حدودا پارسال بود که به مناسبت انتخاب «درباره الی...» به عنوان فیلم برگزیده دهه هشتاد این مطلب را برای سایت سینمایی سینت نوشتم. همان موقع هم نوشتم که با اینکه انتخاب قاطع «درباره الی...» به عنوان فیلم برگزیده دهه هشتاد توسط کاربران و مردم نشان از ارتباط عالی مخاطب با این اثر دارد ولی معتقدم هنوز هم هستند کسانی که ارزش این فیلم را درک نمیکنند. در حرفها و نوشتههای این افراد معمولا جملاتی از قبیل «مگه این فیلم جز بازی بازیگرهاش چی داره؟» یا «این فیلم که اصلا داستان نداره!» دیده میشود. شاید به این دلیل باشد که «درباره الی...» فیلمی است به شدت نهان گو با داستانی به ظاهر ساده ولی در عین حال مملو از جزئیات. در این نوشته سعی کردم با تمرکز بر جزئیات بسیار ظریف و درخشان فیلم تا حدی ارزشهای این اثر فوقالعاده اصغر فرهادی را روشن کنم. بدیهی است که این نکات به هیچ وجه نمیتوانند تمام ارزشهای فیلم از جنبههای مختلف را آشکار کند و تنها نگاهی است به جزئیات (شاید) کمتر دیده شده فیلم. فیلم را میتوان از جنبههای بسیار مختلف تحلیل و بررسی کرد و به نتایج فوقالعادهای رسید. ذکر این نکته را هم لازم میدانم که با توجه این که این مطلب حدود دو سال پس از اکران «درباره الی...» نوشته شده، شاید کمتر حاوی نکتهای باشد که قبلا به آن اشاره نشده باشد. ولی با این حال برای یک نوع جمعبندی دوست داشتم آن را بنویسم.
1- فیلم با نمایی از درون صندوق صدقات آغاز می شود. صدقه را برای چه می دهند؟ کار خیری است جهت رفع بلا. ولی اینجا نه تنها صدقه رفع بلا نمی کند، که بلایی هم نازل می کند. شاید درست مانند کاری که سپیده (گلشیفته فراهانی) می کند. او در صدد کار خیری است برای رساندن دو نفر به یکدیگر. ولی تنها نتیجه آن تباهی و حسرت است. صدقه ای که بی اجر می ماند. نمای درون صندوق با صدای بوقی ممتد به شکلی حیرت انگیز به تونل تبدیل می شود. آدمهایی را می بینیم که درون تونل فریاد می زنند. شاید از این تاریکی برای بروز دادن خودشان استفاده می کنند. ولی نه. ما به سوی روشنی در حرکتیم و این آدمها به زودی در موقعیتی قرار می گیرند که خود واقعیشان را به روشنی نشان دهند.
2 - شاید یکی از برجستهترین وجوه «درباره الی...» دیالوگهایش باشد. دیالوگ هایی به شدت ساده و عادی و روزمره، ولی در عین حال با کارکردهای چندگانه. برای نمونه نگاه کنید به اولین دیالوگ اصلی فیلم (اگر حرفهای درون ماشین را به حساب نیاوریم). سپیده می گوید: "مامان اینجا مهد کودک نیستا، قرار نیست خاله الی رو اذیت کنی." در درجه اول این دیالوگ بلافاصله ما را با الی و رابطه او به عنوان مربی مهد کودک با این جمع آشنا می کند. دوما در شخصیت پردازی سپیده موثر است. بی مسئولیتی سپیده در قبال فرزندش را نشان می دهد (که در طول فیلم باز هم شاهد این رفتار خواهیم بود.) و سوما اشاره سپیده به اینکه "قرار نیست خاله الی رو اذیت کنی" شاید به نوعی اشاره دارد به اذیت شدن های بعدی الی در جمع. ولی این اذیت شدن بر خلاف حرف سپیده نه از طرف بچه ها بلکه از طرف خود بزرگترهاست. در ادامه این صحنه دیالوگ امیر (مانی حقیقی) هم به پیمان (پیمان معادی) عالی است. امیر: "خیلی تند میریا، قشنگ داشتی می زدی به یارو." پیمان: "تو یواش میری امیر." این یواش رفتن همان محافظه کاری و تو داری امیراست که در همان سکانس درون تونل هم دیدیم. او تنها کسی بود که درون تونل جیغ نمی زد.
