: پدرخوانده : قسمت دوم مانند نسخه قبلش با جنجال های زیادی ساخته شد. فرانسیس فورد کاپولا به دلیل دخالت های زیاد شرکت پارامونت پیکچرز کارگردانی فیلم را قبول نکرد و...
14 آذر 1395
پدرخوانده : قسمت دوم مانند نسخه قبلش با جنجال های زیادی ساخته شد. فرانسیس فورد کاپولا به دلیل دخالت های زیاد شرکت پارامونت پیکچرز کارگردانی فیلم را قبول نکرد و جالب آنکه آن را به مارتین اسکورسیزی سپرد اما شرکت پارامونت پیکچرز با این پیشنهاد مخالفت کرد و مجبور شد اختیارات زیادی به کاپولا بدهد .
پدرخوانده 2 مانند قسمت قبلی اش محبوبیت زیادی پیدا کرد و انصافاً خوش ساخت تر از پدرخوانده 1 بود اما هرگز جذابیت پدرخوانده 1 را نداشت . سرجیو لئونه بعدها می گوید : کاپولا در پدرخوانده 1 کمی حواسپرت بود اما با ساخت پدرخوانده 2 تسلط کاملش بر سینما را نشان داد . پدرخوانده 2 فیلمی 200 دقیقه ای بود که زندگی مایکل و زندگی ویتو کورلئونه در دوران جوانی را نشان می داد . قطع تصاویر و سکانس ها بسیار جالب و دقیق بود که باز هم نبوغ بالای کاپولا را نشان می داد .
پدرخوانده 2 اوج بازی آل پاچینو بود آل پاچینو در این فیلم با بازی چشمانش یک شاهکار درست کرد سکانسی که مایکل چشمانش را در نهایت خشم به اینطرف و آن طرف می برد و در حال شنیدن حرفهای همسرش کی بود و ناگهان با عصبانیت دستانش را بر روی همسرش بلند می کند یک شاهکار بود انصافاً چه کسی فکر می کرد در سکانسی که کی در حال خداحافظی با بچه هایش است و آن ها را با تمام وجود و عشقش در آغوش می گیرد مایکل جلو بیاید و آرام و در نهایت سردی در را بر روی کی ببندد . فرانسیس فورد کاپولا حتی برای 3 دقیقه جیمز کان در نقش سانی را برای سکانسی دعوت کرد و در همین سه دقیقه هم سانی همان روحیه خشن خودش را با بازی فوق العاده اش نشان دهد . و شاید این حق فرانسیس فورد کاپولا بود که جایزه بهترین کارگردانی را از آن خودش کند . پدرخوانده تنها فیلمی است که قسمت دوم آن هم برنده بهترین فیلم اسکار شد و نقش ویتو کورلئونه هم تنها نقشی است که دوبار جایزه اسکار را گرفت . یک بار برای مارلون براندو و بار دیگر برای رابرت دنیرو .
قسمت دوم پدرخوانده به کالبد شکافی قدرت و فساد تبدیل می شود و این جاست که برخلاف قسمت نخست که تصویری باشکوه و منکوب کننده ازدنیای گنگسترها ارائه می دهد، فضایی افسرده و غمگنانه دارد. نخستین درخشش دنیرو، اما خارج از سبک دنیرویی. بازی درخشان مجموعه ستارگان فیلم نشان از کمال کوپولا در کار با بازیگران حرفه دارد. در این مجموعه ی نبوغ آمیز باید به کار گوردون ویلیس هم اشاره کرد که تصاویری بدیع از حال و هوای قدیمی امریکا ارائه می کند. در 1990 دنباله ای بر فیلم با کارگردانی کوپولا و بازی همین گروه بازیگران ساخته می شود.
این فیلم جاودانه جدا از چند نقطه ضعف که زیاد هم به چشم نمیاید همه هنرهای سینما را یک جا خرج کرده است و ببننده را دچار حیرت میکند ؛ کاپولا که هیچ گاه نمیخواست این فیلم را بسازد فقط به شرطی که کمترین تاثیر از سوی کمپانی سازنده بر روی فیلم اعمال شود حاضر شد این فیلم را بسازد!
