تقی ربانی : داستان عامه پسند - به انگلیسی Pulp Fiction- فیلمی به کارگردانیکوئنتین تارانتینو و محصول سال۱۹۹۴ آمریکا است. این فیلم درامی جنایی با داستان غیرخطی است که نامزد دریافت هفتجایزه اسکار...
18 آذر 1395
داستان عامه پسند - به انگلیسی Pulp Fiction- فیلمی به کارگردانیکوئنتین تارانتینو و محصول سال۱۹۹۴ آمریکا است. این فیلم درامی جنایی با داستان غیرخطی است که نامزد دریافت هفتجایزه اسکار شاملجایزه اسکار بهترین فیلم شد. تارانتینووراجر آواریتوانستندجایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و همچنیننخل طلای فستیوال فیلم کن را برای فیلمنامه بهدست آورند.
فیلم نامه که توسط تارانتینو و راجر اوری نوشته شده است فیلم نامه ای بسیار ماهرانه است. همانند فیلم "همشهری کین" ، فیلم نامه در راهی غیر خطی بیان شده است که شما ممکن است آنها را چند بار ببینید ولی قادر نباشید بیاد آورید که چه صحنه ای بعد می آید. فیلم داستانهایی درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از توطئه، دسیسه، نو میدی و لرزان سکنی گزیده اند. فیلم دنیایی را می سازد، جایی که هیچ آدم نرمال و هیچ روز معمولی در آن وجود ندارد. جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به داخل جهنمی از آتش می افتی. فیلم نه تنها برخی ژانرها را بلکه چند دوره را احیا کرده است.
جان تراولتا در نقش وینسنت وگا بازی می کند، قاتلی نیمه حرفه ای که از طرف رئیس اش اجیر شده است که مردی را بکشد. در ابتدا ما او را با شریک اش جولس (ساموئل ال جکسون) می بینیم که در حال رفتن پیش چند جوان فروشنده مواد هستند و آنها را تهدید می کنند. پیشه تراولتا یک سری وظایفی است که او کاملا از پس آنها بر نمیاید،او به طور غیرعمدی مردم را می کشد (در ماشین یک نفر را می کشد) ولی نمی داند که چطور بعد از انجام کارش خودش را تمیز کند. چیزی که خوب است این است که او دوستانی نظیر آقای وولف ( هاروی کیتل) را دارد که متخصص پاک کردن آلودگیهای ناشی از جنایات است. و یا دوستانی مثل اریک ستوارز که داروخانه مواد دارد و می تواند در موارد اورژانسی از او مراقبت کند.
تراولتا و اوما تورمن سکانسی را با هم دارند که هم جالب است و هم عجیب و غریب. تورمن زن رئیس تراولتا موب (وینگ رازر) است. کسی که به تراولتا دستور می دهد که زنش را شب به بیرون ببرد. آنها به رستورانی دهه پنجاهی جک رابیت اسمیت می روند ، جایی که اد سالیوان مدیر تشریفات آنجا وبادی هولی گارسون است. آنها مسابقه ای را برنده می شوند، بعد از آن تورمن به دلیل اینکه در مصرف مواد زیاده روی کرده است حالش خراب می شود و تراولتا فورا او را پیش ستولز می برد و به او آدرنالین تزریق می کنند. بعد ستولز سر تراولتا داد می زند و می گوید " تو اونو اینجا آوردی خودت هم باید سرنگ را به سینه اش بزنی، وقتی من کسی را به خانه تو میارم خودم هم سرنگ را تزریق می کنم. در واقع این صحنه یک صحنه کاملا غافلگیرانه برای تماشاچی محسوب می شود.
بروس ویلیس و ماریا دمدوری نقش های یک زوج دیگر را بازی می کنند. ویلیس بوکسوری است به نام بوچ که از او خواسته شده است مسابقه ای را ببازد ولی اینطور نمی شود و او مسابقه را برنده می شود . ماریا دمدورس نقش دختری ساده و شیرین را بازی می کند و نمی فهمد که چرا مجبورند "فورا" شهر را ترک کنند. ولی بوچ باید اول سفری بسیار خطرناک به آپارتمانش، برای برداشتن یک ساعت مچی بی ارزش خانوادگی داشته باشد، داستان سرگذشت این ساعت در یک فلاش بک توضیح داده می شود، کهنه سربازی (کریتوفر واکن) به بوچ (هنگامی که بچه بود) می گوید که چطور پدربزرگش ساعت را خریداری نموده است و اینکه چطور نسل به نسل این ساعت در میان تمام خطرات به بوچ جوان رسیده است. مونولوگ های کریستوفر واکن خنده دارترین صحنه فیلم را می سازد.