3 - تناقض سپیده با بقیه جمع در چند جا مشخص است. یکی آنجایی که ذغال قلیان مردها را بر می دارد و جمع آنها را به هم میزند و دیگری وقتی توپ والیبال را به طرف دیگری شوت می کند. در پایان فیلم هم این تناقض را می بینیم. در حالی که همه می خواهند به نامزد الی دروغ بگویند فقط سپیده است که میخواهد راستش را بگوید. به توپی که سپیده شوت کرد و به ویلای بقلی رفت هم می توان اشاره کرد که بعدا که نازی در آشپزخانه در حال ظرف شستن است و ما در ابهام پس از لحظات بادبادک بازی الی هستیم، ناگهان از ویلای بقل توپ را بر می گردانند و توپ محکم به پنجره می خورد و هم نازی یکهو تکان می خورد و هم ما. می بینیم که حتی عنصری به این ریزی هم در فیلم کارکرد دارد.
ترانه علیدوستی و شهاب حسینی در فیلم درباره الی
4 - در صحنه ورود به ویلا ابتدا الی را از پشت میله های در می بینیم (طوری که گویا الی اسیر است) و سپس آرش را می بینیم که از میله ها بالا می رود، در باز می شود و آرش و دیگر بچه ها به سمت دریا می دوند. این اشاره ای است به اینکه آزادی الی (باز شدن در) با آن بچه ها و دریا گره خورده است. همچنین در صحنه ای که الی بی خبر از ویلا رفته و سپیده دارد به دنبالش می گردد و بلند بلند صدایش می زند، همزمان پیمان هم آرش را از لب دریا صدا می زند.
5 - مکانیزمی که تقریبا بر تمام صحنه های اولیه فیلم حاکم است هم جالب است وآن جدا شدن الی از جمع در این صحنه هاست. در ابتدای فیلم برای بردن بچه ها به دستشویی، بعد وقتی همه دم خانه صاحب ویلا از ماشین پیاده می شوند الی فقط در ماشین می ماند. بعد در صحنه رقص به بیرون از ویلا میرود. درصحنه شام خوردن برای آوردن نمک از جمع جدا می شود و در صحنه پانتومیم درست در هنگام اجرای آرش در حالی که همه روی یک مبل نشسته اند، الی روی یک مبل جداست. (اشاره به جدا شدن الی از جمع بخاطر آرش). همه این صحنه ها به نوعی اشاره ای است به جدایی نهایی الی از این جمع.
6 - هم در صحنه پیک نیک اول و هم در صحنه ای که الی پس از رقص مردان از ویلا بیرون می آید، نمایی داریم که الی و آرش با هم در یک قاب هستند و هر دو هم در لحظات رنجیده شدن الی هستند. در اولی همان لحظه پیمان دارد از زن سابق احمد می گوید و در دومی هم که الی را بیرون ویلا می بینیم و آرش را در گوشه کادر لب دریا مشغول بازی، الی حس غریبی کرده و جدای از این جمع است. باز هم الی و آرش و جدایی از جمع!
