فیلم جنگوی(جانگو) آزاد شده ی تارانتینو فیلم خیلی بدی است. متاسفانه فیلمساز این فیلم , از ژانر وسترن خبر ندارد و فیلم وسترن را فقط کشت و کشتار میبیند. فیلم از فیلمنامه دچار مشکل جدی است و از کستینگ این مشکل به چشم میخورد.
فیلم با کستینگی شروع میشود که ما در آن برده هایی را میبینیم که از کنار تخته سنگ های کوچک و بزرگ رد میشوند و با موسیقی ای که از همان اول میخواهد به ما بفهماند جنگو کیست روبرو میشویم. موسیقی ای که به دلیل کم کشش بودنش بسیار بد است و فیلم را لوده میکند . برده ها در شب قدم زنان در حال حرکت اند و گویا دو مالک دارند. که دو برادر هستند و در کار خرید و فروش برده میباشند و ناگهان "دکتری" که مشخص نیست از کجای فیلمنامه نازل شده است وارده معرکه میشود و هویتش در فیلم برای ما مفروض((بر فرض و حدس و گمان مخاطب )) است و "تارانتینو" نمیداند که هیچ چیز مفروضی در سینما وجود ندارد.
دکتر خود را معرفی میکند(کینگ شولتز= دندان پزشک) آیا این برای معرفی شخصیت دکتر قصه ی ما کافی است؟ مشخص نیست که دکتر این دو برادر را (برادران اسپک) از کجا میشناسد؟ مخصوصا مشخص نیست جنگو را از کجا میشناسد! نام جنگو را میبرد و او را پیدا میکند و به شکل خیلی سطحی او را شناسایی میکند و با زبان دیگری با او سخن میگوید واین عامل درگیری او با دو برادر میشود! که به شدت در فیلم تحمیلی است و گویا فیلمساز این مسئله را سفارش کرده است.
درگیری , به شدت ابلهانه است و دکتر میخواهد جنگو را بخرد ولی یکی از برادران بر وی اسلحه میکشد و دکتر به طرز ابلهانه تری شلیکی به فرد مسلح میکند و خون در میزانسن میپاشد در صورتی که قاب بندی درستی صورت نگرفته است. به سر اسب برادر دیگر شلیک میکند و او را نقش زمین میکند ایا این وسترن است؟ هرگز اکشنی که منطق درستی نداشته باشد, اکشن نیست و نمیتواند وسترن خلق کند . حال جنگو را آزاد میکند و به صورت مضحکی و خنده داری دیگر برده ها را هم رها میکند و برده ها در نمای دور دوربین با کم کشش بودن نور پردازی برادر دیگر را میکشند و پای به فرار میگذارند.
جنگو سوار بر اسب به منطقه ای نا معلوم میرود و موسیقی ای بسیار بد و اسلوموشنی بدتر اوایل فیلم را خراب میکند چون این موسیقی ابدا به منطقه ی جغرافیایی و زمان و مکان آن مسیر نمیخورد و بیشتر به درد کمدی های موزیکال هالیوود میخورد و در مورد اسلوموشن هم در ادامه خواهم گفت.
مردم حیرت زده , در کلوز های نا معین و به هم ریخته به حق با توجه به هنجار های آن زمان متعجب میشوند و حال , کسی که کافه را اداره میکند از جنگو میترسد و به سوی کلانتر میرود و دکتر با فکوس هاییی نا معین میگوید که دنبال چه کسانی است اما نمیگوید مشکل اصلی اش با آنان (سه برادر) چیست؟ و جنگو هم میگوید که زمانی برده ی آنان بوده است و آنان را میشناسد برای آزادی اش به دکتر کمک میکند. دیالوگ نویسی در این قسمت فیلم به شدت بد است چون کسل کننده و همراه با لکنت است.
کلانتر وارد کافه(مشروب فروشی) میشود و دکتر دوباره با بی منطقی تمام او را همچون سگی در خیابان میکشد و سر کلانتر میآید و دکتر میگوید که ماموریت داشته کلانتر را بکشد و از ایالت مرکزی نامه ای دارد که او باید کشته میشد !! گویا فیلمساز مخاطب را بازیچه ی دست خود قرار داده است و به راحتی دکتر و جنگو راهیه مکانی نا معلوم میشنوند.
ال دو سوژه ی اصلی میروند و ابژه ها میمانند و این نوع ساده انگاری بیانگر این است که فیلم منطق روایی ندارد و آن را رعایت نمیکند و بیانگر این است که فیلمنامه چقدر شلخته _ دارای هرج و مرج _ و شلوغی بی خود است. جنگو و دکتر راهی سفر به جایی نامعلوم میشوند که مدیومش نمای لانگ شات است. در کلوز آپی بسته با هم صحبت میکنند که جنگو همسر دارد و میخواهند همسرش را پیدا کنند. آموزش تیر اندازی دکتر به جنگو به شدت کار نشده است و با کات های سریع فراموش میشود و به شدت باسمه ای است. توهم در نگاه جنگو به هنگام استحمام موج میزند گویا همسرش را میبیند! تمریناتش تزئینی است و اکسسوار و همراه با کشتن انسان هایی که نمیدانیم کی هستند. گویا بی گناه کشته میشوند.
آنان به مزرعه ی فردی نا معلوم میروند و سه برادر با اسلوموشن های بد کشته (توسط جنگو و دکتر) میشوند. اسلوموشن هایی که حاکی از نوستالژی جنگو در برابر آن ها برای زنش است و شلاق زدنش مصنوعی است و طرز لباس پوشیدنش مضحک و بد . قصد حمله به دکتر و جنگو با آن پوشش های مسخره و ماسک های دست ساز خیلی سخره آمیز است و حرف های افراد به شدت خزعبل. مثل اینکه دکتر علم غیب داشته که مواد منفجره را در کالسکه اش کار گذاشته تا رئیس ملک و یارانش را بکشد! تمامی این سکانس ها برای تلف کردن وقت فیلم است و نه قصه گویی.
