راجر ایبرت : «كشتن مرغ مقلد» تاریخ موجز دورهای در تاریخ آمریكاست كه هنوز در امیدها و عواطف مردم، آمریكا مهربانتر، نرمتر و سادهتر بود. این فیلم در دسامبر 1962 اكران شد، ماه...
16 آذر 1395
«كشتن مرغ مقلد» تاریخ موجز دورهای در تاریخ آمریكاست كه هنوز در امیدها و عواطف مردم، آمریكا مهربانتر، نرمتر و سادهتر بود. این فیلم در دسامبر 1962 اكران شد، ماه آخرِ آخرین سالِ آرامش امریكای پس از جنگ. در ماه نوامبر، جان اف كندی ترور شد. پس از آن همه چیز تغییر كرد. همانطور كه پس از مرگ مارتین لوتر كینگ، رابرت كندی، مالكوم ایكس و مدگارِ اِوِرز و پس از جنگ ویتنام و یازده سپتامبر 2001 تغییر كرد. لیكن در آن دورهای كه «كشتن مرغ مقلد» ساخته شد، پیشرفتهای امیدواركنندهای از جنبش حقوق مدنی نصیب امریكا شده بود كه حاصل آن، ضربههای محكم حقوقی و اخلاقی به تبعیض نژادی بود. كه در میكامب در آلابامای سال 1932 میگذشت، از واقعیتهای زمان به عنوان فضای پشت سرِ چهره وكیل سفید شجاع و لیبرال خود، بهره میجست.
فیلم هنوز هم محبوب بسیاری از مردم آمریكاست و اخیراً در یك نظرخواهی اینترنتی درباره محبوبترین فیلمهای سینمایی تاریخ مقام سی و پنجم را احراز كرد. گرچه معنای این قبیل نظرخواهیها سؤال برانگیز است، اما واقعیت این است كه این فیلم و رمان هارپرلی كه فیلم بر اساس آن ساخته شده تحسین كنندگان زیادی دارند در شیوه نگارش و اثرگذاری زیبای كتاب شكی نیست، اما مهم این است كه ما آن را، نه به عنوان شاهدی بر وقایع امروز و دیروز، بلكه به عنوان شاهدی بر نحوه تفكرمان درباره آن وقایع به كار بریم.
رمان، بر محور سه شخصیت كودك در حال رشد، به خصوص دختر پسرنمایی به نام اسكات میگردد. قدرت آن نیز در همین است كه خوب و بد جهان از نگاه این دختر شش ساله نمایانده میشود. اما فیلم، از نگاه شخصیت پدرِ دختر، آتیكوس فینچ، جهان را مینگرد، اگرچه او آن بزرگسالی نیست كه در زمان و مكان نشان داده شده باید باشد.
كارگردان، رابرت مولیگان، میكامب را یك «شهر پیر خسته» با خیابانهای كثیف، حصارهای فلزی، درختهای بلند، ایوانهای تكیه داده به ستونهای آجری، صندلیهای گهوارهای و... نشان میدهد. اسكات (ماری بدهام) و برادر ده سالهاش جیم فیلیپ آلفورد) مادرشان را از دست داده و با پدرشان آتیكوس فینچ (گریگوری پك) و خدمتكار زن سیاهپوستشان كالپومیا (استل ایوانز) زندگی میكنند. آنها با پسر همسایه جدیدشان دیل هریس (جان مگنا)، كه عینك میزند، كلمات عجیبی به كار میبرد و نسبت به سنش بزرگتر است، دوست میشوند. آتیكوس هر روز صبح به اداره وكالتش در جنوب شهر میرود و بچهها روزهای گرم تابستان را به بازی میگذرانند.