7 - نمونه ای دیگر از دیالوگ نویسی شاهکار فیلم و نقش دیالوگهایی تا این حد ساده و عادی در شخصیت پردازی : در صحنه هایی که تازه وارد ویلا شده اند شهره (مریلا زارعی) می گوید : "سپیده جون کدوم اتاق مال کیه؟" شهره همیشه می خواهد یک حریم شخصی برای خانواده اش داشته باشد و بعدا هم در آن گیر و دار گم شدن الی به فکر صبحانه خوردن بچه هاش و برگشتن به تهران به خاطر بچه هایش است. بعد سپیده می گوید : "شهره جون خر تو خره هرکی هر جا خوابید خوابید دیگه". شخصیت شلخته سپیده. که 8،7 نفر آدم رو بدون داشتن ویلا به شمال کشونده. این شلختگی و بی سامانی زندگی اش از نوع لباس پوشیدن و رنگ کردن موهایش هم مشخص است. (اگر دقت کنید زنهای دیگر را می بینید که به خودشان رسیده اند. صبح روز دوم آرایش کرده اند و شهره به نازی دستبندش رو داده تا برایش ببندد.) رابطه بدی با شوهرش دارد، در شبی که الی گم شده سپیده در ماشین می خوابد، امیر در آشپزخانه و بچه شان بین بقیه بچه ها در اتاق. از هم گسیختگی این خانواده کاملا مشخص است. بعد امیر می گوید : "باید زنونه مردونش کنیم ...." بله او بودن در یک جمع مردانه را بیشتر ترجیح می دهد. رقص و شوخی با مردان، قلیان کشیدن، والیبال. و معمولا هم سپیده این جمعها را به هم میزند. نگاه کنید به حالت نگاه امیر هر بار بعد از به هم خوردن جمع. این نگاه ها و حرص خوردن ها مقدمه ای است برای بروز شدید خشم و عصبانیت امیر و کتک کاری با سپیده. در نهایت منوچهر(احمد مهرانفر) که می گوید : "من از زنم جدا نمیشما، گفته باشم" او شاید تنها کسی است که بدلیل اینکه تازه ازدواج کرده رابطه خوبی با همسرش دارد، وسط گیر و دار و دعواها هم با زنش بیرون می روند و خلوت می کنند.
8 - در سکانس دو نفره احمد و الی در ماشین، علاوه بر دیالوگ شاهکار "یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی پایانه" که با تایید الی همراه میشه (که شاید واقعا اسیر یک پایان تلخ شد که از تلخی بی پایان رهایی پیدا کند) و همزمان هم هست با زنگ زدن علیرضا (صابر ابر)، نامزد الی، بیشتر اون داستانی که قبلش احمد تعریف می کند مهم است. که "یه روز صبح از خواب پاشدیم، دست و صورتمون رو شستیم، صبحونه مون رو خوردیم". برای یک زنی مثل زن آلمانی احمد، بسیار راحت است که وقتی دیگر ادامه رابطه را نمی خواهد به راحتی در یک روز عادی این جمله را بگوید و خلاص. ولی برای زنی مثل الی که زیر سلطه مرد سالاری است جدا شدن از نامزدش (و نه شوهرش) پس از شش ماه پافشاری هم ممکن نیست و او همچنان اسیر است. این مردسالاری را در جاهای دیگر فیلم هم می بینیم : سپیده به نازی که دارد رختخواب ها را جمع می کند می گوید: "مگه قرار نبود اینا رو مردا جمع کنن؟" ولی مردها مشغول والیبال بازی هستند. باز سپیده که باید بیاید و پوست تخمه ها رو از جلوی شوهرش جمع کند و اگه بخواهد رو بهشان بدهد باید چای هم براشون بیاورد. همچنین واکنش شهره به کتک خوردن سپیده (که شاید خودش هم همچین تجربه ای داشته.)
9 - نکته ای که درباره مردسالاری و بی اعتنایی مرد نسبت به زن در مورد قبلی گفتم در دو جای فیلم هم نمود بصری دارد : الی جمع مردانی که والیبال بازی میکنند را ترک میکند و ما او را از پشت تور می بینیم و مردان بیتوجه بازی خود را ادامه میدهند. بعدتر سپیده را هم در چنین وضعیتی میبینیم. آنجایی که باز هم از پشت توری زمین بازی می بینیم که سپیده سوار ماشین با احمد رد می شوند و مردان باز به بازی خود ادامه می دهند.
10 - در صحنه ای که الی می خواهد خرده شیشه ها را دور بریزد، شاید این خرده شیشهها نشانهای از شخصیت خرد شده و شکننده الی باشند که احمد می خواهد آنها را از درز پنجره ای به زحمت از الی بگیرد و افسوس که همه آنها به زمین می ریزد.
