حسن عباسی : جيمز وسلر قبلاً مأمور سرويسهاي امنيتي بوده است. او از اطلاعاتي خبر دارد كه نظر ژنرال اين است كه مايكل و ديگران بتوانند او را فراري دهند. ويژگي مايكل اين...
16 آذر 1395
جيمز وسلر قبلاً مأمور سرويسهاي امنيتي بوده است. او از اطلاعاتي خبر دارد كه نظر ژنرال اين است كه مايكل و ديگران بتوانند او را فراري دهند. ويژگي مايكل اين است كه در هر زنداني كه باشد همه به او نزديك ميشوند و به او اميد ميبندند، چون عامل فرار است. به قضيه افلاطون برميگرديم؛ آن كسي كه از بيرون وارد غار شد همه به او اميد ميبندند كه با او بتوانند فرار كنند.
در زندان سونا دانه درشتهاي چند مليتي نگهداري ميشوند نه قالپاق دزدها. زندان سونا شبيه گوانتانامو و كاملاً خودمختار است و حكومت دارد. در آنجا رالچر كه چهره اصلي است و زندان را كاملاً سوسياليستي و با انگارههاي سوسياليست اداره ميكند و نوعي كيبوس است. در تفكر سوسياليستي، كيبوس نوعي جامعه است كه بايد هر قدر ميتوانيد كار انجام دهید، اما برداشت به مقدار نيازتان است. بعد از فروپاشي شوروي كيبوستها در شوروي جمع شدند. دو سال پيش در سال 1386، آخرين كيبوست در اسرائيل برچيده شد. محيطهايي هستند كه زندگي اشتراكي دارند.
اصطلاح برابري كه شما در اين فصل در زندان سونا ميبينيد به همان كيبوس و يك جامعه سوسياليستي اشاره ميكند. در هر 13 قسمت سري سوم كه عنوان سونا را از سردر آن شروع ميكند و پايين ميآيد، حرف اصلي اين است: "سونا يك خيابان يكطرفه است". يعني همه وارد آنجا ميشوند، ولي هيچ كس از آنجا بيرون نميآيد مگر بميرد. پس سونا مثل گوانتانامو يك خيابان يكطرفه است افراد وارد آن ميشوند فقط جنازه آنها از آنجا بيرون ميرود. فقط با مرگ ميتوان از آنجا خارج شد. البته بعضيها از گوانتانامو آزاد شدهاند. تي بگ همان چهره فاسد و آلوده كه در سري 1 و 2 ديديم كه خود را به مايكل نزديك ميكرد، در فصل 3 خود را به رالچر نزديك ميكند. به قول عوام زير آب اطرافيان رالچر را ميزند و خود را به او نزديك ميكند و در پناه او ميماند و آرامآرام جايگزين او ميشود و اختيار زندان را به دست ميگيرد. مايكل كتاب رمزي تهيه كرده بود و جيمز وسلر آن اطلاعات اصلي را داشت تا آن را از طريق فاضلاب خارج كند. آن كتاب به دست تيبگ ميافتد. كشيشي براي زندان و آقاي رالچر پول ميآورد. تيبگ آن پول را در زندان توزيع ميكند و اداره زندان را به دست ميگيرد.
در واقع سونا را از يك جامعه كيبوس و سوسياليستي به يك جامعه ليبراليستي و كاپيتاليستي تبديل ميكند. وقتي ابزارهاي قدرت به دست انسانهاي آلوده ميافتد ميتوانند جامعه زندان را اداره كنند. اصطلاحي كه جلسه گذشته در نقد سريال 24 به آن اشاره كردم اين بود كه سياست فن دستيابي به قدرت و چگونگي حفظ آن به هر قيمتي است. در اينجا استاد علم سياست تيبگ است. اين شخص آن قدر راحت خود را در هر گروهي وارد و به هر گروهي رخنه و خود را تثبيت میکند كه در زندان سونا كه بهتر است بگوييم همان گوانتاناموست اختيار همه را به دست خود ميگيرد.
البته سري 2 و 3 بسيار ضعيف ساخته شده است. همان طور كه منتقدين هم اشاره كردند و در اين باره نوشتهاند. در سري 4، بالاخره جيمز وسلر توسط مايكل فراري داده شد و اصرار ژنرال كه بزرگ كمپاني است بر اين است كه اينها هر طور شده به خاك آمريكا برگردند و آن اطلاعات را پيدا كنند. در واقع آن اطلاعات اصل نيتي است كه آنها بايد دنبال ميكردند و به آنجا ميآمدند.
در اينجا از زندان سونا در پاناما ميگريزند و وارد خاك آمريكا ميشوند. در اينجا مايكل متوجه حقيقتي ميشود. عنوان سري 4، "هدف، نابودي فيلا" است.
همان طور كه در سريال Alias ديديد ده دوازده نفر دور هم جمع ميشدند و هر يك كليدهايي داشتند و گروهي بودند كه جهان را اداره ميكردند. شش كارت وجود دارد كه دست شش نفر است. اين شش كارت وقتي كنار هم قرار ميگيرند فيلا را ميسازند. فيلا مثل قطعات پازل است. وقتي ساخته شد و كنار هم قرار گرفت و اين شش آدم مختلف كنار هم قرار گرفتند چهار چوب و عناصر كمپاني را زير نظر ژنرال شكل ميدهند. اطلاعاتي كه روي كيت دست اينها موجود است اطلاعات پايه براي انرژي جهان است و انرژي و حيات و بقاي آمريكا به آن بستگي دارد. اينجاست كه مايكل بايد جيمز وسلر را به خاك آمريكا بياورد تا اين اطلاعات پيدا شود. به چه علت؟ چون فكر ميكنند اين اطلاعات گم شده است. در اينجا مايكل متوجه ميشود مادرش نمرده و زنده است. مادرش، كريستينا به همراه پدر مايكل عضو كمپاني، حزب يا آن سيستم امنيتي بودند. پدرش توسط مأمورين امنيتي كشته ميشود. مادرش اطلاعات فيلا را ميدزدد و در چنگ خود ميگيرد. هدف او نابودي اين ژنرال و آن مجموعه است. در انتهاي فيلم مادرش و ژنرال كشته ميشوند. ژنرال روي صندلي الكتريكي نشانده و اعدام ميشود. آنچه كه در اينجا مشخص ميشود اين است كه اصلاً لينكلن برادر مايكل نبوده است. يعني كسي كه مايكل از روز اول به قصد نجات او وارد زندان شد تا او را از آنجا بيرون بياورد اصلاً برادرش نبوده است. مادرش اعتراف ميكند كه لينكلن بچه كودني بود و پدرت او را به خانه آورد و بزرگ كرد.
بالاخره مايكل آن اطلاعات را پيدا ميكند قبل از اينكه دست مأمور وزارت امنيت داخلي به اين اطلاعات برسد و اين قسمت را او بايد ميآمد و دنبال و پيگيري ميكرد، آن اطلاعات در اختيار كلرمن مأمور سي.آي.اِي قرار ميگيرد. در انتها مايكل ميميرد. چهار سال بعد را ميبينيم كه سارا كه قبلاً با مايكل ازواج كرده بود از او بچه دارد. افرادي كه زنده ماندهاند سر قبر مايكل آمدهاند. در اينجا تأكيد روي مسئله خانواده بسيار مهم است. در انتها دو نكته حساس روشن ميشود:
اولاً كلرمن، مأمور سي.آي.اِي تبديل به يك سناتور در خاك آمريكا ميشود و موفق ميشود به عنوان يك سناتور قدرت را به دست بگيرد.
