اسب، زمین و زن: بر باد رفته، محبوب ترین فیلم تاریخ سینمای جهان، 70 ساله شد
آریا قریشی : بر باد رفته، 70 ساله شد. فیلمی که همچون کتاب متبوعش، رکوردهای زیادی بر جای گذاشت و محبوبیت بسیاری پیدا کرد. کتاب بر باد رفته، آن قدر در آمریکا فروش...
15 آذر 1395
بر باد رفته، 70 ساله شد. فیلمی که همچون کتاب متبوعش، رکوردهای زیادی بر جای گذاشت و محبوبیت بسیاری پیدا کرد. کتاب بر باد رفته، آن قدر در آمریکا فروش کرده که می گویند پس از انجیل، پرفروش ترین کتاب تاریخ آمریکا است. فیلم بر باد رفته هم آن قدر فروش داشته که همین چند هفته قبل اعلام شد که با احتساب نرخ تورم، فروش بر باد رفته تقریباً معادل 1 میلیارد و 450 میلیون دلار فقط در آمریکا است و بنابراین بر باد رفته به طور رسمی به عنوان پربیننده ترین فیلم تاریخ سینما بالاتر از فیلم هایی چون آوای موسیقی و ای تی و تایتانیک و... معرفی شد. اما نکته ی مهم این جاست که هم کتاب مارگارت میچل و هم فیلم ویکتور فلمینگ به طرز شگفت انگیزی از مانع بزرگی به نام زمان عبور کرده اند. کتاب بر باد رفته هنوز فروش دارد و فیلم بر باد رفته هنوز هم جزو محبوب ترین فیلم های تاریخ است. در 70 سالگی فیلم بر باد رفته، نگاهی دوباره به این فیلم شاید بتواند نکات جالبی را درباره ی آن مشخص نموده و ما را به سمت درک این مسأله که چگونه یک فیلم می تواند بعد از این همه سال، هنوز این قدر محبوب باشد، راهنمایی کند!
عظمت: بعضی از فیلم ها هستند که شاید نقاط ضعف زیادی داشته باشند. ولی یک ویژگی خاص دارند که باعث می شود تماشاگر به راحتی بتواند چشمش را به روی مشکلات و ضعف های آن ببندد. بر باد رفته هم چنین فیلمی است و ویژگی مهم آن هم عظمتش است. کافی است چند دقیقه ی ابتدایی فیلم را تاب بیاورید تا به راحتی در شکوه چشم نواز فیلم غرق شوید. آن گاه دیگر به راحتی می توان از این مسأله چشم پوشی کرد که فیلم چقدر سعی می کند زود و سریع شخصیت های پرشمارش را به ما معرفی کند و برای همین بعضی از شخصیت های فرعی فیلم برای ما درست جا نمی افتند. یا این که چقدر نقش بخت و تقدیر در فیلم بالاست. یا مثلاً این نکته که فیلم چقدر سعی در شیرفهم کردن تماشاگر دارد (مثلاً قسمتی که رت به اسکارلت می گوید ممکن است برایش اتفاقی رخ دهد و دقیقاً در همان لحظه اسکارلت از پله ها پایین می افتد). یا این مسأله که بر باد رفته تا چه حد نژادپرستانه به تصویر کشیده شده است (سمپاتیک ترین کاراکترهای فیلم، جنوبی های طرفدار برده داری اند و منفورترین آدم های فیلم، شمالی های غارتگر!). همه ی این ها را به سادگی می توانیم از یاد ببریم، وقتی عظمت و وقاری را می بینیم که نه فقط در نماهای باشکوه و دکورهای عظیم فیلم، که در همه ی ابعاد آن وجود دارد. از موسیقی ماکس استاینر گرفته تا بازی فوق العاده ی دو بازیگر اصلی فیلم. اگر مثلاً می بینیم که شخصیت اشلی ویلکز به اندازه ی دو کاراکتر اصلی به دل نمی نشیند، به خاطر این است که نه خود شخصیت اشلی و نه بازی لسلی هوارد، عظمتی که از یک عضو بر باد رفته انتظار می رود را ندارند. به هر حال، بر باد رفته، شاید عظیم ترین محصول تاریخ کمپانی رؤیاسازی هالیوود باشد. طبیعتاً خیلی از سکانس های آن، امروزه تأثیرگذاری اولیه را ندارند. ولی بعضی از صحنه های آن، هنوز دیدنی و به شدت اثرگذارند. از جمله سکانس عبور رت و اسکارلت از میدان غرق آتش و واگن حاوی مواد منفجره. به هر حال از فیلمی که تهیه کننده اش بیش از یک سال زمان صرف کرد تا بازیگر نقش اسکارلت را مطابق با آن چه در کتاب آمده است پیدا کند، انتظاری جز این هم نمی رود.
