نریمان : Cary Grantدر نقش راجر تورنهیل مردیست خوشتیپ و تحصیل کرده در کار تبلیغات (دو بار ازدواج کرده و طلاق گرفته) که ناخوداگاه خود را وسط ماجرای جاسوسی میبیند. او که...
15 آذر 1395
Cary Grantدر نقش راجر تورنهیل مردیست خوشتیپ و تحصیل کرده در کار تبلیغات (دو بار ازدواج کرده و طلاق گرفته) که ناخوداگاه خود را وسط ماجرای جاسوسی میبیند. او که حالا بجای یک جاسوس بین المللی اشتباه گرفته شده است، ناگهان زندگی آرامش دگرگون میشود. ابتدا توسط فردی مرموز بنام فیلیپ وندام (با بازی James Mason) گروگان گرفته میشود، بعد تا آستانه کشته شدن توسط دو آدمکش پیش میرود و سپس بخاطر رانندگی در هنگام مستی دستگیر و حتی زندانی میشود. وقتی آزاد میشود میفهمد که متهم به قتل هم هست و تحت تعقیب قرار دارد. تا اینکه خانمی زیبا بنام ایو کندال (با بازی Eva Marie Saint) که به گفته خودش شیفته جذابیتش شده است، به کمکش میاید و از اینجاست که تازه پیچیدگی های داستان شروع میشود.فیلم دعوتى به تماشاى گرانت خونسرد است که ناگهان از حیطه ى امن روزمرگى به ورطه اى بى منطق مى لغزد.
در این فیلم کارگردان به طرز شگفت ا نگیزی ما را درگیر ماجرای چند لایه و تودر تو می نماید و بدون اینکه فرصتی برای فکر کردن درباره ماجراهای فیلم به تماشاگر بدهد او را وارد ماجرای دیگری میکند. هیچکاک تاآخرین لحظه فیلم این روند سرگشتگی تماشاگر و قهرمان داستان را همزمان به کار میگیرد گویی ما هم بایستی همگام با قهرمان داستان باشیم .
از آنجایی که داستان فیلم شباهت زیادی به پنجره عقبی (پنجره پشتی) و سرگیجه دارد، کارگردان به شکلی فیلمنامه را نوشته است که قهرمان داستان تنها فردی باشد که حقیقت را میداند. در واقع اتفاقاتی که برای این قهرمان افتاده است، آنقدر عجیب و غیر منطقی به نظر میرسند که هیچکس حرفهای او را باور نمیکند. یکی دیگر از عناصر مورد علاقه هیچکاک که در این فیلم هم دیده میشود، ایده تبدیل هر کس به یک کاراگاه است. نقطه قوت شمال از شمال غربی تعلیق هایست که هیچکاک استادانه از کار درآورده است. تنها یک سکانس معرفی وجود دارد (صحنه ای که تورنهیل و منشی اش را در تاکسی نشان میدهد) که در آن سعی میشود تا میان قهرمان داستان و تماشاگر ارتباط ایجاد شود.در آغاز فیلم شاهد صحبت کوتاه راجر تورنهیل با منشیاش هستیم. صحبتهایی که اطلاعات مفیدی درباره شخصیت و موقعیت شغلی تورنهیل و نوع رابطه با مادرش را برای ما آشکار میکند؛ اطلاعاتی که در ادامه فیلم نقشی تعیین کننده ایفا میکنند. این چگونگی نحوه انتقال اطلاعات تنها در این سطح باقی نمیماند و ما بارها در طول فیلم بر اساس اطلاعات بیشتری که از شخصیت اصلی داریم نسبت به سرنوشت او دچار تعلیق میشویم. از اینجا به بعد همه چیز را از دید او میبینیم بجز سکانسی که در آن تماشاگر چیزی را میداند که قهرمان از آن بی اطلاع است یعنی وقتی که دوربین ما را به درون اداره ای دولتی میبرد که عده ای در آن درحال بررسی پرونده تورنهیل و پیچیده کردن ماجرا هستند. در واقع همین پیچیدگی ها و تلاش تورنهیل برای کشف آنهاست که باعث تعلیق های مختلف در فیلم میشود.