متد فیلم، درگیر کردن شخصیت هایش در موقعیت هایی دشوار است و بعد به آنها اجازه داده می شود که از جاهای دشوارتری سر در بیاورند. مثلا ببینید که چطور بوکسور و رئیس موب در زیر زمین یک اسلحه فروشی اسیر و گرفتار می شوند. یا چطور کارکترهای ابتدایی فیلم که تیم راث و آماندا پلامر نقش آنها را بازی می کنند به پایانی نافرجام بر می خورند .
اگر موقعیت ها اصلی و مبتکرانه هستند، دیالوگ ها هم همینطور هستند. بسیاری از فیلم های این روزها از دیالوگ هایی بسیار سطحی و وضعیفی برخوردارند که صرفا برای این بیان می شوند که داستان پیش برود و هیچ ارزش دیگری ندارند. اما مردم درون "قصه های عامه پسند" عاشق کلمه های به کاربرده خودشان هستند. دیالوگ هایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است در بعضی وقتها غیر معمول هستند ولی بی ارزش نیستند و مفرح هستند. همچنین به این معنی که تمام آن دیالوگ ها یک صدا ندارند، تراولتا مختصر گو و کم حرف است، ال جکسون دقیق است، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقی هوایی و احمق هستند، هاروی کیتل به مانند یک حرفه ای پرکار تندگو است و ...
بررسی چند نکته خاص در خصوص فیلم داستان عامه پسند
اولين نكتهاى كه بايد به آن اشاره كنيم ساختارشكنى است كه كارگردان در ژانر به وجود آورده است آنچه ما از فيلمهاى گنگسترى ديده يا مىبينيم هميشه بر سيرى واحد است، داستان از نقطه اى شروع و در نقطه اى ديگر پايان مىيابد، اما اولين و مهمترين نكته در فيلم پالپ فيكشن شكستن ساختار و سير طبيعى داستان است.
آنچه مسلم است اينكه، پذيرش شكستن ساختار از هر كارگردانى و در هر داستانى نمىتواند از طرف تماشاگر پذيرفته شود، اما اين موضوع در مورد فيلم پالپ فيكشن متفاوت است، چرا كه نه تنها ساختارشكنى سير طبيعى داستان، بيننده را عصبانى نمىكند بلكه او را در سراسر فيلم منتظر نگاه مىدارد.
دومين مطلب كه در مورد فيلم بايد به آن اشاره كنيم، موسيقى فيلم است. با بررسى كوتاهى در مورد موسيقى فيلم به اين نكته واقف مىشويم كه موسيقى زيادى براى فيلم ساخته نشده است و بيشتر موسيقى در محل است، ما در سكانسهاى مختلف با آهنگهاى مختلفى مواجه مىشويم اگر با كمى دقت به آن نگاه بيندازيم متوجه خواهيم شد كه كارگردان بيشتر از موسيقى در محل استفاده كرده است كه معمولاً از راديو ماشين يا ضبط منزل پخش مىشود. اما نكتهاى كه بايد به آن اشاره كنيم هماهنگى بيش از حدمعمول ترانه هايى است كه در سكانسهاى مختلف پخش مىشود كه اين ترانهها كاملاً با سكانسى كه در حال پخش است هماهنگى معنايى دارد به عنوان مثال شما در تيتراژ اوليه فيلم ابتدا با يك آهنگ تند و مناسب با فيلمهاى گنگسترى مواجه مىشويد اما بعد از گذشتن چند ثانيه، صدايى به گوش مىرسد كه حكايت از عوض کردن موج رادیویی را دارد. و بعد از آن سريع آهنگ تيتراژ عوض مىشود.
سومين نكته مربوط مىشود به نام فيلم:
Pulp اين كلمه در فارسى ترجمه به هر عنصر در هم ريخته و بى شكل، و يا هر عنصرى كه از هر طرف قابل شناسايى و در عين حال مبهم است
و يا هر پديده عامه پسند و مربوط به فرهنگ رايج روز، و يا هر پديده پيش پا افتاده و قابل شناسايى.
_ Fictionقصه و داستان.
اين معنايى كه از اسم عنوان شد كاملاً با قصهاى كه فيلم آن را روايت مىكند همخوانى دارد. و به جرأت مىتوان گفت كه بهترين نام براى اين فيلم انتخاب شده است، در نگاه اول در سكانسهاى مختلف با پديدههاى كاملاً پيش پا افتاده و ديالوگهاى بعضاً احمقانه مواجه مىشويم. اما اين با هدفى كه فيلم آن را دنبال مىكند همخوانى دارد.