نكته دوم اينكه اطلاعات آن فيلا اطلاعات آن شش كارتي كه مثل قطعات پازل كنار هم جمع ميشد و آن كيت را شكل ميداد و مسائل اطلاعات و انرژي را رقم ميزد به دست كلرمن، مأمور سي.آي.اِي ميافتد. نتيجه اينكه دوباره سي.آي.اِي، حكومت و قدرت و كسي كه از اول همه بازيها را شروع كرد در انتهاي ماجرا هم برنده است. در جايي همسر يكي از اين افراد به اين شخص كه الان به سناتور تبديل شده است ميرسد و به صورت او آب دهان مياندازد. البته كلرمن هم به مأمورين اجازه نميدهد كه با آن خانم برخورد كنند. كسي كه به سادگي در سري اول آدم ميكشت و موانع را برميداشت، در نهايت سناتور ميشود و كسي است كه به آن اطلاعات اصلي دست مييابد. اين سريال چند نكته اصلي و اساسي دارد كه آنها را برميشمارم. اينها نكات اصلي و مؤلفههاي استراتژيك فيلم هستند. تصويري كه از قدرت و بقاي تمدن در ذهن شما مينشيند اينهاست:
مؤلفه اول، اداره آمريكا و جهان توسط كمپاني است. همان طور كه شما آن را در (Alias) تحت عنوان اتحاديه ميشناختيد. اين نخستين تصويري است كه در ذهن مينشيند كه اگر مقررات زندان را حذف كند. آن گروه عدالت فكر ميكنند اگر به قانون پناه ببرند ميتوانند اين فرد زنداني را از اعدام نجات بدهند. بعد ميبينند اگر به خانم رئيس جمهور بگويند تا شخص رئيس جمهور آنها را نجات بدهد. متوجه ميشوند كه رئيس جمهور هم قدرتي نيست و بايد از كشور فرار كنند. ميبينند همين قدرت آنها را از زندان سونا در پاناما دوباره به خاك آمريكا برميگرداند. همه اينها نشان ميدهد اداره جهان توسط كمپانيهاست. اين اولين تصويري است كه ناخودآگاه به عنوان تصوير اصلي در ذهن نقش ميبندد.
مؤلفه دوم، سيطره نهادهاي امنيتي و در واقع حكومت امنيت پايه است. اين مشابه پيامي است كه سريال 24 ميدهد. در اينجا خط قرمز، امنيتي است كه چهارچوبهاي حكومتي تعريف ميكنند و هر آنچه از آن عدول كند با آن برخورد ميشود. در اينجا عدالت فداي امنيت ميشود. اين نكته بسيار مهم است. عدالت تابعي از امنيت است. نه اينكه امنيت تابعي از عدالت باشد. براي اينكه براي شما مشخص شود معني آن چيست، وقتي صحبت از جمهوري اسلامي ميكنيم كسي مثل تئوريسين اين حكومت يعني مرحوم مطهري چنين نگاهي به اسلام دارد كه اسلام را به عدالت بشناسيد، نه عدالت را به اسلام. اين نكته بسيار مهمي است. ما ميپرسيم عدالت چيست؟ ميگويند، برويد ببينيد در اسلام عدالت چگونه است. اما شهيد مطهري ميگويد، اگر خواستيد ببينيد چيزي اسلامي هست يا نه، ببينيد آيا آن به عدالت نزديك است يا نه. عدالت را بشناسيد. از ديد علي(ع) عدالت يعني هر چيزي سر جاي خودش باشد. وقتي قبول كنيد هر چيزي سر جاي خودش باشد. اين همان عدالت است. اگر ما پذيرفتيم امنيت اصل باشد نه عدالت. جامعه امنيت محور را به هر نامي ميتوانيم بخوانيم، مثل جامعه ماركسيستي، ليبراليستي، اومانيستي، اسلامي، فاشيستي و.... در چنين جامعهاي معيار امنيت را چه كسي تعريف ميكند؟ در واقع امنيت چه كسي؟ امنيت چه چيزي؟ امنيت سرمايه، امنيت ثروتمندان، امنيت كارتلها و تراستها. آيا امنيت مردم مهم است يا شخص ديگر؟
در سريال 24 ديديد. مثلاً رئيس جمهور آمريكا از معاون ان.اس.اِي ميپرسد، چند نفر در انفجار بمب اتم در لوسآنجلس كشته ميشوند؟ معاون ان.اس.اِي جواب ميدهد، 2/1 ميليون (يك ميليون و دويست هزار) نفر. بعد رئيس جمهور كمي فكر ميكند كه چارهاي نيست. فوراً دستور ميدهد كه سريعاً مشخص كنند آن تروريست بمب را در كجا كار گذاشته است. فلذا شكنجه موضوعيت مييابد. به اين ترتيب چاقو را زير چشم آن تروريست ميگذارند و از او ميخواهند زود باش بگو كه بمب كجاست. مخاطب مي پذيرد در آوردن چشم يك نفر بهتر از اين است كه يك ميليون و دويست هزار نفر كشته شوند. با اين اوصاف مقولهاي به نام شكنجه توجيه ميشود.
وقتي عدالت تابعي از امنيت قرار گرفت فاجعه ميشود، در واقع وقتي اسلام تابعي از عدالت قرار بگيرد ما قبول ميكنيم، اما در اينجا قضيه برعكس است و عدالت تابع امنيت است. دوستان اين موضوع را جدي بگيرند؛ چرا علوم سياسي غربيها در كشور ما جواب نميدهد؟ چرا كساني كه دكتراي علوم سياسي ميگيرند نميتوانند در ايران نيازهاي جامعه خود را مرتفع كنند؟ چون نگاه اين نوع علم به سياست "امنيت پايه" است. چرا علوم اجتماعي، جامعه شناسي غربي، مديريت، اقتصاد و رشتههايي از اين دست در ايران جواب نميدهد؟ دليل آن اين است كه اينها از حكومتها و تئوريهاي امنيت پايه بيرون آمدهاند. در كشور ما هم مانند كشورهاي غربي مهمترين شورا، شوراي عالي امنيت ملي است. شايد ما هم بايد بازنگري كنيم. در واقع نبايد اين گونه به معيار، اساس و اركان امنيت بودن به شرطي كه امنيت فوق همه تصورات ما قرار بگيرد نگاه كنيم. اگر امنيت مبنا بود آيا شخصي مثل حسين(ع) امنيت خود و خانوادهاش را به خطر ميانداخت؟
چيزي بالاتر از امنيت مهم است و وجود دارد، آن حقيقت است. حسين(ع) ميفرمايد: "اگر دين جدم جز با كشته شدنم بر پا نميماند، اي شمشيرها مرا دريابيد." در آنجا حسين(ع) بالاتر از امنيت خود و خانوادهاش سعي در حفظ حقيقتي دارد. اما اگر مبنا را امنيت بگيريم، طبيعتاً حسين(ع) نبايد ميرفت و شهيد ميشد. علي(ع) نبايد در مسجد ميماند تا توسط ابنملجم ترور شود. اگر عدل يعني هر چيزي سر جاي خود، در اينجا اين انگاره، انگاره غلطي است و خيلي جاها نبايد امنيت را مبنا قرار دهيم. بلكه در بسياري از جاها بايستي عدالت را مبنا قرار داد. اين موضوع كاملاً در اينجا برجسته ميشود.