جنگ: فیلم در لایه ی رویی خود، یک فیلم ضدجنگ است. پبام های ضدجنگ فیلم، کاملاً مشخص وآشکارند. ولی هنوز جذاب جلوه می کنند. در این بین دو صحنه وجود دارد که شاید بیش از هر سکانس دیگری نمایان گر مصائب جنگ باشند. یکی آن جا که دارند لیست کشته شدگان جنگ را توزیع می کنند و ما نمایی از این لیست را می بینیم که در آن فقط عبارت KILLED IN ACTION در کنار اسم سربازان خودنمایی می کند و پس از زوم دوربین، فقط کلمه ی KILLED را می بینیم که زیر هم ردیف شده است. سکانس دوم هم همان صحنه ی معروفی است که اسکارلت دارد از میان مجروحان و کشته شدگان جنگ می گذرد و وقتی دوربین عقب می کشد، تازه متوجه می شویم که عظمت کار تا چه حد است و با چه خیل عظیمی از کشته ها و مجروحان جنگ طرفیم. فیلم در واقع تقابل دنیای ساده و شاد قبل از جنگ و دنیای خشن و تلخ و بی رحم پس از آن است. فضای فیلم به فراخور این پیام، از همان ابتدا فضایی آرام، ولی تهدیدکننده است. به سکانس اول فیلم دقت کنید. نمای ضدنور از پهنه ای که گاوها دارند از آن می گذرند، زیر یک آسمان نارنجی که انگار دارد از آن آتش می بارد و تک درختی که استوار زیر آن ایستاده است. آیا این نشانی از زندگی اسکارلت اوهارا و جنوبی ها پس از تصرف زمین هایشان توسط شمالی ها (گاوها؟!) نیست؟
جدایی: از این لایه ی ظاهری که بگذریم و به عمق فیلم بنگریم، بر باد رفته یک ملودرام قوی است. بر باد رفته در واقع به طور کلی داستان جدایی هاست. اسم فیلم هم به همین نکته اشاره دارد. باز هم توجهتان را به سکانس اول و آن تک درخت زیر آسمان جلب می کنم که به وضوح نمایان گر تنهایی است. این جدایی ها ابعاد مختلفی دارد. می تواند جدایی ظاهری رت و اسکارلت باشد (قبل از ازدواج)، یا جدایی درونی آن ها (پس از ازدواج). می تواند جدایی اسکارلت و اشلی در طول فیلم باشد و یا به طور کلی جدایی همه ی کسانی که جنگ آن ها را از هم دور انداخته است. این جنبه از فیلم، برای تماشاگر شرقی (که بیش از بیننده ی غربی عادت به تماشا و ادراک چنین مضمون هایی دارد) می تواند حتی جذاب تر هم باشد. پایان فیلم هم که دیگر در نقش تیر خلاص است و گم شدن کلارک گیبل با آن ابهت در میان مه، حتی جنبه ای اساطیری و دست نیافتنی به او می بخشد. کنایه آمیز است. تا زمانی که رت باتلر دست یافتنی بود، اسکارلت به او اهمیتی نمی داد و حالا که دست نیافتنی شده، تازه اسکارلت ماجرا را فهمیده است و می خواهد او را حفظ کند. انگار او هیچ گاه از این تنهایی نمی تواند بگریزد.
