شاپور عظیمی : در نگاه اول به نظر می رسد كه جان سخت اصولاً فیلمی است متعلق به ژانری كه در 10 سال گذشته نه تنها شمای سینمای اكشن در هالیوود را تشكیل...
16 آذر 1395
در نگاه اول به نظر می رسد كه جان سخت اصولاً فیلمی است متعلق به ژانری كه در 10 سال گذشته نه تنها شمای سینمای اكشن در هالیوود را تشكیل می دهد؛ بلكه با حضور بروس ویلیس كه بعدها در نقش های مشابه حضور پیدا كرده، اثری است به غایت main Streem كه تاب نمی آورد به لحاظ ساختاری تحلیل شود. اگرچه جان ساخت های بعدی اساساً در شمار آثار هالیوودی اكشن بی هیچ پس زمینه تحلیلی ساخته و روانه بازار شده اند، اما این نسخه از جهاتی پدر معنوی فیلم هایی است كه بعدها -بی آن كه بتوان درون مایه های نقد اسطوره ای را در آنها یافت- یكی پس از دیگری ساخته شدند، بی آن كه ماندگار شوند. فیلمنامه جان سخت نوشته جب استیوارت و استیون. دی. سوزا به واقع اثری است با درون مایه های محكم ارسطویی كه تاب و توان قصه گویی در یك فضای اكشن را به نمایش می گذارد. فیلمنامه حاضر از آنجا كه به سنت قصه گویی كلاسیك وام دار است، سعی دارد عناصر قصه گویی در این نوع روایت را حفظ كند؛ یكی از آنها به تأخیر انداختن است. در واقع فیلمنامه سعی می كند بنا به ضرورت آشنایی با شخصیت جان مك كلین، داستان را از همان ابتدا و با ضرباهنگی سریع آغاز نكند. مك كلین در سكانس نخست كه از هواپیما پیاده می شود و در سكانس بعدی كه همكار سیاه پوستش آرگایل او را به ساختمان شركت تاكاگی می رساند، بیش از هر چیز دیگر از خودش سخن می گوید. او در نیویورك پلیس است و برای جشن كریسمس او را به شركت تاكاگی دعوت كرده اند؛ همسر او نیز در این شركت كار می كند. مك كلین وارد هتل می شود، با جو كاتاگی آشنا می شود و داستان پیش می رود. اما همچنان باید گفت كه داستان اصلی فیلمنامه آغاز نشده است. ولی دقیقاً در این عدم بازگویی داستان یك تناقض نهفته است. این نكته را نباید فراموش كنیم كه در همین نخستین سكانس های فیلمنامه كه با جان مك كلین آشنا می شویم، به شكلی غیرمستقیم داستان اصلی نیز برای ما روایت می شود، اما ما، در مقام مخاطب از شروع داستان اصلی نیز برای ما روایت می شود، اما ما، در مقام مخاطب از شروع داستان باخبر نیستیم. چرا كه با حضور مك كلین در شركت تاكاگی، معرفی همسر و بچه هایش و لحظه ای كه همسرش عكس او و بچه ها را روی میز برمی گرداند، ظاهراً برای ما داستان آغاز نشده است؛ اما درواقع چنین نیست! مك كلین به عنوان قهرمان اصلی داستان، جزئیاتی را كه ماهیت آنها را در سكانس های بعدی درك می كنیم با خود به همراه آورده است. به لحاظ صوری داستان لحظه ای آغاز می شود كه هانس گروبر (ضد قهرمان) همراه با كارل و برادرش و دیگران پای به هتل می گذارند، كاتاگی را مجبور می كنند كه رمز را به آنها بدهد و او امتناع می كند و هانس او را با گلوله می زند. جان درون اتاقش شاهد این رویداد است. او سارقان را می بیند، ولی آنها از وجود او بی خبر هستند. حاضران در هتل گروگان گرفته می شوند. جان از طریق آسانسور به بخش دیگری از هتل می رود و داستان به شكلی رسمی برای مخاطب آغاز می شود. از آنجا كه سكانس های پیش از كشتن تاكاگی نمودی از پیشرفت داستانی ندارد، مخاطب می تواند با قطعیت اعلام كند كه داستان هنوز آغاز نشده است. فیلمنامه نویسان جان سخت در این میان از همان كاركردهای آشنا برای پیشبرد داستان استفاده می كنند. كارل برادری دارد كه هم دست اوست. همسر مك كلین در میان گروگان هاست. فیلمنامه از آغاز تا حدود صفحه های 50 در مكانی بسته رخ می دهد. ضدقهرمان فیلمنامه تمامی خصلت های ضد قهرمان را دارد. این كاركردها در ایجاد هیجان در داستان بسیار مؤثرند. چگونه؟ زمانی كه مك كلین یكی از دزدها را غافلگیر كرده و او را می كشد و جسدش را پایین می فرستد، مشخص می شود كه این جسد متعلق به برادر كارل است. پس كارل دلیل دیگری دارد كه بخواهد مك كلین را از سر راه بردارد. در صحنه های انتهایی یعنی در نقطه ای كه مك كلین با هانس رو به رو میشود و او خود را به عنوان یكی از گروگان ها جا می زند، مك كلین می گوید كه همسرش هم در میان گروگان هاست این به هانس فرصتی می دهد كه از همسر مك كلین به عنوان سپر محافظتی استفاده كند. هانس تمامی آن چه را كه یك ضد قهرمان را در فیلمنامه بنا می كند داراست. او عاطفه ندارد (از كشتن ابایی ندارد)، باهوش است، می داند چگونه باید با پلیس ها رو به رو شود. حكمش نافذ است (او بر كارل تسلط دارد) و مهم تر از همه این كه او بی آن كه سابقه ای ذهنی از مك كلین داشته باشد، او را به عنوان دشمن شماره یك خود می شناسد و ناخودآگاه نبردش با آدم های مثبت داستان (پلیس ها) در وجود مك كلین خلاصه می شود. زمانی كه الیس به شكلی احمقانه و پس از گفت و گو با همسر مك كلین به هانس می گوید كه می داند نام مك كلین چیست و می تواند كاری كند كه او را به پایین بكشد، هانس به شكلی خصمانه مك كلین را طرف صحبت خود فرض می كند.