11 - یکی از شگفت انگیزترین سکانس های فیلم، در همان صحنه ای که سپیده و احمد با ماشین دارند می روند که نامزد الی را ببینند. وقتی سپیده حالش بد میشود و از ماشین پیاده میشود ابتدا صدای یک بوق ممتد را می شنویم. (عینا همان صدایی که اول فیلم در تونل شنیدیم) سپس در حین صحبت های سپیده و احمد به سرعت ماشینی از پشت سر آنها رد می شود که سر نشینانش سرشان را بیرون آورده اند و داد می زنند، دقیقا عین سپیده و بقیه در اول فیلم! آن ور هم مردهایی مشغول بازی هستند عین احمد و بقیه در اول فیلم. نکته مهم اینجاست که در این وضعیت بحرانی و تلخ کنونی یا ما به اینها توجهی نمی کنیم یا با خودمان می گوییم : اینها چه دل خوشی دارند. در حالی که اینها همان کارهایی را می کنند که سپیده و بقیه هم همین یکی دو روز پیش می کردند و عادی بود ولی حالا بی معنی به نظر می آید. می بینیم چطور قضاوت آدمها نسبت به اعمال خود و دیگران تغییر می کند!
ترانه علیدوستی در فیلم درباره الی
12- اشاره به رابطه و علاقه قبلی سپیده و احمد هم در فیلم خیلی جالب است. اگر دقت کنید امیر نسبت به سپیده و احمد خیلی حساسیت دارد. بخصوص بعد از دعوای امیر و سپیده، امیر به احمد می گوید : "تو هیچی نگو، تو یکی دیگه هیچی نگو احمد" و بعدتر وقتی سپیده قصد بیرون رفتن با احمد را دارد، احمد مانع سپیده می شود و به او میگوید : "امیرو که میشناسی سپیده جان". و این احمد است که بخاطر سرزنش نشدن سپیده به جمع درباره نامزد الی دروغ میگوید. و اصلا به خاطر همین رابطه و علاقه قدیمی است که سپیده اینهمه زن پیدا کردن برای احمد برایش مهم است و امیر هم نسبت به آن بشدت حساس است (تو چیکاره ی احمدی؟ مادرشی؟ خواهرشی؟ کیشی تو؟). شوهر سپیده هم اختلاف سنی زیادی با او دارد و سپیده هم ابدا از زندگی اش راضی نیست. این رابطه در جای دیگری از فیلم هم نشانه گذاری شده : پس از گم شدن الی، وقتی احمد با سرعت از ویلا خارج میشود که از سپیده شماره موبایل الی را بگیرد، در لحظه پایین آمدن از ویلا پایش لحظه ای پیچ می خورد و لنگان لنگان به سمت سپیده می آید. بعدتر پای سپیده هم در اثر کتک های امیر ضربه می بیند و سپیده هم می لنگد.
13 - در دو جای فیلم این جمع رای گیری میکند. یکی در ابتدای فیلم سر ماندن در ویلا و دیگری درانتهای فیلم سر دروغ گفتن به نامزد الی. جالب اینجاست که در هیچکدام حق با اکثریت نیست. در اولی مسلما ماندن در ویلای لب آب با وجود بچه ها کار درستی نیست، و در دومی هم آبروی شخصی دیگر را برای نجات خود بردن درست نیست. می بینیم که شاید همیشه حق با اکثریت نباشد.
14 - در همان صحنه های ابتدای فیلم که تازه وارد ویلا شدند، الی رو به پنجره ایستاده و با نگاه به دریا می گوید: "چقدر قشنگه اینجا" و احمد هم در تایید حرف او می گوید: "خیلی" و الی برمی گردد ببینید که آیا او فقط بخاطر تایید حرف اوست که این را می گوید یا واقعا خودش هم دارد نگاه می کند. این نما کات میشود به نگاه پسر بچه شمالی، امید، که به بازی بچه ها در ساحل نگاه میکند. بعدتر، وقتی الی دارد صحنه والیبال را ترک می کند نیز او بی آن که احمد متوجهش باشد، برمیگردد و نگاهش میکند و چند لحظه بعد که دیگر رویش به سمت زمین والیبال نیست، احمد او را دورادور نگاه میکند. این آخرین نگاه آن دو به هم است؛ بی آن که یکی از نگاه دیگری باخبر باشد. حالا نگاه کنید به نسبت این دو موقعیت با رابطه شکل نگرفته احمد و الی.