داستان: همه ی این حرف ها به کنار. داستان جذاب فیلم، عامل مهم تری برای توجه تماشاگران عام به این فیلم است. داستان فیلم در قرن نوزدهم می گذرد. همان زمانی که داستان خیلی از فیلم های وسترن در آن حوالی می گذرد. برای همین از شباهت های مضمونی بین بر باد رفته و فیلم های وسترن تعجب نمی کنیم. جدا از بحث تنهایی شخصیت اصلی و جدایی آدم ها که در بخش قبلی به آن اشاره شد و یکی از نقاط مشترک بر باد رفته و وسترن هاست، توجه ویژه ی بر باد رفته به برخی از مؤلفه های فیلم های وسترن هم جالب است. در قرن نوزدهم، زن و اسب و زمین بسیار مورد توجه بودند. چرا که دسترسی به آن ها بسیار دشوار بود. در این فیلم هم توجه خاصی به آن ها شده است. بدترین زن در این فیلم (که یک فاحشه است) به موقع کمک های بزرگی به رت و دوستانش می کند و زنی محترم به تصویر کشیده می شود. اسکارلت در اوائل فیلم سؤالی می پرسد که مضمونش چنین است که چرا باید دخترها دنبال پیدا کردن شوهر بدوند؟ ولی آن چه در طول فیلم می بینیم، برعکس است. همیشه این مردانند که دارند در پی زنان می دوند. از سوی دیگر، یکی از اولین حرف های رت پس از تولد دخترش این است که برایش یک اسب می خرد و یکی از ویژگی های مهم پدر اسکارلت هم توانایی اش در اسب سواری است که نوعی حس غرور به او می بخشد. ملک تارا هم که مهم ترین بخش زندگی اسکارلت و خانواده ی ایرلندی الاصل اوست و تمام شرف و آبروی خانواده ی اوهارا در این زمین خلاصه می شود. می بینید؟ زن، اسب و زمین.
اما جدا از این مسائل که بیشتر به کتاب برمی گردد، خود فیلم هم ریتم تند و مناسبی دارد و تماشاگر را به خوبی به دنبال خودش می کشاند. ویکتور فلمینگ را غالباً بیشتر به عنوان یک تکنسین ماهر می شناسند تا یک فیلمساز قوی. کسی که متخصص به پایان رساندن پروژه های معلق مانده و پرهزینه شناخته می شد. (دو نمونه اش، دو فیلمی بودند که او در سال 1939 ساخت: بر باد رفته و جادوگر شهر زمرد). ولی نکته ی مهم درباره ی او این است که فلمینگ تخصص ویژه ای در داستان گویی داشت. شاید نتوان او را یکی از برترین داستان گویان تاریخ سینما دانست. ولی از این نظر، جایگاه بالایی دارد. فیلم های او، از خاک سرخ گرفته تا همین بر باد رفته و جادوگر شهر زمرد و فیلم های بعدی اش از جمله ژاندارک و... از تعادلی قابل ستایش در روند داستانی شان برخوردارند که بی شک بخش بزرگی از آن حاصل کار فلمینگ است. بر باد رفته علی رغم زمان طولانی اش، از ریتم تندی برخوردار است که از خستگی تماشاگر جلوگیری می کند. اتفاقات فیلم خیلی سریع و گاه رگباری رخ می هند و خلاصه این که فیلم هیچ گاه از نفس نمی افتد و این اتفاق برای فیلمی 220 دقیقه ای، اصلاً اتفاق کوچکی نیست. سرعت شناسایی شخصیت ها به طرز حیرت انگیزی بالاست. نگاه کنید به اولین سکانسی که اسکارلت در آن حضور دارد (سکانس مهمانی). در همین دقایق اندک با اصلی ترین ویژگی های او آشنا می شویم: بی پروا، مغرور، دمدمی مزاج، عاشق اشلی ویلکز و... در مورد رت باتلر هم همین طور. پوزخندی که او در همان اولین صحنه ای که حضور دارد به اسکارلت می زند، بیان گر خیلی از مسائل است. این نکته البته در مورد برخی از شخصیت های فرعی خوب عمل نکرده و باعث شده چندان نتوانیم به آن ها نزدیک شویم. ولی در مورد شخصیت های اصلی، بی برو برگرد مؤثر و موفق بوده است.
رت باتلر/ اسکارلت اوهارا: حالا رسیدیم به مهم ترین و تأثیرگذارترین قسمت فیلم که دو شخصیت اصلی آن هستند. دو شخصیتی که کشمکش ها و تقابل آن ها بخش اصلی جذابیت داستان و یکی از مهم ترین تقابل های تاریخ سینما را شکل می دهد.