چهارمين نكته شخص كارگردان فيلم است، اگر چه تارانتينو در هنگام ساخت فيلم پالپ فيكشن معروفيت چندان نداشت چرا كه فيلم جدى از او ديده نشده بود، البته نكتهاى كه بايد در مورد فيلم قبلى او يعنى سگهاى انبارى گفته شود اين است كه با مشاهده فيلم سگهاى انبارى بيننده تا حدى احساس مىكند كه اين فيلم دستمايهاى براى فيلم پالپ فيكشن شده است و بعضى پا را فراتر گذاشته و گفتهاند فيلم سگهاى انبارى مقدمهاى براى فيلم پالپ فيكشن بود. اما حداقل بايد پذيرفت كه فيلم سگهاى انبارى چندان هم بىتأثير نبوده است، هر چند كه هر فيلم جايگاه خاص خود را داراست. اگر بپذيريم كه فيلم پالپ فيكشن گامى به جلو براى تارانتينو محسوب مىشود، (كه قطعاً چنين است) ما اين پيشرفت را در آثار بعدى او نيز مىبينيم. و اگر بخواهيم در يك جمله به تارانتينو لقبى دهيم، شايد لقب كارگردان خلاق بهترین لقب باشد.
بحث بعدى ديالوگ هايى است كه ما در اين فيلم با آن روبه رو مىشويم، اگر بخواهيم خصوصيات ديالوگها را برشمريم بايد به نكات زير اشاره كنيم:
- ديالوگها فيلم بسيار بى ادبانه است. شايد علت اين است كه اصلاً كل فيلم Pulp است.
- خصوصيت دوم اين است كه ديالوگهاى فيلم داراى جذابيت خاصى است، يعنى با اينكه گاهاً بسيار بىادبانه نيز مىشود اما هميشه يك جذابيت خاصى در اكثر ديالوگها نهفته است كه باعث جذب مخاطب مىشود.
- سومين خصوصيت در ديالوگهاى فيلم پالپ فيكشن اين است كه به بيننده اطلاعات مىدهد، به طور مثال در صحنه ابتدايى فيلم كه وينسنت و جولز در حال صحبت در ماشين است اطلاعاتى در مورد جامعه شهرى آمستردام به بيننده مىدهد كه اگر چه در نگاه اول كاملاً بى معنى به نظر مىرسد اما اين روند دادن اطلاعات تا آخر فيلم ادامه دارد.
در همين زمينه بايد به اين نكته اشاره كنيم كه برخی از فيلمنامهها داراى يكى از اين خصوصيات هستند كه يا اطلاعات بيننده را افزايش مىدهند و يا در آن به عنصر جذابيت اشاره شده است در حالى فيلم پالپ فيكشن تلفيقى از هر دو عنصر با ظرافت خاصى است.
از حق نگذريم براى ديالوگهاى فيلم پالپ فيكشن زحمات زيادى كشيده شده است و كارگردان به روى تك تك ديالوگها فكر و انديشه كرده است، شايد ادعاى گزافى نكرده باشيم اگر بگوييم فيلم نامه بعضاً دستخوش دستمايهاى از فلسفه و عرفان نيز شده است، چرا كه چند سكانس فيلم در مورد معجزه يا تصادف بحث مىكند، و ما مىدانيم كه اين عبارات جز در فلسفه و عرفان جاى ديگرى از آن بحث نمىشود.
ششمين نكته و آخرين نكتهاى كه بايد در مورد فيلم پالپ فيكشن به آن اشاره كنيم بحث جذابيت در اين فيلم است. منتقدين فيلمى را جذاب مىدانند كه بعد از اتمام فيلم تماشاگر حداقل تا زمان اندكى با فيلم درگير باشد و ما بحق اين درگيرى تماشاگر با خود را در اين فيلم مىبينيم.
حال بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اين جذابيت از كجا ناشى شده است. مهمترين نكته در جذابيت فيلم پالپ فيكشن استفاده از اصل غافلگير كنندهگى است، با اطمينان بايد گفت كه تماشاگر فيلم پالپ فيكشن بيش از 10 % فيلم را نمىتواند حدس بزند و هر لحظه منتظر سكانس بعدى است.
نكته بعدى استفاده زياد از عنصر تصادف است، با اينكه مىدانيم استفاده زياد در فيلم نامه از اين عنصر هر فيلمى را از جذابيت خارج مىكند اما اين جريان در فيلم پالپ فيكشن برعكس است يعنى با وجود استفاده نسبتاً زياد اين عنصر از جذابيت فيلم به هيچ وجه كاسته نمىشود، و تماشاگر همچنان در تعليق باقى مىماند. البته اين جذابيت نشأت گرفته از فيلم نامه قوى فيلم است كه تماشاگر در هيچ جاى فيلم احساس وازدگى نسبت به فيلم پيدا نمىكند.
دو آدم کش به نام های «وینسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموریت می یابند تا چمدانی را که دزیده شده، از سارقان پس بگیرند و در جریان این عملیات به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند. «وینسنت» مأمور می شود تا «میا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «میا» بر اثر استفاده ی بیش از حد مواد مخدر، به حال اغما می افتد و «وینسنت» با تلاش فراوان او را نجات می دهد...