15- شاید با خودمان بگوییم مشکل بین زن آلمانی با احمد چه بوده که کارشان به جدایی رسیده؟ خب یکیش که پیمان هم در پیک نیک اول فیلم به آن اشاره میکند ( برا همینم زن آلمانیه ولت کرد دیگه...) که دلیلش همان وابستگی شدید احمد به ایران و عادت های ایرانی است. ولی نکته ریز دیگری که هست علاقه شدید احمد به بچه است که باز در دو جای فیلم هم می بینیم : یکی در همان لحظه های اولیه ورود به ویلا احمد قربان صدقه آنیتا می رود و به او میگوید : "جووون!" و بعدتر وقتی با الی از بیرون برگشته اند و خریدها را به دست آرش می دهد و میگوید : "یه بوسم به عمو جون بده، قربونش برم!" این به نظرم یکی از مهمترین دلایل است. زن آلمانی احمد بچه نمی خواسته در حالی که احمد عاشق بچه است.
16 - نمونه ای از طراحی جزئیات و نقش آن در شخصیت پردازی فیلم : شخصیت شهره که بی اعتماد به نفس است و علاوه بر موقعیت هایی که به خاطر کارهایش سرزنش می شود و نمی تواند منظور خودش را به درستی بیان کند، در دو جای دیگر فیلم هم به چشم می خورد. یکی وقتی که دستش لای در گیر میکند (وقتی بعد از آمدن پلیس به ویلا می آید) و دیگری وقتی می خواهد شعله گاز را (در اواخر فیلم) روشن کند، که باز یکهو از جا می پرد.
شهاب حسینی در فیلم درباره الی
17 - حالت ورود علیرضا به ویلا با نوع کفش جفت کردنش شاید حسی ار ورود به مسجد را به وجود می آورد و این نشانه ای است از عادات مذهبی علیرضا. بعد شهره را می بینیم که به او سمت قبله را نشان میدهد. این مذهبی بودن علیرضا با صدقه انداختن الی که به نوعی یک عمل مذهبی است هماهنگ است و اشاره است به باور های نزدیک الی و نامزدش.
18- در مورد سنتی بودن شهره علاوه بر اینکه جهت قبله را به علیرضا نشان میدهد، وقتی همه منتظر برگشت غواصان از دربا هستند شهره زیر لب ذکر می گوید. کل کشیدنش هم نشانه ای از همین سنتی بودنش است. ضمنا شهره کسی است که برخلاف تحصیل کرده بودنش کار نمی کند و بچه داری می کند و دچار پیری زودرس شده و پیرتر از شوهرش به نظر می رسد. گاهی هم حس می شود نگاهی با حسادت به بقیه زنها دارد. مثل آن طعنه زدنش به احمد و الی پای پنجره که می گوید : "نبرین دستتونو!"
19- توجه کنید به تفاوت جنس سرفه سپیده وقتی جمع از او درباره الی و بی خبر گذاشتن و رفتنش و ... سوال می کنند و جنس سرفه شهره وقتی سعی دارد برای آرش درباره علیرضا توضیح می دهد. همچنین این سرفه شهره در ادامه همان دست لای در گیر کردن و شعله گاز و ... هم هست.