مؤلفه سوم، سيطره مُثُل افلاطوني در كاراكتر مايكل اسكوفيلد است. تنها قهرمان و تنها شخصيت برجسته فيلم مايكل اسكوفيلد است. اين فيلم به شدت ضد قهرمان و بيقهرمان است و وجوه بيونيزوسي آن در مقايسه با وجوه آپولوني آن برجستهتر است. در لاست هم تقريباً به همين صورت است. پس مُثُل افلاطوني ذات فلسفي اين سريال به خصوص سري اول آن است.
مؤلفه چهارم اين سريال سيطره داروينيسم اجتماعيـسياسي است. تنازع بقا در اين سريال اين است كه همه همديگر را ميكشند و براي آنها هدف وسيله را توجيه ميكند. هر كاري ميكنند تا باقي بمانند. زنده بمانند. بگريزند. باشند. نباشند. مردم در رفتار با هم، همين طور افراد در زندان نسبت به هم. زندان نمونه كوچك و مينياتوري جامعه بيرون است. عصاره جامعهاي كه نتوانسته است حق، عدل و نظم را محقق كند، زندان ميشود. هر وقت خواستيد ببينيد يك جامعه چه جور جامعهاي است بايد برويد و زندان آن جامعه را مطالعه كنيد.
من توفيق داشتم قبل از انتخابات به جاي همه شما به اوين بروم. مهمترين پديدهاي كه در حال حاضر در زندان جمهوري اسلامي مطرح است اين است كه جوانهاي 22 تا 25، 26 سالهاي در زندان هستند. آنها را آوردند و با آنها صحبت كردم. از آنها ميپرسيدم: "مشكل شما چيست؟" آنها جوانهاي سالم و صادقي بودند. يكي از آنها جواب داد: "در تعميرگاه كار ميكردم. سر كوچهمان دبيرستان دخترانه بود. دخترها رد ميشدند. عاشق شدم. نورافكن عشق چشمهايم را كور كرد و به خواستگاري رفتم. با مهريه 2500 سكه ازدواج كردم. زنم سه ماه اول ازدواج مهريه را به اجرا گذاشت. از من طلاق نگرفت. بلكه خواست مهريه را كامل بدهم و بعد با هم زندگي را ادامه بدهيم. البته الان اگر همه فاميلم هم جمع شوند چنين پولي ندارند تا مهريه 2500 سكه را بدهند و الان اينجا هستم." يكي ديگر با مهريه 1200 سكه، سومي با مهريه 4000 سكه در زندان بودند. وقتي ميخواهيد ببينيد مناسبات اجتماعي درست يا غلط است به زندان برويد. وقتي به آنجا ميرويد براي شما سياستگذاري در حكومت، دولت، مجلس، مناسبات اخلاقي و اجتماعي مشخص ميشود. تعداد بسيار زيادي جوان بيگناه به زندان افتادند و سابقهدار شدند. آدمهاي بسيار صادق، سالم و جوانان بسيار خوب گول بزك بعضي از خانمها را خوردند.
بلافاصله كه بيرون آمدم در دانشگاه تهران برنامه داشتم. كلّي سر اين خانمهاي دانشجو داد زدم كه اين چه بازياي است. آن جوانهاي داخل زندان ده بيست نفري آمدند، نشستند و گفتند، آقا! شما را به خدا مقاله بنويسيد و بگوييد. از ما كه گذشت، اما آقايان به سادگي به خانمها اعتماد نكنند. البته آن طرف قضيه هم هست. آقايان طور ديگري كلك ميزنند و خانمها را فريب ميدهند. اين نشان ميدهد جامعه مريض است. وقتي شما كف يك زندان ميرويد و مناسبات آنجا را مطالعه ميكنيد ميبينيد عصاره جامعه، عبث بودن قوانين و مقررات، مديريت ضعيف در بخشهاي مختلف و فقدان عدالت اجتماعي و... خروجي خود را در زندان نشان ميدهد. ممكن است بگويند، طرف زرنگ بود و 2500 سكه را از او گرفت. يا فلاني زرنگ بود و سر چهار خانم را كلاه گذاشت.
وقتي اخبار جنايي روزنامهها را ميخوانيد ميبينيد شخصي به اين صورت ده خانم را سر كار گذاشته است كه مثلاً در تايلند رستوران دارد. در فلان جا فلان چيز را دارد. در واقع خانمها به اين صورت و آقايان هم به آن صورت خام ميشوند. نتيجه اين است كه خانواده ميپاشد. آمار طلاق بالاست. از دو طرف يكسري مال باخته و تعدادي هم در زندان دچار خسران ميشوند.
زندان عصاره بیماریهای جامعه است. وقتي خلاصه شده جامعه را در زندان ميبينيد، صحت، سلامت و درستي جامعه آشكار ميشود. خون شخصي را در آزمايشگاه ميبرند و تست كورتيزون انجام ميدهند. ادرار و مدفوعش را آناليز ميكنند و در آن لامها كشت ميدهند و مشخص ميكنند بيماريهايش چيست. اگر ميخواهيد بيماريهاي يك جامعه و حكومت را ببينيد بايد برويد و زندانهاي آن جامعه را مطالعه كنيد. وقتي بعد از گذشت 31 سال از انقلاب دختر ما مهريهاش را به اجرا ميگذارد و جوان ما هم چشمش را ميبندد كه چه كسي گرفته و چه كسي داده است، اين اتفاق ميافتد. آن جوان معصوم وقتي از زندان بيرون آمد طبيعي است كه ديگر يك انسان عادي نباشد و قصد انتقام داشته باشد. يكي به صورت قتل سريالي خانمها عمل ميكند مثل آن خانم در قزوين يا قتل سريالي سايرين و چنين اتفاقاتي ميافتد. لذا سيطره داروينيسم اجتماعيـسياسي و مقوله راز بقا در اين سريال بسيار جدي است.
اگر ميخواهيد داروينيسم اجتماعي و سياسي را بشناسيد بهتر است اين سريال را ببينيد. همه همديگر را ميخورند تا خورده نشوند و اين پيام شاخص فلسفي اين فيلم است.
بند پنجم مؤلفههاي استراتژيك اين سريال، مسئله فيلا و عنصر اطلاعات است. در سري 4 فيلا براي چيست. براي اين است كه برتري آمريكا را در انرژي محقق كند. گفتيم در حوزه سايبرنتيك دو عنصر اطلاعات و انرژي را داريم. فيلا اطلاعات براي انرژي بود. آمريكا مشكل انرژي دارد. جهان مشكل انرژي دارد. هر كسي اين دو را كنترل كند آينده را اداره ميكند. نكته اينكه در حال حاضر وقتي تقسيمات مجلس را در كشورهاي مختلف ميبينيد، به صورت كميسيون سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظاميـامنيتي است. وزارتخانههاي هر كشور به پنج دسته وزارتخانه نظامي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي تقسيم ميشوند.