بسیاری نگران عدم حضور مارلون براندو در این فیلم بودند چون معتقد بودند براندو نقطه قوت این فیلم بود اما بازی کم نظیر رابرت دنیرو در نقش جوانی پدرخوانده همه کمبودها را جبران کرد ! آل پاچینوی جوان که در این فیلم بازی با نگاه سرد را به طرز دیوانه کننده ای ایفا کرد قلب هر ببینده ای را منقلب کرد ! نکته قابل توجه شباهت های نگاه دنیرو و آل پاچینو بود !
کاپولا برای این فیلم زحمت های فراوانی کشید اما جالب ترین حرکتی که او کرد این بود که بدون اینکه کسی در ذهنش دوران کودکی و جوانی پدرخوانده را به یاد آورد و یا برای کسی بازگو کند ؛ بی هیچ واسطه نمایش داد یعنی آل پاچینوی مغرور که می رفت جای پای خود را محکم کند در کنار دنیرو جوان نشان داد و این زیبایی های پدر خوانده بود. در واقع دو پدر خوانده را همزمان نمایش داد و لذت را دو چندان کرد !
داستان این فیلم به طور موازی روی دو محور می چرخد :
1. زمان گذشته : دوران کودکی و جوانی ویتو کورلئونه
در سال 1901 ویتو آندولینی در شهر کورلئونه واقع در جزیره سیسیل بخاطر توهین به سرکرده مافیای محلی به قتل رسید او دو پسر با نام های پائولو و ویتو داشت که پائولو به عنوان برادر بزرگتر سوگند می خورد که انتقام قتل پدرش را از دون چیچو بگیرد اما دون چیچو به خاطر قدرت و نفوذ زیادش او را هم به قتل رساند . سرانجام همسر ویتو آندولینی نزد دون چیچو رفت و از او التماس کرد که به ویتو کاری نداشته باشد اما دون چیچو قبول نکرد و خواست که ویتو را بکشد که ویتو فرار کرد و مادرش در همان جا به قتل رسید ویتو سرانجام به وسیله یکی از اقوام خود از آنجا فرار می کند و برای پیدا کردن کار به نیویورک می رود او در ابتدا کودکی لال بود اما به محض ورود به نیویورک آوازی به زبان سیسلی می خواند و مشخص می شود که او می تواند حرف بزند . سرانجام او توانست در یک بقالی به عنوان شاگرد استخدام شود پسر بقال با ویتو دوست شد و این پسر کسی نبود جز همان تسیو که در قسمت قبلی به مایکل خیانت کرده بود . پانوچی فردی بود که از همه کاسبان باج می گرفت و در یک روز به بقال اعلام کرد که برادر زاده اش باید به عنوان شاگرد او کار کند و ویتو اینگونه از کار اخراج شد . در ادامه او با کلمنزای دزد آشنا شد و این سه دوست (کلمنزا - تسیو - ویتو ) توانستند که با دزدی و قاچاق اجناس در آمد قابل توجهی کسب کنند که اینجا تنها یک مزاحم وجود داشت و او پانوچی بود و از آنها مقدار زیادی باج خواست تا برایشان مزاحمت ایجاد نکند . تسیو و کلمنزا با این معامله موافق بودند اما ویتو قبول نمی کرد و سرانجام هم نقشه ای برای قتل پانوچی گرفت و موفق شد که در روز جشن سال پانوچی را بین صداهای توپ و مواد منفجره که مردم می ترکاندند با سه گلوله از پای در آورد . ویتو در اداره کردن کارها و معامله با افراد بسیار باهوش تر و ماهرانه تر از تسیو و کلمنزا بود و همین دلیل باعث شد که او به عنوان رئیس و مدیر شناخته شود او کم کم قدرت بالایی پیدا کرد و نام فامیل خود را کورلئونه گذاشت زیرا همان جا به دنیا آمده بود و حالا همه چیز مهیا بود برای انتقام ویتو از دون چیچو که دیگر مردی پیر و ناتوان بود . ویتو به سیسیل رفت و دون چیچو را با یک چاقو به قتل رساند و انتقام قتل پدر ، مادر و برادر خود را از دون چیچو گرفت . او سرانجام فردی با قدرت و ثروتمند شد و به جمع سران خانواده ها در نیویورک پیوست .