20- در عنوان بندی اول فیلم، اسم صابر ابر را در میان بازیگران نمی بینیم. این یکی از هوشمندانه ترین انتخاب های فرهادی است. به دلیل اینکه ما از ابتدای فیلم تا نزدیک اواخر فیلم صابر ابر را نمی بینیم و نوشتن اسم او در تیتراژ این سوال و انتظار را برای ما بوجود می آورد که پس این کجاست؟ ولی در حالت کنونی نه تنها برای ما سوال بوجود نمی آید بلکه دقیقا همان حس ترس و اضطرابی که این جمع از روبرو شدن با این فرد ناشناخته را دارد برای ما هم بوجود می آید. همچنین این حضور و عدم حضور الی و نامزدش در فیلم هم هوشمندانه است. حضور الی در ابتدا و حضور علیرضا در انتها به نوعی قرینه سازی این دو شخصیت است. و مهمتر از آن نکته ای است که این جمع همواره در حضور یک غریبه اتحاد دارد و در نبود آن غریبه همه چیز به هم می خورد. تا وقتی که الی هست اتحاد جمع برقرار است و با گم شدنش این تعادل به هم می خورد تا وقتی که علیرضا، غریبه دوم، وارد می شود. با حضور او این جمع دوباره سعی می کنند متحد شوند، هرچند برای دروغ گویی به او.
ترانه علیدوستی در فیلم درباره الی
21 - نام فیلم با آن سه نقطه بعد از "الی" به نوعی ابهام آمیز است و این مربوط به خود شخصیت الی است. الی شخصیتی است که ما در ابتدای فکر می کنیم او را می شناسیم و سپس هر چه فیلم پیش می رود می بینیم که بسیار کم او را می شناسیم. این روند تا جایی پیش می رود که در صحنه های آخر در سرد خانه، ما جنازه الی را می بینیم ولی او را نمی شناسیم. یعنی حتی به لحاظ فیزیکی هم او را به جا نمی آوریم . می گوییم این، آن الی نیست.
22 - فیلم حتی از شوخی های ریز و ظریف بین این جمع هم نمی گذرد. نمونه هایش شوخی احمد با پیمان که پاش رو می اندازد جلوی پای پیمان (در صحنه های ورود به ویلا)، تو سری زدن به پیمان هم در پیک نیک اول فیلم و هم در صحنه والیبال. یا همینطور بین پیمان و سپیده هم در اول فیلم سر ویلا پیدا کردن و هم سر دستمال آورن سر سفره. یا حتی رابطه پیمان با پسرش، مثلا وقتی سر شام به آرش می گوید: " بابایی تو دستتو شستی کابوی؟" این علاقه پدر و پسر را در پانتومیم مربوط به آرش که پدرش را انتخاب کرده هم می بینیم و همین ها وحشت غرق شدن آرش و واکنش پیمان نسبت به آن را چند برابر می کند.
23- از ابتدای فیلم تا زمانی که الی گم می شود دوربین ثابت است و از وقتی که الی گم می شود و اینها به دریا می زنند دوربین روی دست می رود تا هنگامی که جنازه الی پیدا میشود و دوباره دوربین ثابت میشود. این کاربرد دوربین روی دست کاملا با آن تزلزل و به هم ریختگی ای که در جمع پس از گم شدن الی بوجود می آید هم سنخ است. هم چنین دیالوگی که بین نازی و منوچهر هم رد و بدل میشود فوق العاده است. هنگام ورود به ویلا، نازی با نگاه به دریا می گوید : "چه دریایی" و منوچهر در ادامه حرف او می گوید : "میان ماست!". اشاره منوچهر به عبارت "چه دریایی میان ماست" از شعر "فریاد زیر آب" داریوش است و شوخی با نازی. ولی جالب است که دقیقا حرف او درست از آب در می آید. گویی با گم شدن الی و به آب زدن این آدمها واقعا دریا بین این آدمها قرار گرفت و باعث دعوا و دور شدن جمع از هم شد. همینطور شعر "دریا دریا دریا، عشق ما دریا" هم به صورت کنایی اشاره به تبدیل شدن دریا به کابوس برای این جمع دارد.