آلفرد هیچكاك كه از به كارگیری فلاش بك دروغ تا درست از آب درآمدن پیشگوی در آخرین لحظه ها همیشه دغدغه این نوع فریب های اساسی در مسیر داستانی فیلم هایش را داشت، اغلب اوقات آنقدر در این فریب ها خونسرد و بدون ذوق زدگی عمل می كرد كه اصلاً لازم نمی دید در پیچ پایانی فیلم و روایت قرارشان دهد. از همان اوایل و گاهی درست بعد از گره افكنی اصلی، قضیه را لو می داد، گره را باز می كرد؛ ولی باز موفق می شد تماشاگر را تا آخر فیلم بنشاند و نگران و مضطرب نگه دارد.در این فیلم هم همانند فیلم هایه قبلی او ما باز هم در اواسط فیلم شاهد گره گشایی معمای فیلم هستیم(اینکه در حقیقت جرج کاپلانی وجود ندارد)درست این جاست که هیچکاک نشان میدهد که «تعلیق» برایش مهمتر از «معما» است و به همین دلیل هم مایل نیست مانند روال معمول فیلمهای معمایی، فیلماش را با گرهگشایی نهایی به پایان برساند.
شمال از شمال غربی مثل بسیاری از فیلم های هیچکاک در باره هویت اشتباهی است. فردی که بی گناه متهم می شود و باید خود را از مهلکه برهاند. دلهره و اضطرابی که فیلم های هیچکاک در بیننده ایجاد می کند - و در این فیلم نمود بارز خود را دارد – دلهره ای درونی است که در سرتاسر فیلم گسترده است. او با هر حادثه و هر حرکتی، ضربه ای بر تماشاگر می زند و او را احاطه می کند. شمال از شمال غربی، از التهابی نفس گیر آکنده است و فصل تعقیب با هواپیما اوج این التهاب است.
سکانس واقعاً خارق العاده، حمله هواپیمای سمپاش به تورنهیل است. پس از کلی صحنه از شهرها و قطارهای پر سر و صدا، در دل آن ناکجاآباد سکوتی گوشخراش حاکم است.(اینجاست که فیلم به یک نفس کش احتیاج دارد)در این سکانس ما در ابتدا راجر تورنهیل را می بینیم که مطابق فراری که داشته به مزرعه ذرتی می آید ولی پس از مدتی انتظار کسی نمی آید. در این میان حدود هفت دقیقه نماهایی بدون کمترین صدا و جنبشی را مشاهده میکنیم. نکته درخشان این سکانس جایی است که بطور ناگهانی یک هواپیمای سم پاش وارد مزرعه میشود و به طرف راجر تورنهیل حمله ور میشود و یکی از زیباترین نماهای فیلم که نمای تعقیب و گریز هواپیما ی سم پاش و قهرمان فیلم روی میدهد .تماشاگر همان قدر از آمدن هواپیمای سم پاش متعجب است که قهرمان فیلم در شگفت است چرا که کمی قبل تر مردی که می خواهد سوار اتوبوس شود با تعجب به راجر تورنهیل می گوید : این هواپیمای سم پاش را نگاه کنید! و بعد اضافه میکند: خنده دار است! محصولی نیست که سمپاشی شود! این دیالوگها باعث می شود که تماشاگر در یک دوگانگی تصویری گرفتار شود و از این گونه دوگانگی ها در فیلم ما بسیار میبینیم. تماشاگر میداند که با فیلم عادی روبرو نیست و هر ان ممکن است یک صحنه طبیعی به یک سکانس پیچیده و خاص تبدیل شود...
سکانس تعقیب و گریز نهایی در کوه های راشمور نمونه ای از طراحی رئال و تاثیر گذار است. درحالی که فیلم در لوکیشن حقیقی تصویربرداری نشده است، اما ماکت های موجود آنقدر خوب طراحی و ساخته شده اند که نتوان از همان اول فهمید که واقعی نیستند. به همین شکل، سکانسهایی هم که درون ساختمان سازمان ملل را نشان میدهد بسیار واقعی از کار در آمده اند..
در اخر: شمال از شمال غربی چهل و ششمین فیلم سینمایی آلفرد هیچکاک ( 1980- 1899 ) در شصتمین سال زندگی این کارگردان اسطوره ای سینمای جهان است. نامزد اسکار بهترین طراحی صحنه، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اورجینال....!!! شمال از شمال غربی پس از گذشت نیم قرن همچنان درخشان و دیدنی است و با فیلمنامه ى مثال زدنى ارنست لمن و موسیقى برنارد هرمان نابغه که با عظمت این اثر، پیوندى ناگسستنى دارد.
«راجر تورنهیل» (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است...