در فهرستی که چند سال قبل از صد کاراکتر به یادماندنی تاریخ سینما منتشر شد، اسکارلت اوهارا در رده ی سوم قرار گرفت. این اتفاق، به هیچ وجه عجیب و غیرمنتظره نبود. چرا که اسکارلت، بی شک نمونه ای ترین زن تاریخ سینماست. از همان ابتدای فیلم می فهمیم که او یک زن معمولی نیست. حسادت ها، بی پروایی ها و بی قیدوبندی های اسکارلت، او را از تمام زنان اطراف متمایز می کند. او زنی بی پرواست که قوانین برایش اهمیتی ندارند و فقط به فکر خودش است. همان طور که وقتی مادر و خواهرانش مشغول دعا کردنند، او دعا نمی خواند و به تمایلات درونی اش درباره ی اشلی فکر می کند. او زنی حسود، دورو، منفعت طلب و ریاکار است. همه ی این ها برای این که یک شخصیت را منفور و کثیف جلوه دهد، کافی است! ولی به طرز پارادوکسیکالی اتفاقاً اسکارلت چهره ی محبوبی هم هست! (جلوتر می گوییم که چنین تناقضی در مورد رت باتلر هم صدق می کند). علت این محبوبیت را می توان حضور خصوصیاتی دانست که نه تنها زنان، بلکه حتی بسیاری از مردان هم آرزوی داشتن آنان را دارند. اسکارلت زن شجاعی است. برای گرفتن حق خودش هر کاری می کند. بی باک و جسور است. قدرت مدیریت بالایی دارد و در مواقع بحرانی به خوبی می تواند اوضاع را اداره کند. حاضر نیست ذره ای هم از حقش بگذرد، مگر این که چیزی دیگری را در قبال آن به دست بیاورد. (به یاد آورید صحنه ای را که ملانی حلقه ی ازدواجش را برای کمک به جنگجویان جنوبی اهدا می کند و زمانی که رت این کار ملانی را ستایش می کند، اسکارلت هم برای جلب توجه رت حاضر می شود حلقه ی ازدواجش را به مأمور جمع آوری بدهد). همیشه حواسش به اطراف است و اجازه نمی دهد اوضاع از کنترلش خارج شود. امروز می توان بر باد رفته را دید و دیوید ا. سلزنیک را تحسین کرد که این چنین در انتخاب بازیگر نقش اسکارلت دقت به خرج داده است. حالا با اطمینان می توان گفت که ویوین لی بهترین انتخاب ممکن برای این نقش بوده است. در نقش دختری جسور و تندرو و ظاهراً رام نشدنی! برای این که بیشتر خصوصیات اسکارلت را درک کنیم، مارگارت میچل زن دیگری را وارد داستانش کرده که روی دیگر اسکارلت به شمار می رود و این شخص ملانی است. زنی آرام و مهربان که همیشه به فکر دیگران است تا به فکر خودش. همیشه حاضر است از خودش مایه بگذارد تا دیگران آسیب نبینند. بر خلاف اسکارلت، ملانی به شدت خجالتی است و آرام. آزاری به کسی نمی رساند و به سادگی تحت کنترل است. ولی بر خلاف او، اسکارلت سرکش و یاغی است. به نظر نمی رسد کسی بتواند او را کنترل کند مگر یک نفر. یک نفر که به اندازه ی خود اسکارلت بی قیدوبند و بی پرواست: سروان رت باتلر.
رت باتلر کسی است که در واقع معادل اسکارلت در میان مردان به شمار می رود. او تنها کسی است که می تواند جلوی اسکارلت بایستد. اوست که می تواند به سادگی دل زنان را به دست بیاورد و سپس به آن ها بی اعتنایی کند. اوست که می تواند قولی بدهد و به راحتی زیر قولش بزند. برای همین است که اسکارلت از همان ابتدا روی خوشی به رت نشان نمی دهد. چون انگار دارد خودش را در وجود رت می بیند. همه ی صراحت ها و رفتارهای رک و تند آزاردهنده ی اسکارلت، در رت هم وجود دارند. برای همین است که از رت دوری می جوید (هر چند در باطن طور دیگری است). در عوض رت از مشاهده ی شیطنت های اسکارلت لذت می برد. چرا که بالاخره زنی را پیدا کرده که می تواند در مقابل رت بایستد و جوابش را بدهد! بنابراین توجه رت به اسکارلت و بی توجهی ظاهری اسکارلت به رت، کاملاً منطقی و قابل قبول است. اما رت باتلر فقط این نیست. در اوائل فیلم به اسکارلت (و در واقع به ما) گفته می شود که رت سوابق خوب و روشنی ندارد. انگار قرار است با نقش منفی داستان