر چیزی که نیستم و گناهی که مرتکب نشدهام، متأسفم؟! هنگامی که پلدستان کافی را میگیرد، دیالوگهایی را که، نه در زبان، بلکه در قلبهای آن دو طنینانداز میشود، در حقیقت به قلب سپردن معنایفعلی از اوست که فداکاری تا پای عشق را تأکید میکند. آن "جلوهای کامل" از عشق است. تنها و تنها یک چیز است که میتواند "حقیقت" را قربانی خود سازد: از خودگذشتگی تا پای "عشق". اوج لذت کافی در شادمانی دیگران است، و آرامش ابدی وی با عبور از مسیر پایانی تحقق مییابد. اما مرگش تاوان و جزای اعمالش نیست، بلکه دقیقاً برعکس، بهخاطر عشقش است. یا شاید بتوان بنا بر تأویلی دیگر گفت، تنها جرم او، عشقش است; همانسان که بادست دادن با پل، او این جمله را احساس میکند: آنها را بهخاطر عشقشان کشتند. اما آنها کیستند; دو دختر مقتول، مسیح یا کافی؟! "همیشه چنین بوده است، همواره همینطورست"!؟ در مسیر سبز نیروی کافی و بخشی از وجود او به مستر جینگلز و پل منتقل شده و بدانها زندگی طولانی میبخشد. استعارهای که به آناشاره دارد، پل راوی مسیر سبز، همان خاطره و تاریخ مسیر سبز زندگیست که در حافظه هستی باقی مانده و آن را برایمان تعریف میکند و مستر جینگلز، غرایز انسانیست که برای بقاء تداوم دارد و هر دو از عشقی مستأفیض میشوند که گاه با غرایز همراه است وهمان است که آن را دوام میبخشد و گاه با روایت زندگی، که وجه عاشقانه آن باقی خواهد ماند! اما شرارت به منشاء آن باز میگردد، همانگونه که با انتقال از کافی به پرسی (پلیس شرور)، منجر به مجازات بیل وحشی با دستان پلیسشرور میشود. او میمیرد; چراکه پلیدی هرگز به "جاودانگی" نخواهد رسید. کافی به همراه سایر مأموران به منزل هل میروند تا زنش ـ ملیزا ـ را که مریض است، تندرستی بخشند. در لحظهای که کافی در حال شفابخشیدن به ملیزا است، عقربههای ساعت از حرکت میایستند که استعارهای بر آن شفاء است که جنبهای غیرواقعی، رؤیایی و نمادیندارد. ملیزا از کافی میپرسد که چه کسی او را اینقدر سخت زده است، که اشارهای بر رنجهایی دارد که بر سر کافی آمده است و چون ملیزادر آن لحظه از دنیای واقعی بریده است، میتواند چنین حقایقی را دریابد. ملیزا به کافی میگوید که او را در خواب دیده است که آنهایکدیگر را در تاریکی ملاقات کردهاند!و کنایهای به نجاتبخشی عشق کافی در دنیای تاریک پلیدیها دارد. کافی از مأموران میخواهد تا پیش از مرگش برای او فیلمی را به نمایش بگذارند. او از دیدن صحنههای آن لذت میبرد و آن را به عنواندنیای فرشتگان تأویل میکند و نشان میدهد که پرده سینما نیز همچو سایر عرصههای هنر، "پناهگاهی" برای عاشقان شد تا هنگامیکه از "جبر واقعیت" گریختند، با دل سپردن به آن آرام گیرند. هنگامی که کافی به مشاهده فیلم میپردازد، نوری که از پروژکتور سینماپخش میشود، پشت سر او را همچون هالهای روشن میسازد که از یک طرف استعارهای به موضوع تقدس او دارد ـ که بدون نیاز به آن وتنها با آنچه در مسیر سبز گذشته است، معنای تقدس او شکل گرفته است ـ و از طرف دیگر، با نگاهی دقیقتر، اشاره به هویتی دارد کهاو از طریق دنیای هنر و سینما یافته است! برای پل پذیرفتنی نیست که بخشی از دنیایی باشد که مرگ ناحق کافی را تحقق میبخشد. به همین سبب، به کافی میگوید که اگرخداوند از او بپرسد که چرا یکی از معجزات او را انکار کرده است، "من چه میتوانم بگویم؟!" کافی به پل میفهماند که "به او خواهیگفت که از سر لطف، آن کار را کردی". بنابراین پل در مییابد که او بخشی از نقشی میشود که تجلی آن عشق را محقق میسازد!؟ به بیاندیگر، پل که فرمان مرگ کافی را صادر میکند، بهخاطر عشقش است؟! پل ابزاری میشود که برای تحقق فعلیت یافتن عشق کافیضروریست! اشخاصی چون پل را نباید خائنین به کافی پنداشت!؟ بلکه همانطور که کافی برای عشقش، نشستن روی صندلی الکتریکی را برمیگزیند، پل بهخاطر عشق کافی، فرمان مرگ او را صادر میکند!؟ دنیای کافی نمیتواند با تاریکی پیوندی داشته باشد، به همین سبب با کشیدن پارچه به رویش، دنیای او را سیاه و تاریک نمیسازند، بلکه کافی به همان نوری تعلق دارد که پس از صدورفرمان، در پشت پل افشانده میشود. اما پل هنگام صدور فرمان، لحظهای درنگ میکند و برایش مشکل است تا فرمانی را صادر کند کهعاشق بیگناهی را قربانی میسازد. از این رو به کافی نزدیک میشود و مجدداً با گرفتن دستان او، این جمله را از قلب کافی دریافتمیکند که آنها را بهخاطر عشقشان میکشند و آن هنگام است که پل میتواند دستور رهسپاری او را صادر کند! خداوندا، گاه زندگی درمسیر سبز چقدر طولانی و دشوار است! مسیر سبز در جستوجوی احساسی با نگاهی صمیمیست تا تجربهای فراواقعی، اما حقیقی را تحقق بخشد که در دنیای ما ادراک نمیشود، ولی احساس، تجربه و معنا میشود، بهطوری که مشکل بتوان جلوی اشکهای دیدگان را در طی "مسیر سبز" تا "مسیر پایانی" گرفت.
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ يک زندان ايالتي است. يکي از زندانيان، سياه پوست تنومند و قوي هيکلي به نام «جان کافي» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده است، در حالي که قاتل نيست، بلکه نيروي خارق العاده ي شفابخشي دارد...