: آنچه می خوانید، بخش هایی از مصاحبه مفصل «پیتر باگدانوویچ» با «اورسن ولز» درباره فیلمی است كه دهه های متوالی به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما توسط منتقدان انتخاب شده...
18 آذر 1395
آنچه می خوانید، بخش هایی از مصاحبه مفصل «پیتر باگدانوویچ» با «اورسن ولز» درباره فیلمی است كه دهه های متوالی به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما توسط منتقدان انتخاب شده است: «همشهری كین».
این فیلم در زمان خودش هم باعث گرفتاری زیادی برای «ولز» شد زیرا غول مطبوعاتی آن زمان یعنی «ویلیام راندلف هرست» این فیلم را پرتره منفی خودش تلقی كرد و حتی سعی در خزیدن و سوزاندن همه نسخه های آن داشت. اشاره ای كه به «هرست» در پاسخ اول می شود در همین رابطه است. ولز حرف های بسیار جالبی هم درباره منشاء برخی صحنه های فیلم و خاطرات خودش عنوان می كند كه بسیار خواندنی است.
•پیتر باگدانوویچ: این خصوصیت «كین» كه دور خودش اشیا را جمع می كرد از كجا آمده است؟
-اورسن ولز: این ویژگی خاص مستقیماً از «هرست» گرفته شده و خیلی هم عجیب است. این مردی است كه تمام طول زندگی اش صرف خریدن اشیا با پول نقد می شود بدون اینكه حتی نیم نگاهی به این اشیا بیندازد. من هیچ آدم دیگری را در طول تاریخ با این ویژگی سراغ ندارم. آدمی كه مانند برخی از حیوانات چیزها را دور خودش جمع می كند. چون می دانید او هیچ وقت پول زیادی درنیاورد، روزنامه های زنجیره ای اش از اساس ضرر می كردند. از هر جنبه ای كه نگاه كنید، او یك آدم شكست خورده بود. فقط چیزهای زیادی می خرید كه بیشترشان را هم اصلاً باز نمی كرد و در جعبه می ماندند. این واقعاً از این جنبه تصویر خیلی دقیقی از «هرست» است...
•فیلمی وجود دارد به نام «قدرت و افتخار» (۱۹۳۳) كه توسط «پرستون استرجس» نوشته شده. می گویند این فیلم شما را در «همشهری كین» به خاطر ساختار رجعت به گذشته اش تحت تاثیر قرار داده. آیا این حقیقت دارد؟
-نه. من هیچ وقت آن فیلم را ندیدم. شنیده ام كه شباهت های زیادی وجود دارد ولی این صرفاً یك تصادف بود. من از كارهای «استرجس» خیلی خوشم می آید و خوشحالم كه آن فیلم را ندیدم. او هیچ وقت این تهمت را مطرح نكرد _ ما رفقای خوبی بودیم ولی من هیچ گاه آن فیلم را ندیدم. من فقط كمدی های او را دیده ام. ولی اگر چیزی را از «استرجس» گرفته باشم به آن افتخار خواهم كرد چون واقعاً او را تحسین می كنم...
•ایده صحنه معروف صبحانه بین «كین» و زن اولش (سیر قهقرایی ۹ ساله ازدواج آنها از طریق یك مكالمه واحد با پنج حركت سریع دوربین براساس محور ثابت نشان داده می شود)...
-این صحنه از «شام طولانی كریسمس» اثر «تورنتون وایلدر» گرفته شده است. این یك نمایشنامه یك پرده ای است كه صحنه یك شام طولانی كریسمس است كه تماشاگر را شاهد یك دوره ۶۰ساله زندگی یك خانواده می كند.
•و همه این سال ها در طول یك شام واحد...
-بله، همگی دور میز شام نشسته اند و پیر می شوند افرادی را می بینیم كه كالسكه نوزادان را هل می دهند و كسانی هم تابوتی را حمل می كنند چیزهای زیادی از این قبیل. اینكه آنها هیچ گاه میز را ترك نمی كنند و این ایده كه زندگی ادامه دارد فكر اصلی نمایشنامه بود. من صحنه صبحانه را فیلمبرداری كردم و خیال می كردم خودم اختراعش كرده ام. از اصل در فیلمنامه نبود. و زمانی كه تقریباً كارم تمام شده بود ناگهان متوجه شدم كه به طور ناخودآگاه آن را از «تورنتون» دزدیده ام. به او تلفن كردم و حقیقت را به او گفتم...
•داستان «كین» از كجا شروع شد؟
-من یك فكر قدیمی داشتم، ایده اینكه یك چیز را چندبار تعریف كنیم و یك صحنه كاملاً واحد را از نقطه نظرهای كاملاً مجزا نشان دهیم. در اساس ایده ای كه بعدها در «راشومون» از آن استفاده شد. (فیلمنامه نویس من) منكوویتس از این ایده خوشش آمد و ما در جست و جوی آدمی برآمدیم كه داستان باید راجع به او باشد. یك چهره معروف آمریكایی _ نمی توانست یك سیاستمدار باشد چون باید بعداً از او اسم می بردیم. «هاوارد هیوز» فكر اول ما بود. ولی به سرعت به چهره های غول های مطبوعاتی رسیدیم... (ایده «راشومون») كم كم از آنچه كه در ابتدا بود كمرنگ تر شد. من می خواستم كه هرگاه یكی از شخصیت ها راجع به این مرد صحبت می كند، او آدم كاملاً متفاوتی به نظر برسد... تنها چیزی كه او داشت به جز پولش جذابیت رفتاری اش بود. او یكی از آن هیولاهای دوست داشتنی و گیرا بود كه قادرند تا مدتی وفاداری افراد را جلب كنند بدون اینكه چیز زیادی در ازای آن بدهند. بدون شك او عشق و محبتی نثار اطرافیانش نمی كرد به یاد داشته باش كه او را یك بانك بزرگ كرده بود. او از جذابیتش به آن شیوه ای كه این افراد غالباً به كار می برند استفاده می كرد... «چارلی كین» یك آدم خور بود.