حواس آنها متوجه خانواده رادلی است كه در انتهای خیابان سكونت دارند. خانهشان همیشه تیره و تاریك و در و پنجرهاش بسته است. جیم به دیل میگوید كه آقای رادلی پسرش بو را به تختخواب بسته و بعد او را چنین توصیف میكند: از ردپایش معلوم است كه تقریباً شش و نیم پا قد دارد. سنجابها و گربههایی را كه بتواند شكار كند خام خام میخورد. یك خراش بزرگ از این طرف تا آن طرف صورتش هست و دندانهایش زرد و كرم خورده است. چشمهایش از حدقه درآمدهاند و بیشتر وقتها آب دهانش جاری است. البته از ابتدای سخن جیم معلوم است كه هرگز بو را ندیده است.
فضای آرام زندگی شخصیتها با حادثهای ناگهانی دگرگون میشود. قاضی شهر آتیكوس را به دفاع از مرد سیاه پوستی به نام تام رابینسن (براك پیترز) كه به تجاوز به یك دختر سفیدپوست به نام میلا ویولت ایول (كالین ویلكاكس) متهم است میگمارد. افكار عمومی سفیدپوستان البته علیه مرد سیاه پوست است كه او را گناهكار میپندارد، و پدر میلا، به نام باب (جیمز اندرسن) طی پیغام بدشگونی، به طور غیرمستقیم آتیكوس را به صدمه به كودكانش تهدید میكند. بچهها نیز به نوبه خود در مدرسه آزار میبینند و مجبور به دعوا كردن میشوند. آتیكوس برای آنها توضیح میدهد كه چرا دفاع از یك سیاه پوست را به عهده گرفته و آنها را از به كار بردن كلمه نهی میكند.
صحنههای دادگاه بهترین صحنههای فیلم است. در این صحنهها به صراحت نشان داده میشود كه تام رابینسن بیگناه است، هیچ تجاوزی رخ نداده، میلا خودش نزد تام رفته و تام نیز سعی كرده فرار كند، باب ایول دخترش را كتك زده و دختر از خجالتِ علاقه پیدا كردن به یك سیاه پوست، دروغ گفته است.
دفاع آتیكوس در دادگاه یكی از بهترین صحنههای بازی پك است. اما به هر حال، دادگاه رابینسن را گناهكار تشخیص میدهد و حكم با آرامشی مرموز و غیرعادی پذیرفته میشود: هیچ كس فریاد پیروزی برای باب ایول سر نمیدهد، هیچ صدای اعتراضی نیز از سوی سیاهان حاضر در دادگاه بلند نمیشود. سفیدها به سرعت دادگاه را ترك میكنند و سیاهان ساكت و آرام به احترام و قدردانی از آتیكوس بر جا میمانند تا او به آرامی دادگاه را ترك كند. اسكات و برادرش نیز همراه سیاهان میایستند، تا اینكه كسی به آنها یادآوری میكند پدرشان در حال ترك دادگاه است.
نكته سؤال برانگیز این است كه در این صحنه آنچه اهمیت دارد، محكومیت تام نیست؛ زیرا این نكته به راحتی فراموش میشود و آنچه میماند و برجسته میشود، اصالت و شرافت آتیكوس فینچ است. به علاوه، فضای بیاحساس دادگاه مایه تعجب است. حوادث بعدی فیلم از اینها هم عجیبتر به نظر میرسد شهردار به آتیكوس میگوید كه وقتی انتقال تام به زندان او سعی كرده فرار كند.
مأمور قانون امر كرده بایستد و چون تام این كار را نكرده، به طرف او شلیك كرده است. تام كشته میشود و مأمور تنها میگوید كه او مثل دیوانهها قصد گریز داشته است.
آنچه باورش دشوار است اینكه اسكات این روایت را به راحتی میپذیرد و آتیكوس فینچ بزرگسال و لیبرال نیز هیچ سؤالی درباره آن نمیكند. در سال 1962 كه «كشتن مرغ مقلد» به روی پرده رفت، تماشاگران سفید پوست به راحتی باور كردند كه تام رابینسن به طور تصادفی و در حال اقدام به فرار كشته شد، اما در آغاز هزاره سوم به این داستان با بدبینی ملالانگیزی مینگریم.
ساختار صحنه بعدی فیلم بسیار غیرمعقول است. آتیكوس با خودروی خود به خانه تام میرود تا این خبر ناگوار را به همسرش، هلن (با بازی كیم همیلتون) بدهد.