ترانه علیدوستی در فیلم درباره الی
24- این نکته بسیار مهم است که این همه جزئیات طوری در فیلم اجرا شده که به هیچ وجه به چشم نمی آید و حتی با یک نگاه سطحی به نظر می آید که تمام این دیالوگ ها و کنش ها و ... بداهه اند! نکته بسیار مهم در کار فرهادی این است هیچکدام از این حرفها و کنش ها و ... حتی ذره ای خارج از رفتارهای عادی آدمها در این موقعیت ها نیست. یعنی تمام اینها دقیقا همان کارهایی است که هر کسی در چنین موقعیتی به طور طبیعی می توانست انجام دهد. مثل شوت کردن توپ والیبال، پانتومیم، همین شعرهای آهنگ های معروف و... . و فرهادی از همین موقعیت های عادی که به طور کاملا طبیعی اتفاق می افتد استفاده می کند و به آنها ابعاد مختلف می بخشد. حتی برای اینکه جمله سنگینی مثل "یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی پایانه" در میان دیالوگهای عادی فیلم گل درشت جلوه نکند در اجرای آن هوشمندانه عمل کرده که توی ذق نزند. به این صورت که اول احمد آن را به آلمانی بگوید، بعد الی آنرا تکرار کند، بعد موبایل الی آن وسط زنگ بزند و بعد از اینکه ذهن تماشاگر هم کمی به سمت آن زنگ موبایل و واکنش خاص الی در آن لحظه معطوف شد، تازه آن جمله گفته شود!
25 - میتوان به کارکردهای عنصر دریا هم در فیلم اشاره کرد. دریا چیزی است که به خودی خود فوق العاده زیباست. ولی اگر به شما بگویند که هین چند وقت پیش یک نفر در همین دریا غرق شده است، میتواند بسیار وحشتناک باشد. درست مثل شخصیت های فیلم که قبل و بعد از غرق شدن الی این همه در رفتارشان با هم تفاوت دارند. علاوه بر این کارکردهای صدای دریا در فیلم هم چمشگیر است. این صدای دریا است که مدام شنیده می شود و شخصیت ها انگار از شنیدن این صدا کلافه اند. و باز هم در دو جا به آن اشاره می شود. یکی جایی که شهره به پیمان میگوید" "من میرم لب ایوون وایمیستم صدای دریا کلافه ام میکنه". و در انتهای فیلم هم وقتی سپیده بالاخره دارد حقیقت را به جمع می گوید از صدای دریا عصبی میشود و در را محکم به هم می زند.
ترانه علیدوستی و شهاب حسینی در فیلم درباره الی
26 - در سکانس فوق العاده بادبادک بازی الی هم این صدای دریاست که مدام اوج میگیرد و صدای خنده های الی را در خود محو می کند. آن روسری قرمز الی در مقابل آبی دریا، آن صدای خنده هایی که انگارمرگ را فرا می خواند و در نهایت کات به بادبادک در آسمان... که از آن پس دوربین هرگز الی را نشان نمی دهد. گویا الی همان بادبادک بود که پر کشید و رفت. الی هیچگاه برای خودش نبود. یا اسیر نامزدش بود، یا اینجا اسیر این جمع بود. برای همان یک لحظه ای که برای دل خودش بادبادک هوا کرد، چه تاوان سنگینی پرداخت!
27 - اشاره به سکانس پانتومیم هم خالی از لطف نیست. پانتومیم الی : مادر هاچ زنبور عسل. دقیقا همان کسی که همه دنبالش می گردند. همچنین حرکت "مادر" الی را دقیقا آرش هم در پانتومیمش استفاده می کند. باز رابطه آرش و الی. پانتومیم نازی : خواب دندان افتادن. پیشگویی حادثه روز بعد. پانتومیم منوچهر : خوب، بد، زشت. علاوه بر اینکه اشاره به سه شخصیت ازلی ابدی انسان ها دارد (بخصوص در فیلمی که با شخصیت ها خیلی سرو کار دارد.) کسی که جواب را میگوید الی است. شاید بتوان گفت این روند شخصیت الی است که اول فیلم همه میگن خوبه، و بعد بد و نهایتا زشت میشود. در پانتومیم آرش آن شوخی ای که بین احمد وپیمان وجود دارد هم مشخص است. آن وسط احمد به عنوان یکی از حدسها میگوید "سیبیل بابات میچرخه؟!" و بعد هم در پایان پانتومیم میگوید " عمو جون یه کم در انتخاب سوژه (پیمان) دقت کن!" پانتومیم پیمان : که انتخاب یک همچین عبارتی فقط از کسی با شخصیت پیمان بر می آید. همچنین اشاره دارد به اینکه اینها همه بچه های دانشکده حقوق اند، و نکته مهم اینجاست که اینها حقوق دانند و اینگونه بی رحمانه قضاوت می کنند، قضاوت بر اساس دانسته های اندک.
