: Trainspotting روایت داستانیست از زبان رنتون ( شخصیت اصلی فیلم ) درباره ی زندگی خودش و دوستانش در اسکاتلند. دوستانی که بعضی هاشان معتاد به هروئین هستند و بعضی ها...
13 آذر 1395
Trainspotting روایت داستانیست از زبان رنتون ( شخصیت اصلی فیلم ) درباره ی زندگی خودش و دوستانش در اسکاتلند. دوستانی که بعضی هاشان معتاد به هروئین هستند و بعضی ها هم نیستند! داستانیست درباره ی شیوه ی زندگیی که این جوانان برای خود انتخاب کردند و حتی از آن راضی هم نیستند. داستان تغییراتی است که در زندگی هر کدام از اینها رخ می دهد و برای بیننده سئوالی ایجاد می کند: آیا این فیلم، فیلمیست درباره ی مضرات اعتیاد؟
در ایران با نام هایی همچون "علافی" و "قطار بازی" شناخته می شود. اما این واژه در زبان عامیانه و خیابانی، به معنای " به دنبال رگی برای تزریق مواد گشتن" نیز است. سینمای اسکاتلندی، ایرلندی و انگلیسی در وهله ی اول با طرز و لهجه ی صحبت کردن بازیگران آن فیلمها قابل شناساییست. زبانی عامیانه و محلی، به طوری که برای مخاطب آمریکایی و غیر بومی، درک آن در مواقعی دشوار می نماید. در وهله ی دوم اما، یک سبک زندگی خاص را نشان می دهند. خیابان های کثیف ، بچه های شر و عصیانگر، رفاقتهای بی حد و مرز، خانواده های از هم پاشیده و عصبانی، سیگار ، مشروب و دیگر مولفه ی مختص به دهه ی 90 این فیلمها، سبک آرایش و پوشش کاراکترهای آن فیلمها : پوشیدن لباس های زیاد و کثیف، شلوارهای تنگ، کفش های بنددار، موهای کوتاه و .... . " به دنبال رگی برای تزریق مواد گشتن" کنایه ای است به وضعیت جوان های آس و پاس این فیلم.
فیلمیست محصول سال 1996 به کارگردانی فیلمسازی که این چند وقت با فیلم " میلیونر زاغه نشین " به شهرت جهانی رسید و بحث برانگیز بود: دنی بویل! برای شخص بنده، همین مسئله کافیست که با یک نگاه منفی به فیلم های دیگر این کارگردان نگاه کنم. چرا که خب وقتی کارگردانی تن به ساخت یک چنین فیلم بی سر و ته و مخاطب عام پسندانه ای ( ملیونر زاغه نشین ) میدهد، پس دغدغه های خاصی برای فیلمسازی ندارد و هدفش جذب مخاطب بیشتر و درآمدزایی است. اما فیلم مورد بحث ما، فیلمی نیست که به همین راحتی ها، با کم و کاستی های آخرین ساخته ی این کارگردان، زیر تیغ برود و به آن توجه نشود.
دنی بویل کارگردان حرفه ایی هست، اما خب آیا حرفه ای بودن دلیلی کافیست برای مورد قبول بودن یک فیلم؟ البته که خیر!
"میلیونر زاغه نشین" فیلمیست کاملا حرفه ای. بازی با رنگها، کادربندی های متفاوت و فضای پویای فیلم، به موفقیت آن کمک کرده! اما از طرف مقابل، فیلمنامه ی ضعیف، بازیهای ضعیف و نوع نگاه تکراری و دلسوزانه ی فیلم به جامعه ی هند و هدف آن، فیلم را در حد یک اثر خوب از لحاظ تکنیک باقی نگه میدارد. اما Trainspotting داستان دیگریست. همه ی این عناصر تکنیکی قابل قبول را در کنار بازی های قوی و سکانس های سوررئال مفهومی ، این فیلم را صرفا از رده ی یک فیلم معمولی و عوام پسند خارج میکند. فیلمیست متعلق به جایی که بویل در آن به دنیا آمده و طبیعتا در آن زندگی کرده.