رو به رو شویم. ولی آن چه در ادامه می بینیم، کاملاً متفاوت است. رت در طول فیلم از همه ی مردان برتر و بالاتر است. جذاب ترین مرد داستان اوست. ظاهری بسیار جنتلمن دارد. ولی موقعش که برسد، آن قدر بی قید و بند و آزاد است که برود پشت مبل قایم شود و صحبت های پنهانی اسکارلت و اشلی را گوش کند! از همان جایی که رت درمقابل مردان پرشوری که از ورود به جنگ با شمالی ها حمایت می کنند می ایستد و نظر مخالفش را ابراز می کند، می توانیم بفهمیم شخصیت او چگونه است. اما زمانی که اسکارلت ظرف چینی رو به دیوار اتاق می کوبد و کلارک گیبل با آن لبخند تمسخرآمیزش سوت زنان از پشت مبل بیرون می آید، انگار بخشی دیگر از وجود او هم آشکار می شود. بخشی که در تضاد با آن عقل گرایی و منطقی قرار می گیرد که او در مقابل طرفداران جنگ با شمالی ها بروز داده بود. رت باتلر آدمی است که آبروی مناسبی در میان جنوبی ها ندارد،روابط نامشروع او با زنان نقل محافل است و خیلی ها با او مخالفت می کنند، ولی جذاب است و خوش پوش. مدال افتخار می گیرد و زنان به او غبطه می خورند! می بینید که تناقض هایی که در مورد اسکارلت وجود داشتند، در رت باتلر هم به چشم می خورند. رت آدم خوبی نیست. ولی می توان گفت هر کس که به تماشای این فیلم بنشیند، حداقل در بخش هایی از فیلم آرزو می کند جای رت باشد! بخشی از این جذابیت به خاطر حضور کلارک گیبل در این نقش است. اغراق نیست اگر بگویم انتخاب کلارک گیبل برای ایفای نقش رت باتلر یکی از بهترین انتخاب بازیگران در کل تاریخ سینماست! کلارک گیبل همان کسی است که رت باتلر می بایست باشد. گویی گیبل زاده شده بود تا در این نقش بازی کند. سخت است این نکته را بفهمیم که آن کاراکتری که در فیلم می بینیم، به رت باتلر بیشتر نزدیک است یا به کلارک گیبل! رت باتلر در واقع کامل ترین پرسونای کلارک گیبل روی پرده ی سینما بود. خصوصیات رت باتلر در این فیلم در واقع چکیده ی همان چیزی است که گیبل در فیلم های قبل از بر باد رفته هم داشت (از جمله در یک شب اتفاق افتاد و سان فرانسیسکو ) و در فیلم های بعد از بر باد رفته ی او هم به چشم می خورد (از جمله در موگامبو و ناجورها). ولی در بر باد رفته، این تیپ در اوج است. مردی خوش پوش و جذاب، طعنه زن و خونسرد، تند و آتشین و آزاد از هر قید و بندی. شاید یکی از علل جذابیت نقش رت باتلر در این باشد که بازیگر آن دقیقاً می دانست چه باید بکند. فقط کافی بود همان چیزی باشد که یک دهه داشت آن را تمرین می کرد!
70 سال از ساخت بر باد رفته می گذرد. ولی فیلم هنوز سرپا و قدرتمند جلوی ما ایستاده و قلب دوستداران دوران طلایی آمریکا را تسخیر می کند. بر باد رفته هنوز زنده است و نفس می کشد. همان طور که کتاب بر باد رفته هنوز فروش دارد. هنوز می توان فیلم را دید و با لحظه لحظه اش زندگی کرد. اگر چه با دید هنری و منتقدانه می توان ایرادهایی هم از آن گرفت. ولی پیشنهاد من چیز دیگری است. این حرف ها را رها کنید و یک بار با نگاه یک عاشق به فیلم نگاه کنید. با دید یک عشق سینما. آن وقت می توانید دلیل این محبوبیت عظیم و تکرارنشدنی بر باد رفته را بفهمید. فیلم های زیادی داریم که بهتر از بر باد رفته هستند. ولی فیلمی که به جذابیت و محبوبیت آن باشد؟ بعید می دانم!
آوريل سال 1861 ، عمارت عظيم تارا در آتلانتا . « اسكارت اوهارا » ( لى ) در مى يابد كه مرد رؤيايى اش ، « اشلى ويلكس » ( هوارد ) به او علاقه اى ندارد و در صدد است با « ملانى هميلتن » ( د هاويلند ) ازدواج كند. اما از طرف ديگر « رت باتلر » ( گيبل ) عضو بدنام يك خانواده ى ثروتمند ساكن چارلستن دلباخته ى « اسكارلت » سرزنده مى شود و در او ويژگى هايى شبيه به خود پيدا مى كند...