شیدا مقانلو : نمیتوان «رومن پولانسكی» را با فیلم پیانیست شناخت. او در این فیلم نگاه متغیر و نوعی نوآوری در كار خود ایجاد كرده است. پولانسكی كه از سینمای بعد از جنگ...
18 آذر 1395
نمیتوان «رومن پولانسكی» را با فیلم پیانیست شناخت. او در این فیلم نگاه متغیر و نوعی نوآوری در كار خود ایجاد كرده است. پولانسكی كه از سینمای بعد از جنگ لهستان برخاسته است این بار خاطرات تلخ خود را مرور میكند و به سالهای زجرآور 1939 تا 1945 برمیگردد و یك هنرمند را از چنگال نازیها بیرون میكشد. سالهایی كه او خود آنها را به خوبی میشناسد و هیچگاه از ذهنش محو نمیشوند. او كه خود از نجات یافتگان فاجعه نسلكشی است و حتی مادرش در اردوگاه مرگ آشویتز كشته شده است بهتر میتواند در چند فصل نهادین فیلمش آن روزگار رنجآور را تصویر كند و بیننده را متحیر سازد. پولانسكی در این فیلم با اینكه سعی دارد دیدگاهها و آمال اومانیستی خود را حفظ كند به نوعی رئالیسم و ایستایی رسیده است. دوربین او از استانداردهای هالیوود تبعیت نمیكنند و بیشتر از زاویه چشم آدمهای فیلم بر پرده رخ مینمایانند. هرچند بستر این فیلم جهودكشی و زجر نافرجام آدمهای آن دوره است و ممكن است از این حیث همچون فهرست شیندلر باشد اما یك تفاوت اساسی و بنیادی با چنین فیلمی دارد، این تفاوت چیزی نیست مگر مقابله هنر و هنرمند به عنوان ایدهال بشری و نجاتبخش چنین نژادی با مخوفترین واقعه جوامع انسانی یعنی جنگ و شرارت و خونریزی. پولانسكی استادانه این دو پدیده را در كنار هم قرار داده است بطوریكه تضاد ایجاد شده هم بر ارزش هنر میافزاید و هم وقاحت آدمكشی را بیش از پیش آشكار میسازد. هرچند تحقیر انسان همچون فهرست شیندلر در جایجای فیلم چون پتكی بر سر بیننده كوبیده میشود اما آنچه حائز اهمیت است جاودانگی هنر در درجه اول و هنرمند در درجات ثانویه است، هنر زنده میماند حتی اگر تمام انسانها با خنجر آبگون ظلم و جهل مصله شوند. برای او این مهم نیست كه هنر در اختیار چه كسی است، تنها اهمیت در ذات هنر است. به سكانس كلیدی رویارویی افسر نازی كه نوازنده پیانو است با اشپیلمن (با بازی به یاد ماندنی آدریان برودی) توجه كنید. هنرمند هنرمند را مییابد و او را نجات میدهد و این همان چیزی است كه ذهن پولانسكی را به خود معطوف داشته است. او در فیلمهای قبلی خود مانند بچه رزماری، دیوانهوار و ماه تلخ بیشتر جنبههای فرمالیستی اثر خود را در نظر گرفته اما پیانیست با اینكه اینگونه نیست بسیار خوشساخت از كار درآمده است و البته این فیلم برای او نوعی ادای دین محسوب میشود. فیلم داستان نجات اشپیلمن به شكلی مذبوحانه و انتحاری از چنگال نازیها یا به تعبیری «بی انسانیتی» است كه بر اساس خاطرات او تصویر شده است هرچند بخشهایی از فیلم را خاطرات واقعی دوران كودكی خود پولانسكی تشكیل میدهد برای مثال میتوان به رفت و آمد مخفیانه بچهها به گتوی یهودیان و سركشیدن سوپ از روی زمین توسط پیرمرد گرسنه اشاره كرد. پولانسكی در این فیلم همچون آثار قبلیاش روابط شخصی آدمها، دلبستگیها، دغدغهها و رویكردهای انسانی آدمهای فیلمش را مورد توجه قرار میدهد. او هنر را میستاید و به شكلی استعاری جاودانگی هنر را فریاد میزند. پیانیست حكایت تنهایی و امید است. داستان تلاش سرسختانه انسان برای زنده ماندن و باقی بودن. این مهم در نیمه دوم فیلم كاملاً مشهود است. پیانیست از دو جنبه درخور توجه است، یكی اهمیت به انسان و دوم ارزش برای هنر. همین است كه پیانیست را ماندگار میكند؛ دقیقاً همچون آثار به جا مانده از یك هنرمند متعهد. پیانیست تراژدی ارزشگذاری برای هنرمند انسانصفت است و چیزی بیش از این نیست.
«ولاديسلاف اشپیلمن» (برودي) پيانيست با استعدادي است که در يک خانواده ي يهودي ثروتمند لهستاني به دنيا آمده است. پس از اشغال لهستان توسط نازي ها، «ولاديسلاف» را به اردوگاه کار اجباري مي فرستند. اما او فرار مي کند و طي چند سال بعد، در حالي که تلاش دارد به دست نيروهاي اشغال گر اسير نشود، از خانه اي متروک به خانه اي ديگر مي رود...