اما داستان فیلم بسیار گنگ و نامفهوم است! هدف کارگردان از به نمایش کشیدن این اتفاقات و شخصیتهای مغشوش چیست؟ آیا مرثیه ای است برای اعتیاد؟ احتمالا هست! چون این فیلم را با فیلمی مثل "مرثیه ای برای یک رویا" هم قطار میدانند که به نظر من کاملا اشتباه است! چرا که هدف فیلم آرنوفسکی از آغاز داستان، به چالش کشیدن وضعیتی است که کاراکترهای معتاد به مواد مخدر در آن دست و پا میزنند و پایان دهشتناک آن، نقطه ی اوج "مرثیه" است. اما درباره ی Trainspotting ، این قضیه صدق نمیکند. فیلم در مراحل مختلف تغییر موضع میدهد و معلوم نیست که آیا قصدش نمایش عاقبت اعتیاد است یا دارد داستان چند معتاد را تعریف میکند و به مسئله ی معتاد بودن آنها هم علاقه ای نشان میدهد، به عنوان تکمیل خصوصیات شخصیت های فیلم. به طوری که رنتون، راوی معتاد فیلم، در پایان فیلم عاقبت به خیر می شود! در حالی که همواره در تمام فیلم در حال ترک اعتیاد و بازگشت دوباره به سمت آن است. دیگر شخصیتها هم در زیر سایه ی او نقش ایفا می کنند و معتاد بودن آن ها مشکلی برای آنها ایجاد نمی کند، مگر در چند موقعیت خاص و آن هم به طور نصفه نیمه. حتی یکی از ترسناک ترین عاقبتهای اعتیاد در این فیلم که مرگ خفت بار یکی از این دوستان با نام تامی است، کاملا هجو گونه و بار طنز دارد. داستان گربه ای که "خب، خوشبختانه سالم است!" حتی مرگ تامی هم برای توصیف شخصیت و زندگی رنتون شکل میگیرد. آنجایی که رنتون به تامی پول میدهد و پوزخندزنان می گوید:
"هنوز راحته که فلسفی باشی، وقتی که بدبختهای دیگه ای هستن که آلوده ان"
در جایی سکانسی تکان دهنده از تلف شدن نوزادی که مادرش معتاد است را نمایش می دهد و همچنین تسکین آن مادر با مواد مخدر را و در جایی دیگر مصرف بی مورد مواد توسط رنتون را، بعد از مدتها که پاک بوده، به طوری که حتی بعد از این مصرف، مشکلی برای او پیش نمی آید و باز به زندگی خوب و پاک ِ بدون مواد خود ادامه میدهد!
مشخص نیست که آیا میتوان این فیلم را در زمره ی فیلمهای آموزنده قرار داد یا خیر؟
از مقایسه ی این فیلم با فیلمهایی که در سوگ عاقبت شخصیتهای معتادش شوکه میشویم، به این نتیجه میرسیم که این فیلم آنچنان هم درباره ی عاقبت اعتیاد نیست. از دلایل موفقیت این فیلم استفاده ی هوشمندانه ی تکنیک ها و اتفاقات سوررئالی است که چند بار در طی فیلم رخ میدهند. مثل داخل شدن رنتون به توالت فرنگی کثیفی که بعد از ورود به آن، داخل دریایی زلال میشود! سکانس ترک اعتیاد در خانه که یکی از بهترین سکانسهایی بود که تا به حال در یک چنین فیلمی میدیدم: قطار وحشتی که به سرعت در حال حرکت است و تک تک لحظات و اتفاقاتی که سببشان مواد مخدر بوده را از جلوی چشمان رنتون عبور میدهد و او را به ترس می اندازند. یا آن سکانسی که دوباره رنتون به آغوش (!) اعتیاد بازگشت و اوردوز کرد و کف پوش اتاق از دو طرف جمع شد و زمین در زیر بدنش فرو رفت و مانند گوری شد که او در آن دفن خواهد شد!
شیوه ی روایی داستانی نه چندان خوب را با الگوگیری از آغازگر این نوع سینما یعنی کوئنتین تارانتینو ، ارائه میکند و فیلمی میسازد که در حد و اندازه های فیلمهایی در این سبک نیست. فیلمهایی که هجو، سوررئالیسم ، دیالوگ های فلسفی و حتی بی معنا، پارودی، ادای دین هایی به دیگر فیلمها و .... در زمره ی اصلی ترین عناصر آنها در راستای روایت آنهاست. این فیلم شاید به "پرتقال کوکی" کوبریک، "راننده تاکسی" اسکورسیزی، "پالپ فیکشن" تارانتینو ارجاعاتی دارد، اما هرگز نمیتواند مثل "پرتقال کوکی" عصیان و جامعه ستیزی شخصیتهایش را در شخصیتهای خود جا بدهد و هرگز نمیتواند مانند " راننده تاکسی" فردگرایی و تنفر تراویس را در وجود رنتون متبلور کند و همچنین نمیتواند مانند " پالپ فیکشن" بی هدف ، سرخوشانه و به دور از قضاوت های بی مورد باشد!
این فیلم حتی نمی تواند مانند همتای هالیوودی اش (!) آموزنده باشد!
Trainspotting فیلمیست که کارگردان کار بلدی آن را ساخته. کارگردانی که شاید در آن روزها دغدغه ای هم داشته و سعی در ساخت یک فیلم خوب از جمله ی آن دغدغه ها بوده. اما این فیلم برای من هرگز فیلمی نخواهد بود که در تاپ 10 فیلمهای بریتانیایی ام قرار بگیرد. چرا که سینمای انگلیس، سینمای ناب تریست و دنی بویل در آن جایی ندارد! ولی خب، شاید اگر این فیلم مال فیلمساز دیگری بود، یک جور دیگر بهش نگاه میکردم. حیف. نیست!
«مارک رنتن» (گره گور)، جوان زبر و زرنگ و باهوش و با مزه گاه کاملا بی خیال، «قهرمان» زمانه ی ماست. ماجراهای «مارک» و دوستانش، جماعتی با مزه، دروغ گو، روانی، دزد و معتاد که به گونه ای ناگزیر، به سوی خود ویران گری پیش می روند، نمایان گر از هم فروپاشی دوستی و رفاقت شان است...