بِن تراورس : در حالی که بسياری بر سر اين که چه چيزی فصل اول «کارآگاه واقعی»(True Detective) را به چنين تجربه جذابی تبديل کرد اختلاف نظر دارند، بسياری بر اين باورند که...
11 اسفند 1395
در حالی که بسياری بر سر اين که چه چيزی فصل اول «کارآگاه واقعی»(True Detective) را به چنين تجربه جذابی تبديل کرد اختلاف نظر دارند، بسياری بر اين باورند که اين سريال بخش عمدهای از موفقيت خود را مديون اسرارآميز بودنش بود؛ داستانی اسرارآميز که با کارگردانی ماهرانه، انتخاب درست بازيگران اصلی و بازیهای فوق العادهای که باعث شدند کلمات خالق داستان، نيک پيزولاتو، با طراوتی منحصر به فرد روی صفحه تلويزيون جان بگيرند. با اين حال اين سريال درباره معما نبود. در پايان، فيلمنامه تنها ابزاری برای رسيدن به يک پايان بود و اين محصول تلويزيونی چيزی فراتر از نمايش جنايت بود و کارهای زيادی با شخصيت هايش کرد. فصل دوم اين سنت اساسی را زنده نگه میدارد، حتی وقتی که فيلمنامه بيش از آنچه بايد محوريت سريال را بر عهده میگيرد.
فصل دوم که با کارآگاهها و لوکيشن جديد برگشته است، نيازی ندارد که برای داشتن داستان خاص خودش بيش از حد تلاش کند. آن دقيقاً داستان خودش را دارد، و کاملاً از ماجراهای لوييزيانایی راست کول و مارتی هارت جدا است. متاسفانه، اين فصل تقريباً به لحاظ لحن نيز متفاوت است. دو اپيزود اول جاستين لين بيشتر از نبود يک سبک هيپنوتيک رنج می برد، به عنوان کارگردان چهار قسمت از فيلمهای «سريع و خشن»(Fast and Furious)، او به جای اين که مانند کری فوکوناگا در فصل اول در خلوتگاههای زشت هر لوکيشن فرو برود، بيش از حد بر نماهای بالاسری بين ايالتی برای خلق تصاوير مربوط به فصل کاليفرنيای جنوبی تمرکز کرده است. رنگ ها، قاب بندی و کارهای هنری بی ثمر نيستند، اما به جز چند صحنه تصادفی زيبای خيره کننده، چيزی به انسجام بصری اين کار اضافه نمی کند.
فيلمنامه پيزولاتو رنگ و بوی آثار او را ندارد. بدون اين که بخواهيم داستان را لو بدهيم-کما اين که اکثر افرادی که اين نقد را میخوانند احتمالاً قبلاً حداقل چند اپيزود اول سريال را ديدهاند- فصل جديد مشخصاً فاقد آن لحظات رنگی است که به جذابيت زياد فصل اول کمک کردند. بسياری انتقادات از مارتی و راست را به شخصيتهای ناسازگار بازيگرانش نسبت داده بودند، اما به نظر میرسد که پيزولاتو میداند که چه وقتی جای شوخی را با درام عوض کند. داستان فصل دوم او اجازه کمتری به بروز چنين اتفاقاتی داده است، به طوری که سريال به شدت چسبيده به فيلمنامه پيش میرود.
همچنين فصل دوم فضای تاريکتری نسبت به فصل اول دارد. در اين فصل شاهد شکنجه شدن، کشته شدن و بسته شدن به درخت هيچ زنی نيستيم، اما نبود بی پروایی توام با يک نياز جديد برای توضيحات صريح و مفهوم باعث شده که سه اپيزود اول کمی خسته کننده بشوند. در طول اپيزود اول، آنی بزريدس (ريچل مک آدامز) و همکارش هنگام آمدن از يک مصاحبه نمايش داده می شوند. چند جمله کوتاه بين اين دو رد و بدل می شود و بعد به صحنه بعدی برده میشويم. اين تبادل ديالوگ از آن جهت قابل توجه است که فصل دوم پر است از نمونه هایی که ظاهراً تنها برای گفتن اين که «ما آن کار قبلی را تکرار نمیکنيم» از جانب پيزولاتو گنجانده شدهاند. ديگر خبری از آن لحظات طولانی و فلسفی بين همکارها نيست. همچنين ديگر خبری از گفتگوهای اتاق بازجویی که منجر به فلاش بکهایی (ويژگی که به سرعت شناخته و ناديده گرفته میشود) می شوند نيست. . همچنين ديگر خبری از جستجوی چندين ده ساله برای يافتن يک قاتل سريالی نيست.