اما در كمال تعجب و در حالیكه به دو همسایه خانواده فینچ، زمان نسبتاً طولانی برای گفتن دیالوگ داده میشود) هیچ سخنی نمیگوید. در ایوان خانه فینچ، چند نفر از دوستان مرد و خویشاوندان حضور دارند. باب ایول، پدر ناجوانمردی كه دخترش را با كتك مجبور به دروغگویی كرده بود، از سایه بیرون میآید و به یكی از آنها میگوید،: .
یكی از مردها همین كار را میكند. ایول در صورت فینچ تف میكند. فینچ چند لحظه خیره به او میماند و سپس میرود. سیاهپوستان در این صحنه شخصیت سینمایی ندارند، بلكه تنها به صورت گروهی نقش پشتیبان فینچ را ایفا میكنند و صرفاً در نمای دور دیده میشوند؛ نمای نزدیك از آن قهرمان سفیدپوست و دشمن اوست.
شاید در سال 1932، در آلاباما وضع چنان بود كه این مرد سفید (همه افراد حاضر در آن ایوان میدانستند به دروغ تام رابینسن را متهم كرده) میتوانست آن چنان آسان بعد از مرگ توم به میان ایشان بیاید و یكی از ایشان را پسر، خطاب كند و هیچ كس اعتراضی نداشته باشد.
اگر ترس سیاهان از سفیدپوستان در آن روزگار چنان عمیق بود، پس بهتر است بگوییم بقیه فیلم روِیایی بیش نبوده است.
در صحنههای بعدی فیلم شاهد حمله بزدلانه ایول به اسكات و جم، و ظهور اسرارآمیز بو رادلی (رابرت دووال در اولین نقش سینمایی خود) برای نجات بچهها هستیم. جسد ایول با چاقویی در سینه كشف میشود. بو در خانه فینچها برای اولین بار جسمیت مییابد؛ اسكات او را نجات دهنده خود مینامد و بالاخره آن سه در یك تاب كنار هم مینشینند. شهردار به این نتیجه میرسد كه متهم كردن بو به قتل ایول هیچ ثمری ندارد و این كار به «كشتن مرغ مقلد» میماند ما از قبل هنگام تماشای فیلم فهمیدهایم كه میتوان هر كسی را كشت جز مرغ مقلد؛ چون تنها كار آن آواز خواندن برای دعوت موسیقی به باغ است.
اگرچه این حرف زیاد به شخصیت ساكت بو رادلی نمیخورد، اما ما منظور آن را درك میكنیم.
مردی سیاه به خاطر جنایتی كه هرگز نكرده، در مقابل دادگاهی سفیدپوست و در حضور مردم محكوم و سپس با بیرحمی كشته میشود. سپس برای این كه تماشاگر در پایان، ناراضی از صندلی خود در سالن سینما بلند نشود، بو (شخصیتی كه از ابتدای فیلم منتظر دیدنش است) ناگهان ظاهر میشود و باب ایول را میكشد. این كه باب ایول به دست بو كشته شود، ممكن است عدالت باشد، اما قطعاً شرافتمندانه نیست.
از این صحنهها در فیلم فراوان دیده میشود، صحنههایی كه در آن واقعیتها سادهتر از آنچه هستند نشان داده میشوند تا صرفاً انتشارات ساده بیننده برآورده شود. به همین دلیل است كه میگوییم «كشتن مرغ مقلد» بیان احساسات آزادیخواهانه دوره معصومیت امریكاست و كمتر به واقعیتهای تلخ شهر كوچك آلاباما در سال 1930 مینگرد.
آلاباما، سال 1932. وكيلى به نام » آتيكوس فينچ « ( پك ) با وجود اعتراض مردم شهر، دفاع از مرد سياهپوستى به نام » تام رابينسن « ( پيترز ) را كه متهم به هتك حرمت دخترى سفيدپوست به نام » مايلا يوئل « ( ويلكا كس ) است، قبول مى كند...