28- در بحبوحه ورود علیرضا یه ویلا امیر می خواهد سپیده را آرام کند. اولا ما در تمام صحنه فقط سپیده را می بینیم و دوربین هرگز امیر را نشان نمی دهد، دوما امیر برای راضی کردن سپیده از علاقه او به احمد سوء استفاده می کند و می گوید : "بیا ببین این پسره زده دماغ احمدو چیکار کرده" بعد هم سپیده را به دستشویی می فرستد که آبی به سر و صورتش بزند. امیر : "پاشو دست و صورتتو بشور، بگم بیاد. پاشو عزیزم" این "عزیزم" گفتن امیر بخصوص پس از آن کتک کاری اصلا حس خوبی ندارد. نکته مهمتر صحنه ای است که سپیده را در دستشویی می بینیم. اولا این همان دستشویی ای است که اوایل فیلم سپیده با امیر سر آن شوخی میکرد و حالا باید مهمترین تصمیمش را همانجا بگیرد. و همچنین سپیده شیر آب را باز کرده که صدای آب را بقیه بشنوند و خیالشان راحت باشد ولی خودش مدام این طرف و آن طرف می رود. سپیده به صورتش آب نمی زند که از این حال و هوا در نیاید. منظورم از "این حال و هوا"، حال و هوای آن دیالوگ جادویی سپیده است : "حالا اون چی فکر می کنه درباره الی؟". سپیده نمی خواهد که ازاین حالت در بیاید و تا آخرین لحظه مقاومت می کند. ولی نهایتا مصلحت جمع و همچنین نوع برخورد نامزد الی با او، که بیشتر حالت بازجویی دارد و هیچ توضیحی را به جز یک آره یا نه نمی خواهد، سپیده را به سمت ویرانی نهایی سوق می دهد.
29 - دو راهی اخلاقی که سپیده در انتهای فیلم در برابر آن قرار می گیرد بسیار دردناک است. یک آره یا نه ساده. ولی او اگر بگوید "آره" آبروی یک جمع 8،7 نفری که دوستان و نزدیکانش هستند و الآن حاضرند می رود و اگر بگوید "نه" آبروی یک آدم ناشناخته ی گم و گور شده می رود. واقعا باید چه کرد آبروی جمع را نگه داشت یا آبروی فرد را؟ نکته مهم اینجاست که درست وقتی که سپیده می گوید "نه، نگفت" و به نوعی هویت الی را از بین می برد، جنازه اش پیدا میشود. گویا فیلم می خواهد به ما بگوید که اینها بودند که الی را کشتند. تلخی ماجرا اینجاست که اگر روزی مادر الی و خانواده اش به سر خاک این آدم می روند از او به عنوان یک خیانتکار که بر اثر یک عمل خائنانه مُرد یاد می کنند.
30 - نمای پایانی ... آدم هایی که سعی می کنند ماشینشان (یا در واقع خودشان) را از درون شنها بیرون بکشند. آنها سعی می کنند به زندگی عادی باز گردند و برایشان مهم نیست که چه بر سر الی آمد. ولی سپیده بین آنها نیست. او در تمام مدتی که آنها به پزشک قانونی رفتند و برگشتند در همان حال مانده است. در همان حالت، سر افکنده. و در مقابلش یک صندلی خالی است، که شاید جای وجدانش است. بله او در برابر وجدانش سرافکنده است. موسیقی آندرا باور معجزه می کند : "ترانه ای برای الی..." ولی در نهایت آن هم در صدای امواج دریا محو می شود. در لحظات آخر تیتراژ فقط صدای امواج شنیده می شود...
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.