آنان روانه ی "می سی سی پی" میشوند به خانه ی کندی لند(دی کاپریو) میروند .فلو فکوس های تند و توی چشم بزن دیکاپریو بسیار بد است و موجب عذاب مخاطب میشود و دهان به دهان شدن با جنگو هم اصلا مناسب نیست چون کار نشده است و اصول درستی ندارد. سگ ها به برده حمله ور میشوند و تمام بدن او را گاز میگیرند و تکه تکه میکنند و صدای قرچ و قرچ استخوان های برده برای مخاطب عذاب آور است و مخاطب را شکنجه میدهد این اوج سادیست و شکنجه است و فیلمساز ما نمیداند سینما جای شکنجه ی مخاطب نیست؟!
"ساموئل ال جکسون" فرد مورد اعتماد دیکاپریو است و به جنگو توهین میکند مگر خود سیاه پوست نیست؟؟ دختری که در خانه ی دیکاپریو قرار دارد و مورد توجه دیکاپریو است کیست؟؟ همه ی اینها در فیلم غیر عادی و نامشخص است. مشخص نیست جکسون(ساموئل ال جکسون) با چه هوشی می فهمد که جنگو و دختر برده(همسر جنگو) با او ازدواج کرده است یا نسبت به او عشقی دارد؟؟ دیکاپریو خواهرش را پی نخود سیاه میفرستد و با آوردن جمجمه ای شروع به پرت و پلا گفتن میکند.
باز هم به طرز شکنجه آوری از خود دیوانه بازی در میآورد و همسر جنگو را به زور به دکتر و جنگو میفروشد و مخاطب را عذاب میدهد. گویا دکتر هم از این رفتار رقت انگیز با برده ها خسته شده و به سالنی میرود که نباید برود و صحبت از "الکساندر دوما" میکند که او اگر بود چه واکنشی نشان میداد؟ مخاطب متوجه نمیشود این چه ارتباطی به فیلم دارد؟؟ جز اینکه منظور و پیام است و خارج از فیلم است! اینبار هم فیلمساز سعی میکند به شکل تحمیلی با دست دادن یا ندادن دکتر و دی کاپریو به عمد درگیری به وجود آورد که ناگهان دکتر باز هم با بی منطقی ای که در تیپیکالش وجود دارد دیکاپریو را میکشد و خود کشته میشود . جنگو شروع به وسترن بازی میکند و اکشنی مصنوعی همراه خارج شدن خون همچون آبشار از بدن ابژه ها مصنوعی تراوش میکند و بلاخره به خاطر همسرش تسلیم میشود.
جنگو به شکل ساده و خیلی خیلی سطحی خود را آزاد میکند و دیگران را فریب میدهد و زمانی که جکسون به همراه خواهر دیکاپریو و دیگر برده ها برای دفن دیکاپریو میروند جنگو با پنهان شدن در خانه ی دیکاپریو , همه را میکشد و خانه را با یک مشت دینامیت روی هوا میفرستد البته به صورتی ابتر(ناقص) همسر خود را نجات میدهد به علت اینکه نمیدانست همسرش را کجا پنهان کردند. حتما او هم علم غیب داشت.!! و در نهایت بوسه ای عاشقانه که مطلقا بیانگر عشق دو نفر به یکدیگر نیست.
در نهایت جانگوی آزاد شده میشود "جنگولک بازی". فیلم فرم ندارد و فقط مفهوم سازی میکند به دلایلی که گفتم فیلمساز مخاطب را در سینما شکنجه میدهد و یک بار دیگر باید گفت: سینما جای شکنجه دادن مخاطب نیست تا بخواهیم مخاطب را عذاب بدهیم. در مورد اسلوموشن های زیاد فیلم و البته اسلو های کوتاه و بی ربط باید بگویم که خیلی خیلی بد است و با این توضیح که ما چه زمانی اسلو میبینیم: متر همه ی اهالی سینما چه منتقد و چه فیلمساز (ایرانی _ فرنگی) زندگی است. زمانی اسلوموشن معنی میدهد که آن اسلوموشن ها تزئینی نباشد و مثلا وقتی که راجع به خاطره ای سخن میگوییم و اون خاطره را اسلوموشن میبینیم. یعنی زمانی که ناظر بر اسلوموشن هستیم گذر زمان برایمان کند میشود یعنی کش میآید و بهترین زمان برای اسلو دیدن مرگ است که در واقع مرگ کش میآید همانند(مرگ "کیانوریوز" در فیلم وکیل مدافع شیطان یا مرگ" برتی" در فیلم زندگی زشت است) و ... . که هیچکدام از این مسائل در این فیلم به درستی رعایت نشد و همه ی اسلو ها اکسسوار و تزئینی بودند. حتی مرگ دیکاپریو.
تارانتینو سینما ندارد! فیلمی ناچیز از وسترن، فیلم خیلی بد است از 4 ستاره در سطح کلان سینمای جهان هیچ چیز نمیگیرد. یک دیالوگ کوچک از فیلم های" جان فورد" می ارزد به تمامی این فیلم.بهتر بود که فیلمساز ابتدا فیلم های فورد _ هاکز _ سرجو لئونه و آنتونی مان را میدید بعد فیلم خود را می ساخت. چقدر رقت انگیز و منزجر کننده است که یک فیلمساز که چندین فیلم ساخته فقط از وسترن هفتیرکشی و کشت و کشتار و خون و خونریزی را بفهمد.
شناسه نقد : 8650934