بهنام شریفی : عشق سگی داستان آدمهایی عادیاست که به واسطهی یک تصادف سرنوشتشان به هم گره میخورد. آدمهایی که تلاش میکنند از بستر زندگی ناگوارشان عشق را استخراج کنند. اما رسیدن به...
15 آذر 1395
عشق سگی داستان آدمهایی عادیاست که به واسطهی یک تصادف سرنوشتشان به هم گره میخورد. آدمهایی که تلاش میکنند از بستر زندگی ناگوارشان عشق را استخراج کنند. اما رسیدن به این عشق از جادهی زخم و خشونت میگذرد. عبور آدمها از کنار هم در سه اپیزود فیلم و تصادف اتومبیل به عنوان نقطهی ثقل این تقاطع حضور سرنوشت محتوم را در روایت شخصیتهای آریاگا و ایناریتو موکد میکند. خشونت، سختی و بیرحمی زندگی سایهٔ خود را بر سر این شخصیتها افکنده است. عشق نافرجام و ممنوعهٔ اکتاویو و سوزانا و سرنوشت تراژیکشان از جنگ سگها و دزدی و خون تغذیه میکند. عشق ممنوعهی دانیل و والریا هم به واسطهی تصادف ماشین والریا با اکتاویو دچار نقصان میشود و عاقبت به قطع پای والریا و سردی این رابطه میانجامد. الچیوو هم با زندگی سخت و گذشته و حال ِ خشونت بارش همراه با سگهایش طعم این خشونت را میچشد. کشته شدن سگهایش به دست سگ اکتاویو نشانهٔ ناگزیری ِ خشونت در زندگی اوست. در این میانه این عشقهایی که با شور و هیجان شدیدی شکل گرفته است به دست این خشونت ذبح میشود و زندگی این شخصیتها را بیش از پیش سخت و جانکاه میکند. شاید فقط الچیوو به هدفش میرسد و عکس خودش را در آلبوم دخترش میچسباند، هر چند که در پایان فیلم او را میبینیم که همچنان تنها همراه با بلکی (اسمی که او برای سگ اکتاویو انتخاب میکند) به سمت مقصدی نامعلوم میرود. پس این روایتهای متقاطع و شکست زمانی در نهایت عنصر سرنوشت محتوم و سیاه و تنهاییهای شخصیتها را نمایندگی میکند و ما از جزء به کلیتی یکپارچه میرسیم.
در ابتدای فیلم وقتی با حرکات بیقرار دوربین روی دست جنگ سگها را میبینیم و بلافاصله با برشی هوشمندانه سوزانای آرام را میبینیم که در حال ورود به خانهاش است، میتوانیم بفهمیم که این خشونت بر زندگی او چیره خواهد شد. نشانههای دیگری هم وجود دارند. وقتی والریا در خانهاش به دانیل میرسد پایش در کف خانه گیر میکند. نشانهای استعاری که حفرهی به وجود آمده را به بحران زندگی او مبدل میکند. هم پایش را از دست میدهد و هم سگش در آن حفره گیر میکند و باعث به هم ریختگی اعصاب او و دانیل میشود. خشونت زندگی الچیوو هم در ابتدای فیلم با با قتلی که به دست او انجام میگیرد عیان میشود. خشونت در تاروپود زندگی شخصیتها خودش را تنیده است و آنها را اسیر خود کرده است.
اما یکی از جلوههای اصلی فیلم که در عنوان عشق سگی هم موکد شده، حضور سگ به عنوان نقش مایهٔ اصلی اثر ایناریتو است. سگ در ادبیات غرب علاوه بر وفاداری و پاسداری و خصوصیاتی از این دست، نماد هوس است. اگر این جنبه از نمادشناسی سگ را با جهان عشق سگی تطبیق دهیم، به وجود دستگاه نشانهشناسی دقیقی در فیلم پی میبریم.
در روایت اول سگ سیاه اکتاویو منبع در آمد او و سوزانا و عشق ممنوعشان میشود. تا زمانی که سگ میتازد و همراه خود پول میآورد هوسهای این دو لحظه به لحظه شعله ورتر میشود. از زمانی که سگ زخمی میشود و اکتاویو تصادف میکند، سوزانا همراه با رامیرو خانهاش را ترک میکند و پولها را بر میدارد و رابطه از هم میپاشد. بعد از آن هم در غیاب سگ (بخوانید هوس) سوزانا پس از مرگ رامیرو عقلانیت را بر فرار با اکتاویو ترجیح میدهد.