دانشكدههاي اصلي در دانشگاهها در سراسر جهان به اين پنج دسته دانشكده علوم دفاعي، دانشكده علوم سياسي، دانشكده علوم اجتماعي، دانشكده علوم اقتصادي و دانشكده فرهنگي و... تقسيم ميشوند. اينكه علم، قانونگذاري و حكومتداري و اجرا به اينها تقسيم ميشود در تئوري سيستمها به آن سيستمهاي ارگانيكي ميگوييم. دوره سيستمهاي ارگانيكي كه متأثر از تفكر ژنرال آندره بوفر در جنگ جهاني دوم بود، پنج شش سال است كه تمام شده است. دنيا در حال كنار گذاشتن اين سيستمهاست. مهمترين دعوايي كه در غرب با استادان اقتصادسنجي و متفكرين اقتصاد دارند اين است كه چگونه شما نتوانستيد اين فروپاشي اقتصادي را پيشبيني كنيد. براي اينكه علمي به نام اقتصاد از حيز انتفاع ساقط شده است. همين طور علمي به نام سياست، فرهنگ و علوم نظامي و تعاريف مربوط به آنها به هم ريخته است. هگل ميگويد: "اگر براي يك پرسش جديد پاسخ كهنه ارائه كرديد با بحران شروع ميشويد." اين پنج دسته با بحران آغاز شدهاند.
سال گذشته خانه هنرمندان و انجمن سينمايي و... بيانيه داده بودند كه خواهش ميكنيم فيلمهاي سينمايي را رايت نكنيد. چون فيلمها از روي پرده ضبط و بيرون پخش ميشد. هنوز هم ابتداي بعضي از سيديهايي كه در بازار و ويدئو كلوبها هست ميبينيد كه تعدادي از هنرپيشههاي مطرح كشور از مردم درخواست ميكنند لطفاً كپي رايت را رعايت كنيد و كپي نكنيد. انيميشنهايي هم ساختهاند و در آنها افرادي نتراشيده نخراشيده را نمايش ميدهند كه مثلاً افراد خبيثي هستند و در حال تكثير و توزيع فيلمهاي سينمايياند. اين ذهنيت را داشته باشيد. همان زمان، فكر ميكنم اوايل مهر سال گذشته هيئت اسلامي هنرمندان براي ما برنامهاي را در خانه هنرمندان برگزار كرده بود. گفتم، اين چه معني دارد كه شما فكر كرديد دهه سينماي فيلمفارسي و فيلم آبگوشتي است كه يك حلقه فيلم سينمايي را در يك سيني بزرگ زير بغلشان ميگذاشتند و با موتور از اين سينما به آن سينما ميرفتند. در مسير كه نميخواست كپي كند. در دوره جديد دوره آن اقتصادها گذشته است. دورهاي است كه سرعت رايت با كيفيت بسيار بالاي اطلاعات در چند ثانيه است. شما يك ديوي يا به اصطلاح فول ديسك را روي فلش مموری حجم عظيمي از اطلاعات را نه با كامپيوترتان بلكه با لپتاپتان جابجا ميكنيد. چرا شما براي يك مشكل جديد هنوز پاسخ كهنه ميدهيد. شما با اين ارزيابي در اقتصاد چهل پنجاه سال پيش ماندهايد. نميتوانيد بگوييد مردم رايت نكنيد. نبينيد. چون متوجه نيستيد كه تغييرات ساختاري به وجود آمده است. در حال حاضر در جهان چيزي به نام سياست، فرهنگ، اقتصاد، نظاميگري و مسائل اجتماعي موضوعيت ندارد. به اين سيستمها، سيستمهاي پنج وجهي ارگانيكي ميگفتند.
دوره جديدي به نام سيستمهاي سايبرنتيكي شروع شده است. اصل سيستمهاي سايبرنتيكي دو زيرسيستم دارد، اطلاعات و انرژي. من اين موضوع را در بدنم نشان ميدهم:
1) قسمت اطلاعات: بدن من از يك جزء توليد كننده اطلاعات تشكيل شده است. پنج حس دارم. حواس پنجگانه اطلاعات را به مغز من ميدهند. اين اطلاعات در مغز پردازش ميشود. آنچه كه ميبينم. ميشنوم. لمس ميكنم. بو ميكنم و ميچشم.
2) قسمت انرژي: آب، غذا و هوا وقتي نوشيده، استفاده و استنشاق شد در معده، روده و غيره هضم و جذب ميشود و به انرژي تبديل ميشود. پس قلب، معده، روده، كبد و غيره انرژي و حواس و مغز انسان اطلاعات را توليد ميكنند. دست من براي آنكه انرژي داشته باشد تا بالا بيايد عضلاتم بايد انرژي داشته باشد. اين انرژي را معدهام تأمين كرده است، اما آنچه كه دستور ميدهد تا بالا بيايد مغزم است. به اين مكانيسم كنترلي، سايبرنتيك ميگويند.
اينكه گفته ميشود در اينترنت فضاي سايبر است منظور اين است. آمريكا مغز جهان است. در شمال شهر واشنگتن دي.سي جايي به نام ان.اس.اِي وجود دارد كه جلسه پيش اشاره كردم. نه هكتار زير زمين سوپركامپيوتر چيدهاند. يعني يك محفظه به شدت بتوني كه در هيچ جنگ اتمي و زلزلهاي نابود نشود و در آنجا به مساحت نه هكتار سوپركامپيوترها را چيدهاند. اين سوپركامپيوترها روزي سه ميليارد پيام را كنترل ميكنند. همه اين موبايلها و لحظاتي را كه به اينترنت ميرويد كنترل ميشود. چون شما اينترنت را يك مقوله عادي غير نظامي ميدانيد. حتي اساتيد و وزارت مخابرات هم چنين تصوري درباره اينترنت دارند. در صورتي كه اينترنت در آمريكا دست وزارت دفاع است. ان.اس.اِي، (National Security Agency) آژانس امنيت ملي در وزارت دفاع آمريكاست. اين سازمان اينترنت را ايجاد كرده است و آن را كنترل ميكند. در بدن شما يك شبكه عصبي وجود دارد كه تا انتهاي بدنتان كشيده شده است. اين شبكه عصبي همان شبكه اينترنت است. انرژي را كس ديگري توليد ميكند. اين مغز است كه دستور ميدهد شما دستت را جمع كني، مشت كني، راه بروي.
آنچه كه پيام اصلي "فرار از زندان" است، اين است كه همه دعوا بر سر فيلا بود. فيلا آن كيت يا مقدار اطلاعاتي است كه براي انرژي است. اطلاعات براي انرژي است. همه تلاشهاي Statment، اكوفيلا و ساير مؤسسات تراستهاي نفتي و... در كيت الكترونيكي، حجم اطلاعات موجود و قضيه فيلا براي اين است كه بتوانند انرژي را براي آمريكا تضمين كنند. همان انرژي كه كشور ما در حالي كه سازمان ملل راجع به پرونده هستهاي ايران سعي كرد تا طي چهار مرحله عليه ايران قطعنامه تصويب كند، جلو رفت و ايران حاضر نشد كه عقبنشيني كند.