2. زمان حال : زندگی دون مایکل کورلئونه
مایکل کورلئونه در نوادا در سال 1958 مشغول به مدیریت خانواده خود بود و در ابتدای فیلم مایکل در جشن خود با افراد و دوستان خود مشغول به مذاکره و گفتگو بود . در این میان کانی با مردی بیگانه در جشن حضور پیدا می کند و به حضور مایکل می آید و از او کمک مالی درخواست می کند که مایکل عصبانی می شود و از اینکه با این مرد ارتباط برقرار کرده بود بسیار عصبانی و خشمگین می شود کانی بسیار غمگین و بی روحیه بود اما خود را شاد نشان می داد و هنوز از قتل شوهرش توسط مایکل عصبانی بود . مایکل با سناتور گرن در حال مذاکره بود و سناتور از مایکل برای صدور یک مجوز 5 درصد از درآمد هتل هایش را می خواست و مایکل این پیشنهاد را قبول نمی کند . پس از آن فرانک پانتان جلی که دست نشانده کلمنزا بود و خانه قدیمی خانواده در نیویورک در دست او بود با مایکل صحبت کرد . فرانکی که در میامی برادران روزتو و هایمن راس را در مقابل خود می دید از مایکل کمک خواست و مایکل از فرانکی خواست که با آنها کنار بیاید اما فرانکی قبول نکرد و خواست که خانواده اش را خود اداره کند و آنها را از بین ببرد چون مایکل با هایمن راس قرار معامله داشت قبول نکرد و خواست که فرانکی مزاحم نشود و فرانکی با عصبانیت اعلام کرد که هیچ مشکلی برای مایکل بوجود نمی آورد . وقتی مایکل به خانه برگشت کی از او سوال کردکه چرا پرده ها کنار زده شده است و مایکل که به بیرون پنجره نگاه کرد متوجه شد که عده ای قصد شلیک به او را دارند مایکل سریع خودش را به زمین انداخت و بعد از شلیک ده ها گلوله به اتاقش توانست جان خود و کی را نجات دهد . پس از آن مایکل از برادرش تام کمک خواست و او را رئیس خانواده در زمان غیبتش اعلام کرد و خود با قطار حرکت کرد و پیش آقای والس رفت و با او توافق کرد که با یکدیگر روابط دوستانه داشته باشند و سپس مایکل و والس تصمیم گرفتند که فرانکی را به قتل برسانند . مایکل سپس به سوی نیویورک پیش فرانکی رفت و از او خواست که با روزتو معامله کند و وقتی که فرانکی برای معامله در یک کافه می رود مردی پشت فرانکی می آید و قصد دارد که او را با طناب خفه کند که فرانکی شانس می آورد و نجات پیدا می کند پس از این قضیه که فرانکی بسیار از دست مایکل عصبانی بود به دادگاه شکایت کرد و مایکل در دادگاه حاضر شد . در ابتدا سناتور گرن برای دفاع از مایکل سخنان بسیار تاثیر گذاری زد که کمی از فشار خبرنگاران و سناتور های پرونده روی مایکل کم شد و سپس خود گرن از جلسه رفت . مایکل تمام اتهامات خود از جمله قتل سران 5 خانواده ، قمار و ... را رد کرد و دادگاه به جلسه بعدی کشیده شد که این بار باید شاکی پرونده یعنی فرانک پانتان جلی حضور پیدا می کرد . مایکل بعد از اتمام جلسه پیش برادر خود فرددو رفت و فرددو اعتراف کرد که به نوعی خام شده چون جان گولا او را خریده و قصد داشته که پولی هم به او بدهد و وقتی که مایکل دلیل این کار پرسید فرددو به تندی صحبت کرد سپس مایکل به فرددو گفت که دیگر هیچ کاری با او ندارد و نمی خواهد او را ببیند . در جلسه بعدی دادگاه مایکل برادر فرانکی یعنی وینچنزو پان تان جلی را آورد و فرانکی زمانی که برادرش را در کنار مایکل دید به احساس خوبی دست پیدا کرد و تمام شکایات و اعترافات خود در مورد قتل سران توسط مایکل و ... را پس