در روایت دوم اوضاع از این هم جالبتر است. بعد از تصادف والریا او گمان میبرد که به زودی خوب خواهد شد و به شغلش به عنوان یک مدل ادامه خواهد داد و رابطهٔ آتشینش با دانیل حفظ خواهد شد. اما با این معضل فیزیکی که کم کم نشان میدهد رابطه از آن شور اولیه درآمده است، با گم شدن سگ رابطه وارد بحران میشود. سگ در حفره میافتد و والریا به خاطر عصبیت ناشی از این فقدان به خودش فشار میآورد و به خاطر همین مساله پایش را از دست میدهد. این فقدان قرینهٔ خاموشی هوسها و سردی رابطهٔ این دو است. وقتی هم که سگ دوباره پیدا میشود، رابطه به اندازهٔ کافی تیره و تار شده است و سگ هم کاملا زخم خورده و بیمار است.
در روایت سوم الچیوو مرد زخم خوردهٔ تنهایی است که با چندین سگ زندگی میکند. او توانسته است بر هوسهایش چیره شود و آنها را تحت اختیار خود قرار دهد. او تاوان آزادی خواهیهای گذشتهاش را میدهد و خانوادهٔ خودش را از دست داده است و با کشتن آدمها روزگارش را میگذراند. تا اینکه سگ سیاه اکتاویو را از صحنهٔ تصادف پیدا میکند. سگ را تیمار میکند و زخمهایش را میبندد. اما وقتی سگ (بخوانید هوس) به شرایط ایده آلش میرسد سگهای دیگر الچیوو را میکشد. اینجا به معنای جالبی بر میخوریم. سگ اکتاویو به عنوان نماد نسل سوم و جدید بر سگهای نسل اول (الچیوو) فائق میآید و آنها را ازهم میدرد. این نکته نشان میدهد که نسل اول حتی اگر در عرصهٔ اجتماعی حضور چشمگیری نداشته باشد، باز در معرض آسیبها و هوسهای بیحد و حصر نسل امروز قرار میگیرد و اینجاست که حتی فیلم به شمایلی کلی از اجتماع مکزیک تبدیل میشود و معناهایی سیاسی نیز به خود میگیرد. الچیوو سگ را نمیکشد و در پایان نام بلکی را برای آن انتخاب میکند و تنها همراه با او به راهی نامعلوم میرود. او دو برادر طمع کار را در مقابل هم قرار میدهد تا هوسهای بیپایانشان را به یکدیگر نشان دهند. الچیوو توانسته است که آینهای در مقابل اجتماعش قرار دهد و باز تنها به راه مطرود خود برود و به همین خاطر او از جهاتی مهمترین شخصیت فیلم است.
عشق سگی اولین گام کارگردانی خوشقریحه بود که نگاه جدیدی را به سینمای دنیا پیشنهاد کرد. گرچه سابقهٔ روایتهای متقاطع به «برشهای کوتاه» آلتمن و در ادبیات به ریموند کارور بر میگردد، اما ایناریتو با سینمایی شخصی، با استفاده از المانهایی مشخص همچون شکست زمانی و درونمایههایی چون تقدیر و سرنوشت محتوم سینمایی مختص به خود آفرید. هر چند که عشق سگی را باید اصیلترین فیلم کارنامهٔ چهار فیلمی دانست. فیلمی که با خشونت بدوی و روایتهای تو در تو و آدمهای زخمخوردهاش از عشقها و تنهاییها و زخمهای بشری پرده بر میدارد.
فیلم داستان سه زندگی است. پسر جوانی که سگش را غیر قانونی وارد جنگهای شرطی می کند تا پول کافی جمع کند و با همسر برادرش فرار کند. مدل زیبایی که با مردی متاهل رابــطــه عاشقانه دارد و پیرمردی دوره گردی که تمام روز با سگهایش دور شهر می گردد و منتظر فرصتی است تا با دخترش که فکر می کند او مرده است حرف بزند. یک تصادف اتومبیل زندگی این سه را بهم می رساند و زندگی همه آنها را بسیار تغییر می دهد...