مقوله انرژي، مسئله آينده است. ما داريم بر سر مسئله انرژي تا مرحله درگير جنگ جهاني شدن جلو ميرويم. آنگاه هنوز بعضيها فكر ميكنند قدرت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظامي است. روز به روز اساتيد اقتصاد، علوم سياسي، علوم اجتماعي، علوم نظامي و... بيشتر احساس ميكنند بيارزش و بيفايدهاند. چون متوجه تغييرات اجتماعي و تغييرات نسلي نميشوند و روز به روز اهميت آدمهاي انرژي و آدمهاي توليد كننده اطلاعات بيشتر ميشود. زماني اطلاعات را زيرمجموعه فرهنگ ميگرفتيم. امروزه اطلاعات فوق اقتصاد، سياست، فرهنگ، امنيت و... است. زماني انرژي را زيرمجموعه اقتصاد ميگرفتيم، اما الان اقتصاد، سياست، فرهنگ، امنيت و غيره زيرمجموعه انرژياند.
پس در چنين تقسيمبندي، پيام اصلي سريال در سري 4 اين است كه آن ژنرال، فيلا يعني آن اطلاعات را براي برتري در انرژي آمريكا نياز داشت. الكس، مأمور اف.بي.آي قصد داشت آن اطلاعات را به دست آورد و آنها را 250 ميليون دلار به شخص ديگري بفروشد، ولي در نهايت كلرمن، مأمور سي.آي.اِي آن اطلاعات را به دست ميآورد و بعد هم سناتور ميشود. پيام داخلي اين فيلم براي آمريكاييها اين است كه نگران نباشيد سي.آي.اِي بر اوضاع حاكم است. خود مأمور سي.آي.اِي سناتور و نماينده مجلس شد. الان آن اطلاعات مربوط به فيلا هم در اختيار اوست. پس انرژي آمريكا تضمين است.
لذا نكتهاي كه در سريال (Alias، 24) و فرار از زندان بر آن تأكيد شده است به خصوص به دوستان جوان تأكيد ميكنم، حواستان باشد عصر شما عصر سيستمهاي سايبرنتيك است. دوره سايبرنتيك شروع شده است. به قدري فقر اطلاعات داريم كه دانشجوهاي ما از دانشگاه صنعتي شريف، اميركبير، علم و صنعت و دانشكده فني دانشگاه تهران كه در مقطع فوق ليسانس رشته مهندسي سيستمهاي اقتصادي و اجتماعي ميخوانند، هر كدام كه آمدند و ما فوق ليسانسشان را درباره انتقال از سيستمهاي ارگانيكي به سيستمهاي سايبرنتيكي پر كرديم و رفتند، در اين پنج دانشگاه يك استاد كه بتواند سيستم سايبرنتيكي را بشناسد نداشتيم.
به دانشجو گفتند، اين يعني چي؟ يكي از خانمها آمده بود و ميگفت: "استاد ما در دانشگاه شريف گفته، برو و كتابهاي سايبرنتيكي را بياور." اين خانم هم آمد و پنج كتاب سايبرنتيكي به او دادند. او هم آنها را زير لباسش برد و به استادش داد. استادش هم گفت: "نه! من اين چيزها را نميفهمم. برو و كتابي درباره سيستمهاي هوشمند و اينكه چگونه ميتوان يك سيستم اتومبيل را ساخت، بياور." يعني فقر اطلاعات درباره سيستمهاي هوشمند در دانشجوي مقطع فوق ليسانس رشته مهندسي سيستمهاي اقتصادي و اجتماعي در دانشگاه شريف، اميركبير، فني تهران، علم و صنعت و دانشگاههاي ديگر بيداد ميكند. همين فقر اطلاعات است كه ممكن است شما پيام اين سريال را دير بگيريد. حرف اصلي اين سريال براي جامعه آمريكا اين است كه آمريكا و مردم جهان در جريان باشيد همه اين دعواها، زد و خوردها، محكوم كردنها، كسي را بدون اينكه قضاوت صحيحي شده باشد، عدالت را درباره او اعمال نميكنند و ميخواهند به جاي شخص ديگري اعدام كنند، همه و همه براي مفهوم بسيار مهمي به نام "اطلاعات" و "انرژي" است.
من به خط اصلي تعليق اين سريال اشارهاي ميكنم. خط اصلي تعليق اين سريال فرار است. يعني تمركز روي فرار است. فرار از خود (فرار نرم)، فرار از حكومت و قوانين و مقررات جامعه (فرار نيمه سخت) و فرار از زندان رسمي (فرار سخت). بستر تعليق حصار قدرت حاكم، قانون، ديوارهاي آن زندان يا خود كمپاني است كه بالاتر از رئيس جمهور حكومت ميكند و يا مناسبات اخلاقي فرد است. موضوع آن قضيه برادر معاون اول رئيس جمهور، رابطهاش و مناسبات او به نفع كمپاني و حذف شخصيتها و... است. آنچه كه در ظاهر قضيه ميبينيد موضوع فيلم است. خط و بستر اصلي تعليق يك گزاره مهم اين چنيني است. پس دو عنصر اطلاعات و انرژي كه ساختار سايبرنتيك را ميسازد در اين سريال جايگاه بسيار حساسي دارد. با كمال تأسف ما نتوانستيم اين مسئله را كه دوره انتقال از سيستمهاي ارگانيكي به سيستمهاي سايبرنتيكي گذشته است، در كشور، محيطهاي دانشگاهي و محافل رسمي حكومتي جا بيندازيم.
پيشبيني من اين است كه از سال 2035 تا سال 2040 م، يعني از سال 1414 تا 1420 ه.ش. دوره سيستمهاي سايبرنتيكي هم در دنيا تمام ميشود. آن زمان دورهاي آغاز ميشود كه سيستمهاي بيولوژيكي است و عصر چنين سيستمهايي ميشود. خوشبختانه امروز دوستان جواني هستند كه در حال كار روي سيستمهاي بيولوژيكياند. سيستمهاي بيولوژيكي به معني ديدن جامعه و حكومت به مثابه يك بدن كامل است. نه به صورت ارگانيكي، مكانيكي يا سايبرنتيكي. ما بايد براي بعد از 25 سال آماده شويم. اما در مجموع پيام اين سريال و آنچه كه در ذهن مردم به خصوص مردم خودشان ايجاد ميكند و پيام بسيار قوي و مهمي است، همين است.
مؤلفه ششم، مسئله فرار است كه به آن اشاره كردم. فرار سخت، فرار از زنداني است كه ديگران براي انسان ميسازند. فرار نيمه سخت، فرار از زنداني است كه حكومت و سيستم ناميده ميشود.
هابز به آن لِوياتان ميگويد. در لويا تاني كه توماس هابز ميسازد دولت يك شرّ ضروري است و ما گير افتادهايم. در دنيا ما مجبوريم دولت داشته باشيم، نميتوانيم نداشته باشيم، اما در جاهايي به قدري سخت ميشود كه ناچاريم از آن بگريزيم. در سري 2 سريال آن گروه از آمريكا به پاناما فرار ميكنند. مسئله بعدي كه فرار نرم است و به خودكشي ميانجامد.