واپسین كاركرد آشنا در این میان محیط بسته ای است كه در تمامی ماجراها در آن رخ می دهد. تا زمانی كه مك كلین از طریق بی سیم با پلیس تماس می گیرد و آن پلیس سیاه پوست برای گشت زنی می آید، مبارزه ای كه در فیلمنامه جریان دارد، داخلی است.جهان خارج از این اتفاق بی خبر است. درواقع فیلمنامه نویسان از این ترفند استفاده می كنند تا مخاطب را در بی پناهی مك كلین به عنوان قهرمان اصلی فیلمنامه شریك كنند. از زمانی كه پلیس سیاه پوست وارد ساختمان می شود و اعلام می كند كه در آنجا خبری نیست و مك كلین به او شلیك می كند تا او را از ماجرا آگاه كند، نقطه عطف ابتدای داستان رخ می دهد. اكنون همه نیروهای پلیس اف. ب. آی و رسانه ها می دانند كه در این ساختمان چه اتفاقی افتاده است. اكنون بازی موش و گربه میان هانس مك كلین شكل عام تری به خود گرفته است. توازن نیروها در این لحظه بر هم می خورد. مبارزه اكنون فقط میان مك كلین و هانس نیست. پای پلیس ها نیز به این معركه باز شده است. اما فیلمنامه نویسان به تمهید دیگری روی می آورند تا توازن میان نیروی منفی و مثبت حفظ شود. اگر دقت كرده باشیم، هرچه كه داستان به پیش می رود، نیروی جسمی مك كلین تحلیل می رود. پای او برهنه است. پایش تیر می خورد و این تمهید به مخاطب اعلام می كند كه مك كلین نمی تواند به آسانی بر هانس غلبه كند. هانس می خواهد كه هلی كوپتر بیاید تا او و گروگان ها را به فرودگاه ببرد. كارل با مك كلین درگیر می شود. مك كلین او را از سر راه برمی دارد و هانس با دیدن عكس مك كلین به هویت و ارتباط او و همسرش با هم پی می برد. بسیار طبیعی است كه در نهایت مبارزه ای میان نیروی خیر و شر پدید آید. هانس همسر مك كلین را گروگان می گیرد، ولی مك كلین موفق می شود كه او را با تیر بزند. هانس دست همسر مك كلین را گرفته است و نزدیك است كه همراه او از بلندی سقوط كند. در واپسین لحظات مك كلین موفق می شود كه دست همسرش را رها كند. هانس سقوط می كند. مك كلین و همسرش از ساختمان خارج می شوند. فیلمنامه نویسان در واقع برای استفاده از واپسین چاشنی های هیجان، كارل را نشان می دهند كه نمرده است و اسلحه اش را برای كشتن مك كلین بیرون می آورد. پلیس سیاه پوست او را می كشد و همه چیز به نقطه پایان فیلمنامه و نظم دوباره ختم می شود.