آنچه باعث نااميدی از اين حذفيات میشود اين نيست که بينندهها دقيقاً خواهان آنچه قبلاً ديدهاند هستند، بلکه اين است که اين داستان جديد زمانی بهترين نتيجه را میدهد که پيزولاتو از صفاتی استفاده میکند که قوياً آنها را رد میکند. وقتی که معلوم میشود که شخصيت وينس وان (تنها بازيگر اصلی که پليس نيست) لزوماً شخصيت منفی اصلی نيست، داستان تعجيل میکند. نقب به گذشته اين کاراکتر در فصل اول به قدری کامل بوده که بحث درباره حواشی آن خسته کننده شده است؛ اما اين اطلاعات در اپيزودهای ۲ و ۳ به کارمان می آيند. در نهايت حتی پيزولاتو دوباره سراغ آن ماشين سواری های قبلی میرود- و گرچه سازگاری بين کارآگاهها کمتر جالب است- آنها برخی از لذت بخش ترين لحظات اين فصل جوان را رقم میزنند.
وقتی اين صحنهها پخش میشوند- زمانی که داستان به حاشيه میرود و شخصيتها میتوانند نفسی تازه کنند-«کارآگاه واقعی» حس فصل قبلی و بهتر خود را در ما ايجاد نمیکند. انتظار میرود که آنها وقتی با هم هستند بهتر عمل کنند. چنين چيزي را میتوان در طول رانندگیهای طولانی، بازجویی از مظنونين يا وقتی که به عمليات فراخوانده میشوند ديد، چهار شخصيت اصلی دائم با روحيهای فريبنده با هم در تعاطی هستند. چه کالين فارل در نقش يک تاجر سودازده، چه تيلور کيچ در نقش پليس موتورسوار نظامی سابق، چه ريچل مک ادامز در نقش پليس سختکوش و چه وان در نقش جنايکار نادم همگی شخصيتهای عالی پيزولاتو هستند که هميشه در اوجند. هيچ يک از اين هنرپيشهها شبيه دو کارآگاه قبلی اين مجموعه نيستند و خوشبختانه هيچ يک سعی هم نمیکنند که باشند. از اين بابت خيلی نگران وان بودم، با توجه به سابقه کمدی وی میترسيدم نتواند از پس نقش جدیاش بربيايد، اما حتی او هم دنبال ماجراجویی نمیرود. تمام بازيگرها نقش خود را میشناسند و به خوبی میتوان از همين سه اپيزود اول خيز آنها به سمت يک نمايش عالی را حس کرد.
بازی مک آدامز به خصوص برجسته تر است و در همان ابتدای فصل دوم میتوانيد پيشرفت او را پيش بينی کنيد. بعد از پخش سه اپيزود، شکی نيست که او میتواند از پس هر مانعی پيش رويش بربيايد. ستاره معارف فيلمهای رومانس کمدی خيلی راحت در نقش آنی فرورفته است، و نقش را از آن خود کرده و توانسته بر برخی از صحنههای مقدماتی دشوار مملو از اطلاعات غلبه کند. به جای همپوشانی اين صحنهها، مک آدامز به مغز شخصيت خود کات میزند، و از ايفای کليشههای مرسوم زنهای پليس قبلی سرباز می زند. آنی که نه زياد قوی و نه زياد ضعيف است پليس مورد اعتماد گروه است.
و بالاخره کليد ماجرا. فصل اول از داستان جنایی خود برای نشان دادن مسير رستگاری به دو کارآگاه استفاده کرد. فصل دوم چهار روح گمشده را نشان میدهد که به دنبال راهی برای رهایی هستند و يکی بايد آنها را به سوی روشنایی هدايت کند. و اين شخص کسی نيست جز آنی. عليرغم اين که هنوز اپيزودهای زيادی از اين فصل پخش نشده است، اما به نظر میرسد که او میتواند همچنان اين گروه را به سمت روشنایی هدايت کند.
سریال کاراگاه واقعی در زمان خودش به شدت مورد توجه قرار گرفت. کارگردان جوان و خلاقش کری فوکوناگا به همراه فیلمنامه نویس دقیق سریال نیک پیزولاتو، توانستند نظر تماشاگران و منتقدان را به خودشان جلب کنند. فصل دوم ولی با انتقادهای زیادی روبرو شد. در قسمت پایانی سریال کاراگاهان حقیقی دو پلیس حالا بازنشست شده دستشان به هیولای نهایی می رسد و با او درگیر می شوند...