كلرمن كه شخصيت اصلي فيلم است و در انتها كار را دست ميگيرد و سناتور ميشود، كسي است كه قبلاً در مسير خودكشي ميكند. به كرّات ميبينيد كه افراد ديگر در اين سريال خودكشي ميكنند. مقوله خودكشي در ادبيات و سينماي آنها جايگاه ويژهاي دارد. در اين سريال اشاره اصلياي به كتاب "مراقبت و تنبيه" ميشل فوكو و آراي او كردهاند. واقعيت اين است كه دنيا سازي زندان سازي است. هر قدر دنيا را براي خود پيچيدهتر كنيد، خودتان زنداني آن خواهيد شد. اگر انسان زندگي سادهاي داشته باشد كمتر احتياج به نگهباني از آن دارد، اما هر قدر زندگي را پيچيدهتر، متورمتر و فربهتر و دنيا سازي كرديد. در واقع خودتان آن را به زندانتان تبديل كردهايد. يكي از مشكلات اصلي انسان اين است كه خود از مناسبات دنيايي خود زندان توليد ميكند سپس از خود و آن زندان پيچيده فرار ميكند. اين شاه بيتي است كه شما در آثار و آراي كافكا تا ميشل فوكو در متن تمدن امروز غرب ميتوانيد ببينيد.
مؤلفه هفتم ترس است. در اين باره جملهاي از سريال را خواندم كه وقتي پشت دري را باز ميكنيد هيولايي است. به توجيه سارا از ترس و توجيه مايكل از آن هيولا اشاره كردم. در سري 2 يا 3 از الكس، مأمور اف.بي.آي ميشنويم كه ميگويد: "ترس تبديل به يك اختلال رواني يا پارانويا ميشود. ظرف 140 سال گذشته اساس تفكر زندانيان تغيير نكرده. آنها انساناند و انسانها ميترسند. (چون ميترسند ما ميتوانيم آنها را بگيريم) ما يك برگ برنده داريم. آن هم تلويزيون است. سايه ما از طريق تلويزيون بر سر آنها حاكم است." او فرار كرده است و فقط دوست دارد پيدا و كشف نشود. ما تصوير او را پخش ميكنيم و به اين ترتيب او را پيدا ميكنند -مثل الان كه عكس بنلادن را از تلويزيون پخش ميكنند- عكس هفت هشت نفر آنها را دائماً از تلويزيون پخش ميكنند. بعد تكتك آنها را حذف ميكنند. يعني يكي يكي آنها را ميزنند تا به مايكل برسند.
بند هشتم در گزارههاي استراتژيك اين سريال، نتيجهگرايي و اصل اصالت نتيجه است. در قسمتي از سريال شخصي ميگويد: "تا حالا نشده به خاطر دليل مهمي كار اشتباهي كني" در واقع اشتباه كردنشان را توجيه ميكنند. به اين گفتگو دقت كنيد: "تا حالا نشده به خاطر دليل مهمي كار اشتباهي كني؟" يعني اجازه داري اگر هدفت مهم بود اشتباه كني. ميگويد: "نميخواهم تئوريهايت را بشنوم. نتيجه را ميخواهم." برايم فلسفهبافي نكن كه چگونه به اين ميرسم. مهم اين است كه نتيجه را برايم روشن كني.
بند نهم در مؤلفههاي استراتژيك، اشراف اطلاعاتي دستگاه دولتي آمريكاست. در نهايت سي.آي.اِي در مقابله با اف.بي.آي، وزارت امنيت داخلي، عملكرد جريان عدالت، شخص خانم رئيس جمهور، مجموعه جريانهاي مافيايي و خود مايكل اسكوفيلد كه شخصيت اصلي فيلم است، برنده بازي است. در نهايت اين سيستم اطلاعاتي دولت آمريكاست كه از موضع اشراف اطلاعاتي همه چيز را كنترل ميكند.
دهمين و آخرين مورد در اين حوزه، مسئله ركن چهارم دموكراسي است. در اين سريال، رسانه صادقترين بخش در مجموعه حكومت و جامعه آمريكا معرفي شده است. با آگاهي لحظه به لحظه و اطلاع دادن درباره دادگاهها و گريز زندانيان اين را به مخاطب القا ميكند كه رسانهها هيچ وقت دروغ نميگويند. ميتوانند در اسرع وقت اطلاعات را براي شما تهيه كنند. حتي ممكن است ضد پليس فدرال، دولت، اف.بي.آي و غيره باشد. بر اين امر صحه ميگذارند. يعني همه جا را ميزنند، ولي دو خط قرمز را يكي به قول خودشان ازادي بيان كه همان مقوله ركن چهارم دموكراسي است و ديگري امنيت است، رعايت ميكنند. در اينجا القايي كه صورت ميگيرد ممكن است شما خانم رئيس جمهور را چهرهاي فاسد بدانيد، اما هيچ وقت حس نميكنيد رسانهها در آمريكا فاسدند. اين القايي است كه در اين 81 قسمت صورت ميگيرد.
در اينجا يك جمعبندي كلي و اجمالي ميكنم و چهارچوب را تمام ميكنم. آنچه كه در اين سريال برايم حائز اهميت بود دو مقوله اصلي يكي مثل افلاطوني و ديگري مسئله بسيار مهم دارويني است، اما حرف من اين است كه زندان و فرار از آن تا اين حد اهميت دارد و با توجه به اينكه تمدن غرب تمدن فرار است.
فرار از خدا يكي از اين فرارهاست. اگر انسان از خدا فرار نكند، فرار از زنداني كه ديگران ميسازند، فرار از حكومت و فرار از خود موضوعيت ندارد. اساساً انساني كه خود را ميكشد انساني است كه با خدا رابطه ندارد. به جاي فرار از خود بايد از خود آزاد شد. نه اينكه خود را بكشد. آزادي كه انگليسي زبانها به آن (freedom) و فرانسوي زبانها به آن "ليبريتي" ميگويند يك "از" دارد. "فرار از" مسئله حكماي ماست. فرار از چه چيزي؟ فرار از چه كسي؟ "از" بسيار مهم است. اگر ما آزادي "از" را مبنا قرار داديم مشكلاتمان حل ميشود. انساني كه آزاد از خود و نفس خود نيست، قطعاً اگر در زندان چهار ديواري هم نباشد هر جا كه زندگي كند زنداني است. او زنداني نفسش است. بالاخره انديشه فوكو، انسان ليبرال و انسان ماركسيست را تصوير ميكند.
فكر ميكنم فقط يك قسمت از تريلوژي ميشل فوكو به زبان فارسي ترجمه شده است. چون حجم عظيمي از اين كتاب مستهجن است و ترجمه آن با سطح اخلاقي و فرهنگي جامعه ما ممكن نيست. در مجموع وقتي تريلوژي يا سهگانه اصلي ميشل فوكو را مطالعه كنيد، ميبينيد كه به هر وسيلهاي چنگ ميزند تا انسان را از مناسبات نفسانياش آزاد نكند. او ميخواهد آزادي "از" را به عنوان يك صورت مسئله پاك كند. هر نوع آزادي غير آزادي از هواي نفس در آن نباشد. خداوند به پيامبر در قرآن ميفرمايد، از هواي نفس خود تبعيت نكن. البته ميگويد، از هواي نفس مردم هم تبعيت نكن. عدم تبعيت از هواي نفس مقوله بسيار مهمي است. آزادي از...، جلوي آن هواي نفس است يعني آزادي از هواي نفس است. به اين ترتيب سه جلد كتاب ميشل فوكو باطل ميشود.