ماده خام داستانی در جان سخت و نیرویی كه داستان را در آن پیش می برد، به شدت وابسته به قهرمان آن است. همان طور كه گفته شد، مك كلین در صحنه های ابتدایی حضور در فرودگاه و سپس گفت و گو با آرگایل ماده خام داستانی را می آفریند. ما داستان را از دریچه چشم او تماشا می كنیم. او قهرمان این داستان است. او صاحب اراده است. یعنی اگرچه ممكن است آسیب پذیر باشد و دچار ضعف جسمی شود كه به آن اشاره شد، اما هیچ چیز نمی تواند هدف او را تحت الشعاع قرار دهد. در همان صحنه ای كه او شاهد كشته شدن تاكاگی است، مكانیسم شخصیتی او به طور ناخودآگاه به كار می افتد. او پی می برد كه هانس (كه نام او را نمی داند و هیچ گاه هم او را ندیده است) برای او نماد شر و نیروهای منفی است. بنابراین او دارای یك میل است و آن این است كه این نیروی منفی را از سر راه بردارد. شخصیت پردازی او به ما می گوید كه مك كلین دست كم شانسی برای موفقیت دارد. آن چه كه مخاطب در وجود مك كلین به تدریج و همراه با پیشروی داستان كشف می كند، او را به این نتیجه می رساند كه با مك كلین هم دلی نشان دهد. مك كلین در واقع تجسم عینی همان آدمی است كه مخاطب مایل است باشد. آیا كار در اینجا برای مخاطب تمام است؟ یعنی مك كلین تمامی شرایط آرمانی شخصیتی مثبت را در خود دارد؟ پاسخ منفی است. تا زمانی كه نیروی مخالف پیدایش شود، نمی توان یقین داشت كه مك كلین قهرمان است. از آنجا كه هانس از قانون همیشگی در مورد شخصیت های منفی تبعیت می كند «هرچه شخصیت منفی قوی تر باشد، فیلم (فیلمنامه) قوی تر است» مك كلین در رویارویی با هانس به استیصال می رسد. یادمان هست كه هانس در مواجهه با مك كلین اولین چیزی كه به ذهنش می رسد، آن است كه خودش را یكی از گروگان ها جا بزند در واقع اینجا به همان گفته اكنون كلاسیك شده سید فیلد می رسیم كه تكلیف داستان را شخصیت ها روشن می كنند و زمانی كه تكلیف شخصیت ها روشن شده باشد، تكیلف داستان روشن است.آن چه كه مك كلین در پی آن است، نسبت مستقیمی دارد با خطری كه او به جان می خرد. او حاضر است برای نجات همسرش از دست هانس و سایر گروگان ها حتی جانش را به خطر بیندازد. این حادثه ای كه ناخودآگاه بر او فرود آمده، برای او حكم مرگ و زندگی دارد. برای هانس نیز چنین است. او برای دزدیدن آن چه مد نظرش است حتی حاضر است جان دیگران را بگیرد. او هیچ ابایی ندارد كه برای رسیدن به هدفش هر كسی را كه سر راه اوست از میان بردارد. او تاكاگی را می كشد. الیس را می كشد. برایش مهم نیست كه چقدر از میان برداشتن مك كلین برای او خطرناك است. او نیز خطر را به جان خریده است. در واقع معركه ای كه در فیلمنامه ایجاد شده، هم برای شخصیت قهرمان و هم ضد قهرمان به یك اندازه معادل مرگ و زندگی است. این دو هر كدام در پی این هستند كه به هدف دست پیدا كنند؛ پس ابایی ندارند كه هر یك دیگری را از سر راه خود بردارد.
فیلمنامه جان سخت در واقع به این ترتیب از خشونت رمز گشایی می كند. عرصه ای كه قهرمان و ضد قهرمان در آن درگیر مبارزه مرگ و زندگی هستند، خون می طلبد! و خشونت را طالب است. بنابراین بسیار طبیعی می نماید كه ظاهر قضایا سرشار از این همه خشونت باشد. حال اگر فضای بیرونی حاكم بر زندگی مخاطب را در نظر بگیریم، پی می بریم كه این روایت خشن برای او نیز روایتی آشناست. در آمریكا به راحتی می توان سلاح حمل كرد. گروگان گیری همواره اتفاقی است آشنا برای مخاطبان آمریكایی. اما یك نكته همواره در این موج خشونت برای مخاطب ناآشنا باقی می ماند. او زمانی كه در روزنامه ها یا تلویزیون از حادثه ای خشونت بار باخبر می شود، فقط می تواند ابعاد بیرونی آن را در ذهن خود بازسازی كند. ابعاد درونی، درگیری آدم های اصلی ماجرا و خشونتی كه زاییده رویارویی افراد با هم است، عموماً از چشم مخاطب پنهان می ماند. فیلم هایی از جنس جان سخت آن روی سكه را به مخاطب نشان می دهند، او را به درون این روایت خشن دعوت می كنند و ماجرا را به شكل دیگری برای او روایت می كنند. مسلماً مخاطب برایش جذاب است كه در هر ماجرایی، علاوه بر وجوه بیرونی (روایت رسانه ها از یك حادثه) خود نیز درون آن شركت داشته باشد و از تك تك جزئیات آن خبردار شود و حتی آن را به چشم خودش تماشا كند. شاید به همین دلیل است كه مخاطب همواره از آثاری این چنینی استقبال می كند. شنیدن كی بود مانند دیدن!؟
لس آنجلس. گروهي تروريست اداره ي مرکزي جديد التأسيس يک شرکت ژاپني (آسمان خراشي سر به فلک کشيده) را تصرف مي کنند و مهمانان شرکت کنندگان در مهماني شب سال نو را به گروگان مي گيرند. در اين جا «جان مکلين» (ويليس) پليس نيويورکي، نبردي يک تنه را عليه مهاجمان آغاز مي کند.