•به نظرم رسید كه خاطره مادر خودتان در صحنه های «كین» و مادرش منعكس شده است.
-اصلاً و ابداً. می دانید، مادر من خیلی متفاوت بود.
•منظورم خود شخصیت نیست بلكه علاقه ای كه «كین»... اصلاً نباید مقایسه كرد. مادر من خیلی زیبا، دست و دلباز و خیلی سرسخت بود. مادرم با من خیلی سخت گیر بود.
•خب، مادر فیلم «كین» مادر احساساتی ای نبود.
-نه این طور نیست. اصلاً ارتباطی وجود ندارد.
•مسئله خود مادر نیست، بلكه عاطفه به یادآوردن یك مادر مطرح است. مانند صحنه ای كه شما با «دوروتی كامینگور» ملاقات می كنید و به او می گویید كه شما در سفری در پی جوانی تان هستید و او می گوید «می دانید كه مادرها چگونه اند» و شما با لحنی غمگین و متفكرانه و سرشار از خاطره می گویید «بله». این یكی از لحظه های مورد علاقه من در این فیلم است.
-نه «پیتر». من «رز باد»ی در زندگی ام ندارم.
•اما آیا احساسی هم در مورد آن دوره در گذشته تان ندارید؟
-نه... نمی خواهم به آن دوره برگردم... شاید یك دوره ای را بخواهم دوباره تكرار كنم. یك مكان خاص. پدرم مدتی در چین زندگی كرد و سپس در یك هتل روستایی بسیار كوچك كه در دهكده ای به نام «گراند دیتور» در ایالت «ایلینوی» خریده بود، اقامت كرد. ۱۳۰ نفر بیشتر جمعیت نداشت قبلاً ۱۰ هزار نفر آنجا زندگی می كردند ولی راه آهن راهش را از سوی دیگری ادامه داد و این هتل كوچك ساخته شده بود تا به واگن های سرپوشیده ای كه از طریق جنوب «ایلینوی» به غرب می رفتند سرویس بدهد. می دانید كه این منطقه اصیل نویسنده هایی مثل «مارك تواین » و «بوت تاركینگتن» (نویسنده رمان «آمبرسون های باشكوه») است. پدرم چند ماه در سال در آنجا می گذرانید و از چند دوستش پذیرایی می كرد. هیچ وقت هم صورت حسابی به آنها داده نمی شد و هر مهمان تازه واردی كه می خواست در آنجا اتاق بگیرد اصلاً نمی توانست مسئول هتل را پیدا كند. همه خدمتكاران ما بازنشسته هنرهای نمایشی و یا در حال دوری موقت از آن حرفه بودند. یك جنتلمن به نام «امری روغن مار زنگی» آدم همه كاره آنجا بود. یكی از پیشخدمت های زن در نمایش های سیار صدای پرندگان را درمی آورد. پدر من از آدم های این جوری خیلی خوشش می آمد.
خب، جایی كه من نوعی «رز باد» در زندگی ام می توانم پیدا كنم شاید در این دنیای «گراند دیتور» است. اگر زمان بچگی تان را آنجا می گذراندید مثل این بود كه كودكی در سال های دهه ۱۸۷۰ بودید. چراغ برقی وجود نداشت همه سوار گاری های اسبی می شدند. زندگی روستایی كاملاً از مد افتاده، كاملاً خارج از گذر زمان مانده و شبیه رمان های اولیه «تاركینگتن» بود. مغازه بقالی ای آنجا بود كه در طبقه بالایش یك تالار رقص وجود داشت كه كف صحنه رقص آن فنر گذاشته بودند تا افراد احساس سبكی كنند. وقتی من بچه بودم، سال ها بود كه كسی آنجا نرقصیده بود، ولی من شب ها یواشكی آنجا می رفتم و در نور ماه در حالی كه از كف تالار گرد و خاك بلند می شد می رقصیدم... «گراند دیتور» یكی از آن دنیاهای گمشده بود یكی از آن باغ های بهشتی كه آدم را از آنجا بیرون می اندازند. در واقع آنجا توسط پدرم به نوعی «اختراع» شده بود. او بود كه جلوی ورود ماشین ها و چراغ های برق را گرفته بود... من حس می كنم كه كودكی ام را در طول آن تابستان های كوتاه در واقع در قرن نوزدهم گذرانده ام.
•مرا به یاد فیلم «آمبرسون های باشكوه» می اندازد. ولی شما علاقه ای به چیزهای گذشته و سپری شده نشان می دهید.
-اوه بله. برای آن باغ بهشتی كه مردم از دست می دهند... این مایه ای است كه به آن علاقه مندم. نوستالژی باغ گمشده این یك مایه تكرارشونده در تمدن ما است.
همشهری کین اولین فیلم بلند اورسون ولز و بهترین فیلم تاریخ سینما یکی از آثاری است که تا مدت ها کشف نشد. اورسون ولز کارگردان فیلم در موقع ساخت این اثر در دهه بیستم زندگیش به سر میبرد. چارلز فاستر کین ثروتمند و مشهور درست پیش از مرگش کلمه رزباد را به زبان می آورد ولی کسی از علت بیان این کلمه سردرنمی آورد، خبرنگاران متعددی شروع به واکاوی زندگی کین میکنند تا از راز این کلمه باخبر شوند...