ميتوانيد برويد و اصل آن را ببينيد. اگر نبود خود آن به يك زندان تبديل ميشود. انساني كه نميتواند از اين زندان بگريزد، انساني است كه جلوي فرهنگسراي ارسباران صف ميكشد. نان شب است. مسكن است. بيمه سالمندي است. آقاي دكتر كلهر در جلسه حضور دارند. خواهش ميكنم به آقاي رئيس جمهور بفرماييد، در جمهوري اسلامي يك صف بيست و چهار ساعته ثابت وجود دارد. جلوي فرهنگسراي هنري كشور، فرهنگسراي ارسباران از صبح تا شب يك كمپاني دسته دهم لوازم آرايشي فلان كشور شمال اروپا، تازه آن هم نه مصرف كننده خرد بلكه كساني كه خود توزيع كنندهاند براي خريد اين محصولات صف ميكشند. زن و دختر جامعه چه مشكلي دارد كه بايد به زور لوازم آرايشي در دل مرد خود يا هر كس ديگري جا باز كند؟ اين نشان دهنده مشكل فرهنگي جامعه است. مهندسي فرهنگي به چه معناست؟ همين كه ميبينيد. اقتصاد و فرهنگ يعني چه؟ آنچه كه شما ميبينيد.
وقتي حضرت وليعصر(عج) ظهور ميكند يك نفر سمت راست اوست؛ نام او "خضر" است. خضر همان كسي است كه موسي(ع) نتوانست با او همراهي كند. قرآن در سوره كهف با اين مضمون ميفرمايد، موسي به خضر گفت، ميخواهم با تو همراه باشم و از تو چيزي ياد بگيرم. خضر به موسي گفت، تو پيامبر اولوالعزم ميشوي، ولي "و لن تستطيع معي صبرا" نميتواني صبر كني. موسي گفت، قول ميدهم سئوال نكنم. خضر جلو رفت و آن قايق را سوراخ كرد. موسي از او پرسيد، چرا سوراخ كردي. خضر جواب داد، ببين! قرار بود سئوال نكني. دوباره جلو رفتند. خضر سر يك بچه را بريد. موسي باز هم پرسيد، چرا اين را كشتي؟ باز هم خضر جواب داد، ببين! قرار بود سئوال نكني. بار سوم به روستايي رفتند كه به آنها نان ندادند وقتي از آنجا بيرون آمدند ديواري را خراب كردند. گفت، بيا آن را بسازيم. موسي گفت، اينها ما را از روستايشان بيرون كردند حالا ميگويي بياييم ديوارشان را خراب كنيم و بسازيم؟ خضر گفت، اين سومين سئوالت، باختي. تو اي موسي، پيامبر اولوالعزم! ديگر نميتواني خضر را همراهي كني، اما به تو ميگويم چرا آنجا آن قايق را سوراخ كردم، چرا آن ديوار را خراب كرديم، زير آن ديوار گنجي است و مال بچههاي يتيمي است. آن ديوار فرسوده است قبل از اينكه آن بچهها بزرگ شوند، ميريزد. ما بايد اين ديوار را بسازيم. "تو مو ميبيني و من پيچش مو/ تو ابرو من اشارتهاي ابرو"
پيامبران اولوالعزم پنج تن هستند؛ حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهيم(ع)، حضرت موسي(ع)، حضرت عيسي(ع) و پيامبر جليلالقدر اسلام حضر محمد(ص). خضر مشاور سمت راست حضرت هنگام ظهور است. اين همان كسي است كه موسي در همراهي با او كم آورد و نتوانست با او همراهي كند. اين شخص دعايي دارد كه حضرت علي(ع) آن را به كميل ياد داده است. فرازي دارد كه انديشه علوم سياسي غرب را نابود كرده است. "اللهم عظم سلطانك و علا مكانك و خفي مكرك وظهر أمرك و غلب قهرك و جرت قدرتك و لا يمكن الفرار من حكومتك"، از حكومت تو به هيچ جا نميتوان فرار كرد. جواني از نسل شما فيلمي به نام "فرار بزرگ" بسازد. كاري كه استيو مككوئين، جيمز گارنر، جيمز گابرن و ديگران در فيلم معروف "فرار بزرگ" كردند. بازيگري مثل برترند كاستر پيدا شود و يك فرار درباره فرار از خدا بازي كند! نويسندهاي مثل ويليام شايرر كتابي مثل پاپيون بنويسد. داستان فراري را بنويسد كه استيو مككوئين و داستين هافمن در آن بازي كنند. ميخواهم شخصي پيدا شود و كتابي بنويسد كه چگونه ميتوان از خدا فرار كرد. چگونه ميتوان از حكومت خدا گريخت؟!
آرامش انساني كه از خدا فرار ميكند يا با موسيقي جاز، راك و پاپ است يا با مستي حاصل از نوشيدن وتكا، ويسكي، شامپاين، آرگو، كنياك و... يا متآثر از ترياك، مورفين، هروئين، شيشه، اكس و انواع مواد مخدر است. اين سه مورد يعني موسيقي، مشروب و مواد مخدر يك كار ميكنند. خلسه ذهني، لحظاتي ميخواهيد كه نباشيد. در عرفان "نيست بودن"، مقدمه "هست بودن" است. در اينجا نيست بودن مقدمه نيستتر شدن (نيهيليسم) است. در چنين فضايي اگر اين فرارهاي سهگانه فرار از خود با خودكشي، فرار از زندان رسمي و فرار از مفهوم پيچيده و شاخصي به نام حكومت و جامعه باشد، بايد پرسيد اين افراد بعد از فرار به كجا ميروند. قرآن تأكيد ميكند، "و الذين امنوا و هاجروا" متمدن نه مهاجر، تمدن نه هجرت، كلمه فراموش شده هجرت در آرا و نگاههاي قرآني حاصل اين است. پس اينجا بحث بر سر اين است كه چرا انسان خودكشي ميكند. از خود به كجا ميگريزد.
در واقع انسان در حال فرار از خداست. مگر ميشود از خدا فرار كرد؟ مگر ميشود از حكومت خدا گريخت؟ وقتي چنين وضعيتي را در زندان خودمان و زندانهاي جاهاي ديگر ميبينيم. حاصل اين است كه انسانها از خدا فرار كردهاند كه اين بلاها به سرشان آمده است. راه حل اين است. آيا كسي ميتواند به سينماي ديني نزديك شود و فرار از خدا و غير ممكن بودن آن را ترسيم كند؟ مگر همه پيام فيلم لاست چيست؟ اين فيلم ميخواهد بگويد آن نئوآتلانتيكي كه بيكن ميگفت، جزيرهاي كه وسط آن كلبهاي است و يك نفر به نام جيكوب (یعقوب) در آنجا مستقر است. آن جزيره نئوليبراليسم است. هر كس از اين جزيره فرار كند محكوم به اين است كه دوباره به آنجا برگردد. حتي باطلشان را طوري لاي زر ورق ميپيچند و درست ميكنند كه بالاخره دفتر كاخ سفيد مجبور ميشود بيانيه بدهد.
