به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
ارسطو در تعریف کاتارسیس میگوید:
“ کاتارسیس عبارت است از «پایان بخشیدن» به نیروهای عاطفی، مثلاً در نمایشنامهای تراژیک، کاتارسیس پایانیابی ترس و بهبود ترحم است. این نیروهای عاطفی قبل از آنکه در تماشاگر مؤثر افتند، باید در نمایشنامه وجود داشته باشند؛ و وقتی این عواطف یا هر عاطفهای که نمایشنامه خود به منزلهی نیرو از آن برخوردار است در نمایشنامه به پایان رسید، در تماشاگر نیز به پایان رسیده است.”
یک: «میرکریمی» یکبار پیش از این و قریب به یک دهه قبل با فیلم خیلی دور خیلی نزدیک به رابطهی دچار گسست شدهی پدر-فرزندی پرداخته بود و اکنون با فیلم دختر سعی در بازنمایی یا بازگویی شکل جدیدی از این رابطهی مخاطرهآمیز بین نسلی را، با توجه به کانتکست زمانی دهه ۹۰ دارد. تلاش میرکریمی هرچند قابل تحسین است اما این تحسین تنها به حس دغدغهمندی فیلمساز تعلق خواهد گرفت و نه دغدغهمندیِ شتابزدهای که از فیلم به تماشاگر منتقل میشود.
دو: دختر با نمای آغازین و دیالوگمحور جمعی دخترانه در کافه شروع میشود. نمایی که کمی بعد و در جریان قصهی فیلم دوباره به آن برمیخوریم. این تاکید و تکرار فیلمساز بر سکانسی که دیالوگهایش شعارگونه به نظر میرسد اگر با قصد معرفی و دادن دورنمایی ذهنی و جامعهشناسانه از تفکرات و خواستههای نسل جدید به مخاطب بوده باشد، به شدت ضعیف، اخته، یکطرفه و جنسیتگراست و اگر برای پیشبرد روند قصه و به نوعی بازگویی حرفهای درونی ستاره از زبان دیگران بوده باشد، بسیار بیربط به روند قصه است تا آنجا که با حذف این سکانس پر جزییات و کشدار و یا با کوتاهکردن آن، کوچکترین تغییری در روند فیلم اتفاق نمیافتد، این سکانس حتی تمپوی فیلم را نیز دستخوش تغییر در جهت منفی قرار داده است.
سه: به واقع مخاطب فیلم با چه چیزی روبه روست؟ پدر، پدر، پدر و دیگر هیچ! اما پدرِ داستان فقط ژست مردی متعصب را به خود میگیرد. عصبانی بودن پدر، تقلبی و دست دوم است. دلیلی محکم برای برآشفتن ناگهانی پدر به مخاطب داده نمیشود.
این برآشفتگی و رفتار هیستریک و جنون آنی پیش از آنکه به لایههای فردی شخصیت پدر برگردد و بسط داده شود، توسط فیلمساز، شتابزده به تعصب مذهبی او ارجاع داده میشود، ارجاعی که باز هم در شخصیتپردازی شکست میخورد و مخاطب در نهایت دلیل واقعی رفتارهای پدر را نمیفهمد. شخصیت «احمد عزیزی» به عنوان پدر با کلیشه و برچسب تکراری سینمای اجتماعی ایران یعنی: «مرد متعصب مذهبی» مستقیم به فیلم الصاق میشود و تلاشی در جهت شخصیتپردازی صورت نمیگیرد.
چهار: فیلم سعی در ایجاد زیرلایهها و ارجاعات برونمتنی دارد، پرداختن به مسئلهی ریزگردها، پخش اخبار برجام و مسائل سیاسی روز از تلویزیون، و بیان شایستگی آقای عزیزی به عنوان مدیر بخش تعمیرات پالایشگاه در دوران تحریم و مقایسه موفقیت او در حرفهاش و عدم موفقیت او در زندگی شخصیاش، همه و همه دستآویزهای به شدت تاریخ مصرفداری است که وجه سینمایی به خود نگرفتهاند.
