راجر ایبرت : «21 گرم» را عمدتاً به خطر داستان آن مي شناسند. هر فيلمي داستاني دارد اما معمولاً داستان با توالي زماني بيان مي شود، بنابراين فيلم را طوري مي بينيم كه...
29 آذر 1395
«21 گرم» را عمدتاً به خطر داستان آن مي شناسند. هر فيلمي داستاني دارد اما معمولاً داستان با توالي زماني بيان مي شود، بنابراين فيلم را طوري مي بينيم كه گويي حوادثي كه براي شخصيت ها اتفاق افتاده را مرور مي كنيم. در اين فيلم همه چيز اتفاق افتاده و بعد از پايان كار به اين سو و آن سو مي رود. پرسشي كه بايد پاسخ دهيم اينست: آيا اين روند بهتر است يا اينكه داستان را از اول تا آخر ببينيم؟ فيلم ساخته آلخاندرو گونزالس است، فيلمساز هنرمند مكزيكي كه «عشق سگي» (2000) او به موفقيت بزرگي دست يافت. «عشق سگي» سه داستان همزمان كه با هم مرتبط مي شوند و مركزيت آن يك تصادف است را بيان مي كند. «21گرم» هم سه داستان دارد و يك تصادف، اما داستان ها در زمان پس و پيش مي شوند، بنابراين گاهي بيشتر از شخصيت ها ميدانيم و گاهي آنها بيشتر مي دانند. فيلم كار هنرمندانه اي آميخته از ساخت و تدوين است اما تكنيك نيز محدوديت هايي دارد. او با شكستن وقايع نگاري متوالي لحظه هاي كليدي در زندگي شخصيت ها بوجود مي آورد، بنابراين هر يك به تنهايي مفهوم مي يابند.
اما «21 گرم» ضمن روايت داستاني آزاردهنده، سبك خود را حفظ مي كند. «21 گرم» مي توانست در ترتيب رخدادها قوي تر باشد، حتي اگر به شكل يك پازل مي بود تأثير عميق تري داشت. ما ساختار را كنار مي گذاريم و حوادثي كه براي شخصيت ها رخ داده است را فراخواني مي كنيم و سه داستان غم انگيز كاراكترهايي كه با نهايت تلخ زندگي مواجهند پيش مي رود. از آنجائي كه كل فيلم به حفظ اطلاعات و آشكار كردن غيرمنتظره ارتباطات مي پردازد، توصيف شخصيت ها كافي است اما حتي اشاره به ارتباطات آنها نادرست است. شان پن، بنيسيو دل تورو و ناومي وتس نقش هاي كليدي را ايفا مي كنند و همسران آنها به طرقي كه نبايد توصيف شود، نقش تعيين كننده دارند. پن در نقش پاول، استاد رياضيات است (حتي اين واقعيت براي مدت طولاني حفظ مي شود و به يك تكان يا ضربه تبديل مي شود چرا كه او شباهتي به يك پروفسور ندارد). او به خاطر ناراحتي قلبي زنده نخواهد ماند، نياز به پيوند دارد و از سوي همسرش شارلوت گينسبورگ براي بچه دار شدن مورد آزار قرار گرفته است.
بنيسيو دل تورو در نقش جك، فردي با سوء سابقه است كه اكنون خانواده اش را با اصول سخت و متعصبانه كتاب مقدس اداره مي كند. او از مسيح به عنوان ابزاري براي كنار گذاشتن مواد مخدر و الكل استفاده كرده و همسرش مليسا لئو براي بهبود او سپاسگزار و در مورد شيوه درمان او مشكوك است. سومين داستان با محوريت كريستينا با هنرمندي ناومي وتس است (او را در جلسه مربوط به مواد مخدر مي بينيم، او همسر دارد، دني هوستون و دو دختر. به نظر مي رسد زندگي او سالمتر و پايدارتر مي شود تا اينكه حادثه رخ مي دهد و ناگهان با همه شخصيت ها در يك موقعيت مرتبط مي شود و در نيمه راهي بين تراژدي و ملودرام قرار مي گيرد.
همانطور كه فيلم را مي بينيد جذب و درگير آن مي شويد. بازيگري پن، دل تورو و وتس در حد اعلي خود است و لحظات منحصر به فرد آنها تأثير حيرت انگيزي دارد. در بخش هاي پاياني، همانطوركه شكل ساختار بنيادين واضح تر مي شود، يك نارضايتي مبهم نيز در آن قرار مي گيرد. تصور كنيد اگر به طريق معمول و با شروع به پايان مي رسيديم چقدر نتيجه غمگين مي بود. هنوز نمي خواهم تأثير اشتباهي ارائه كنم: اين فيلم، با وجود همه استثناها و شروط من، يك فيلم كامل و تأثيرگذار است. ما را جذب مي كند، حركت مي دهد و گيج مي كند. بعضي آشكارسازي ها با به شگفتي رسيدن، مفيد واقع مي شوند. من معتقدم تكنيك شكست در اين فيلم خيلي مطلوب نيست و ممكن است يك سوم زمان فيلم باعث بي حوصلگي شود.
مردی یک پدر و دو دختر خردسال او را در یک تصادف زیر می گیرد و موجب مرگ هر سه نفرشان میشود. در بیمارستان، قلب این پدر به بیماری که در حال مرگ است، پیوند می شود و او را نجات می دهد. بعد از این اتفاق، زندگی سه خانواده متاثر می شود. مرد با قلب پیوندی کنجکاو می شود خانواده ی فرد اهدا کننده را پیدا کند و زن بیوه نیز به دنبال گرفتن انتقام از قاتل همسر و فرزندانش است...