تقارن سخنراني سالانه باراك اوباما را با پخش سري جديد سريال لاست در ژانويه جابجا ميكنيم و سخنراني اوباما را قبل يا بعد از آن ميگذاريم. مردم در سراسر جهان نگران نباشند سريال سر موقع خود پخش ميشود. چون آن حكومت زماني موفق است كه آن سريال در زمان خودش پخش شود و اثرش را در جامعه جهاني بگذارد. آيا ما جواني انديشمند و سينماگري داريم كه بتواند نشان بدهد كه از حكومت خدا نميتوان گريخت و مجبوري كه به آن برگردي؟ هر كجا بروي مانند آغوش مادر مهرباني است كه وقتي بچه را تنبيه ميكند، بچه از همه جا به آغوش مادر پناه ميبرد. اين همان نكتهاي است كه به اعتقاد من مغفول مانده است. البته اميدواريم با عنايت و درايت دوستان در فرهنگستان هنر ما در دوره جديد به معيارهاي فلسفه هنر ديني و اسلامي آن گونه كه غربيها هنرمندانه چنين شاهكارهايي ميآفرينند، برسيم.
انصافاً سري 1 سريال "فرار از زندان" يك شاهكار است. درست است منتقدين عموماً آن را در رتبههاي پايين نگهداشتهاند، اما كساني كه فلسفه خوانده باشند ميدانند كه اين فيلم به سادگي مثل افلاطون را به شما درس ميدهد. كساني كه فلسفه اسلامي ميدانند، اگر سري 1 اين سريال را دقيق ديده باشند، متوجه ميشوند كه كافي بود به جاي روابط اين آدمها و اسم افراد اسمهاي ايراني و اسلامي بگذاريد و مناسبات آنها را اخلاقيتر كنيد تا دريابيد براي فهم فلسفه ملاصدرا كافي است 22 قسمت سري 1 سريال "فرار از زندان" را ببينيد.
ما در ادبياتمان مقولهاي به نام فرار نداريم. با توجه به بررسي كه انجام دادهايم شما اين موضوع را در حافظ، مولوي، سعدي و خيلي از شعرا نميبينيد. در تاريخ فكري و فلسفي ما مسئله فرار و خودكشي تا اين حد برجسته نبوده است. عوارضي مثل فرار، خودكشي و غيره مسئله امروز جامعه ماست كه اين هم نوعي رهآورد مدرن است. ميخواهم بگويم اينها معزلات تمدن است. تمدن سه نوع فرار دارد. فرار از خود، فرار از سيستم، فرار از نظام و جامعه و فرار از زندان رسمي. آنجايي كه از تمدن عبور ميكنيم و به محيط هجري ميرسيم. از متمدن بودن تبديل به مهاجر ميشويم زماني است كه انسان از خود آزاد ميشود. يك نظرسنجي عمومي كنيم. براي اين كار برويم همين افرادي را كه جلوي فرهنگسراي ارسباران براي لوازم آرايشي صف ميكشند نگاه كنيم، ببينيم افراد مصرف كننده و اين افراد تا چه حد راحتاند. حاصل اين همه خود را بزك كردن و به هر حيله در دل بعضيها راهي ايجاد كردن چيست؟ آخر سر شخص ميخواهد به چه چيزي برسد؟ پيام اين چيست؟ اگر سراغ همين خانمها برويد ميبينيد در نهايت دچار افسردگي ميشوند. همين طور سراغ آقاياني برويد كه اين رنگ و لعابها برايشان مطرح است. در واقع هيچي نيست و يك حباب است. اين حباب ميتركد. وقتي مناسبات فرهنگي و اقتصاد فرهنگي جامعه اين گونه رقم ميخورد، جاي تأثر و افسوس دارد. در چنين جامعهاي ببينيد آمار خودكشي بين چه كساني، در كدام بخشهاي محيطهاي روستايي و زندگي اجتماعي بالاست.
اجمالاً سريال "فرار از زندان" سريال بسيار قوي و مؤثري است. بايد انصاف بدهيد كساني كه حتي مخالف فكري ما هم باشند تواناييشان در ساخت اين سريال و سريالهايي از اين دست بالا بوده است. خيلي خوب توانستهاند پيامهاي جامعهشان را منتقل و منعكس كنند. حاصل اين بوده است كه وجدان كاري دارند، اما با ماهرانه پروراندن يك گزاره باطل چيز خاصي از آن در نميآيد. ميتوانيم به جاي فرار از خدا، هجرت از خودمان را مبنا قرار دهيم. به جاي اينكه از خودم فرار كنم، فلذا خودم را جا بگذارم و بكشم كه نباشم. اگر ميگوييم خواب مرگ مجازي است خودكشي مجازي پناه بردن به راك، جاز و پاپ، اكس، شيشه، كراك و... و پناه بردن به الكل است. ما ميخواهيم لحظاتي نباشيم. موقعي كه ميخوابيم انگار مردهايم. خواب برادر مرگ است. اينكه با موسيقي، الكل و مواد مخدر دچار خلسه ميشويم، مثل خودكشي ميماند. منتهی لحظاتي خودكشي ميكنيم كه نباشيم. از خودمان فرار ميكنيم. از زندانهايي با برج و باروهاي بلند ميگريزيم. از حكومت، جامعه، قوانين و مقررات فرار ميكنيم.
اين فرارها ما را به جايي نميرساند. اگر به جاي خودكشي از خودمان هجرت كرديم، اگر از حكومت و جامعه هجرت كرديم، اگر از پشت ديوارها و باروهاي فيزيكي هجرت كرديم، ما مهاجريم. فكر ميكردم با توجه به اهميتي كه هجرت دارد چرا به عنوان يكي از اصول دين يا يكي از فروع دين نيامده است. ديدم كه اگر در نماز هجرت نباشد نماز نيست. اگر در روزه هجرت نباشد روزه نيست. اگر در حج تمرين زندگي هاجري نباشد حج نيست. اگر در جهاد هجرت نباشد جهاد نيست. اگر در خمس و زكات هجرت نباشد خمس و زكات نيست. اگر در امر به معروف و نهي از منكر هجرت نباشد امر به معروف و نهي از منكر نيست. اگر در تولّي و تبرّي هم هجرت نباشد تولّي و تبرّي نيست. پس راه حل معزلات سه گانهاي كه در 81 قسمت سريال "فرار از زندان" آمده است، يك نسخه بيشتر ندارد. آن جايگزيني هجرت با فرار است. ما ادبيات هجرت داريم نه ادبيات فرار. از مولوي، حافظ، سعدي، سنايي، عطار، نظامي گنجوي گرفته تا اندلس و شمال آفريقا فصوصالحكمي كه حكيم بزرگ محيالدين عربي نگاشته است و سايرين يك فصل را بيشتر مدنظر قرار ندادهاند، آن هم هجرت است.
ما بايد به جاي فرار، "هجرت" كنيم. اگر اين را برنتافتيم قطعاً رهآورد و پيام مناسبي براي جامعه بشري نداريم. اين از انسان آزاده به دور كه بر گمراهي ديگران بيفزايد.
همه افراد تلاش میکنند تا به نحوی از زندان خارج شوند اما Michael Scofield تمام تلاش خود را میکند تا به زندان راه یابد. برادر وی که متهم به قتل شده است و در آستانه اعدام قرار دارد کاملا بیگناه است و Michael با به کار گرفتن حیلههای مختلف سعی در وارد شدن به زندان و نجات برادرش دارد...