پنج: دختر بنای خود را بر ایجاد و بیان تقابلهای دوتایی گذاشته است. خانوادهی سنتی، مذهبی و شهرستانی آقای عزیزی در مقایسه با خانوادهی مدرن و به ظاهر آزاداندیش دوست ستاره. پدر منطقی و خونسرد دوست ستاره در مقایسه با اقای عزیزیِ متعصب. خواستگار ستاره در مقایسه با شوهر ورشکستهی عمهاش و داستان مخالفت آقای عزیزی با ازدواج هردوی آنها. موقعیت سفر و مهاجرت دوست ستاره در مقایسه با زندگی یکنواخت ستاره در کنار خانوادهاش. بحران قطعات پالایشگاه در دورهی تحریم و مدیریت آقای عزیزی و لوح تقدیرش و بحران خانوادگی او و عدم مدیریتش و… همه به نوعی در راستای بیان راه برونرفتِ پیشنهادی کارگردان از مشکلات اجتماعی جامعه با بیان تقابلهای دوتایی است. پیشنهادهایی مصلحتاندیشانه و تقریبا نخنما.
شش: داستان دختر در نیمههای فیلم و با پیبردن مخاطب به اینکه ستاره به خانهی عمهاش رفته تمام میشود و عملا هیچ اتفاق خاصی در ادامهی داستان فیلم برای ستاره نمیافتد. از اینجا به بعد، داستان «عمه» آغاز میشود و با تاکتیک ملالآور پنهان کردن شخصیت اصلی برای پیشبرد فیلمنامه، مخاطب درگیر داستانِ دعوا و رابطهی گسستهی احمد و خواهرش میشود. هرچند زندگی امروز عمه، آیندهی ستاره و داستان امروز ستاره، گذشتهی عمهاش است، اما باید بپذیریم در پرداخت فیلمنامه، آنطور که باید و شاید ارتباط این دو داستان با یکدیگر برقرار نشده و فیلم به دو تکهی جدا از هم تقسیم شده است.
هفت: شاید تنها نکتهی مثبت روایی فیلم، سکانس دعوای احمد با خواهرش باشد. بازی خوب «فرهاد اصلانی» و «مریلا زارعی» در این سکانس و ارجاع درونمتنی فیلم به داستان ستاره و ایجاد تشابهی هرچند ناقص اما ضروری بین سرنوشت ستاره و عمهاش کمی از رخوت فیلمنامهی دختر میکاهد. اما احمد در این لحظات اصلا لب به سخن نمیگشاید و مانند نیمهی دوم فیلم که با بهت عجیبی به جهانِ جدید بعد از دعوا با ستاره مینگرد، در مقام دفاع از رفتارش یا حتی در مقام عذرخواهی برنمیآید. پایانبندی فیلم و فرآیند تغییر و تحول شخصیت احمد اصلا مورد توجه قرار نمی گیرد و تنها با نمادپردازی بهوسیلهی تعویض دودکش کهنه و نصب دودکش جدید، این مطلب عنوان میشود که تغییری در روند زندگی احمد و خانوادهاش روی داده، هرچند این تغییر در زمستان اتفاق می افتد.
هشت: میتوان گفت کاتارسیس با تعریف ارسطو، هرگز در دختر اتفاق نمیافتد، کنشهای عاطفیِ فیلم، بارقههای کمرمقی هستند که در لحظاتی اتفاق می افتند، اما مورد توجه کارگردان قرار نگرفته اند و رها می شوند. فیلم با دغدغه هایی که هنوز در شکل جامعهشناسانهی خود باقیماندهاند شروع میشود، با داستان پدری به ظاهر متعصب ادامه پیدا میکند، با داستان تمام شدهی ستاره و داستان جدید عمهی او پیگیری میشود و با سکوتِ زمستانیِ پدر به پایان میرسد. در دختر اتفاقات و نیروهای عاطفی که سبب برانگیختن و همراه کردن مخاطب باشند، اصولا شکل نمیگیرند که بخواهند با عوض کردن نمادین دودکشی کهنه تغییری را در مخاطب ایجاد کنند و بر او تاثیر بگذارند.