گرفت . به این ترتیب مایکل با خیالی راحت به ادامه کارهای خود فکر می کرد که همسرش کی تصمیم گرفت که خود به تنهایی با فرزندان مایکل به نوادا برگردد که مایکل اجازه نداد و از کی خواست که آن حادثه را فراموش کند . ( زمانی که مایکل به نیویورک رفته بود کی باردار بود ولی بچه اش از بین رفت ) کی مایکل را کور خطاب کرد و اعتراف کرد که خود آن بچه را انداخته است چون نمی خواست در این دنیا مایکل یک بچه ی دیگر هم داشته باشد و چون مایکل این حرف ها را شنید کی را با یک سیلی خاموش کرد و گفت که او را برای همیشه تنها بگذارد . چند هفته بعد خبر فوت مادر مایکل رسید در کلیسا فرددو در حال گریه کردن بود بعد از چند لحظه پیش تام رفت و سراغ مایکل را گرفت و تام گفت که منتظر است که تو بیرون بروی تا بعد به اینجا بیاید . کانی در کلبه بیرون از خانه نزد مایکل آمد و از او خواست که فرددو را ترک نکند و همچنین اعتراف کرد که می خواست مایکل را با رفتار خود عذاب بدهد و تصمیم دارد که دوباره به خانه برگردد . پس از آن مایکل دستش را بر سر کانی گذاشت و او را دلداری داد و کانی نیز دست مایکل را بوسید . فرددو که در خانه نشسته بود مایکل را دید که به سویش می آید و آنگاه در یک صحنه ی واقعاً زیبا مایکل برادرش را در آغوش گرفت . مایکل بعد از آن تصمیم گرفت که والس را بکشد اما تام که این کار را فوق العاده سخت می دانست از مایکل خواست که صرف نطر کند و چون مایکل که برای رسیدن به قدرت هر کاری می کرد سر حرف خود باقی ماند . فرانکی که پس از جریان شکایت و دادگاه هنوز در مکانی توسط اف بی آی محافظت می شد با تام هم صحبت شد و تام نیز در مورد خانواده در گذشته صحبت کرد و فرانکی خانواده کورلئونه را به امپراطوری روم تشبیه کرد سپس تام با فرانکی خداحافظی کرد و رفت . و اما روز بعد در یک لحظه سه اتفاق افتاد که کارگردان فیلم آنها را بسیار زیبا به هم متصل کرد : درفرودگاه والس توسط یکی از افراد مایکل کشته شد ، در سازمان اف بی آی فرانکی رگ خود را در حمام با تیغ برید و مرد ، و در صحنه ای بسیار زیبا فرددو در حالی که در قایق مشغول ماهیگیری بود و مناجات بسیار زیبایی را به زبان می آورد :
"مریم مقدس تو را سپاس می گویم به من برکت بده رحمت خداوند بر تو باد و رحمت به طفلی که در شکم داشتی ای مریم مقدس نزد خدا شفاعت گناهان ما را بکن ... آمین
و ناگهان صدای شلیک تفنگ برخاست آری مایکل دستور قتل برادر خود را داده بود . مایکل که شاهد این صحنه بود بر روی صندلی نشست و زمانی را به یاد آورد که همیشه با سانی اختلاف داشت ، زمانی که سانی کارلو را برای دیدن کانی به خانه آورده بود . و در صحنه ی پایانی فیلم مایکل با پسرش در باغ قدم می زنند و سپس مایکل می نشیند و به تفکر می پردازد .
با مرگ دن کورلئونه پسر کوچکش مایکل (آل پاچینو) به ریاست خانواده می رسد. او باید تلاش کند تا در مقابل خانواده های مافیایی دیگر که با ثروت باد آورده قاچاق مواد مخدر به قدرت مضاعف دست یافته اند از جایگاه خانواده کورلئونه دفاع کند. از طرفی باید در مقابل کنگره امریکا درباره فعالیتهای خانواده اش پاسخگو باشد. در بخشهایی دیگر از فیلم با گذشته دن کورلئونه (مارلون براندو) و داستان پدرخوانده شدنش و مهاجرتش به امریکا همراه می شویم...
مایل باشین بنده نقدش کنا البته اگه منتشرش می کنید