سال ها بود که دو موضوع مهم ذهنم را برای ساختن فیلمی مانند این به خود مشغول کرده بود. اول اینکه بسیاری از خاطرات دوران کودکی من به سفرهایی...
18 آذر 1395
انگیزه اولیه
سال ها بود که دو موضوع مهم ذهنم را برای ساختن فیلمی مانند این به خود مشغول کرده بود. اول اینکه بسیاری از خاطرات دوران کودکی من به سفرهایی مربوط می شود که به برلین شرقی و جمهوری دموکراتیک آلمان داشتم. برای من که در آن دوران پسربچه یی نه ساله یا ده ساله بودم، دیدن و حس کردن ترس بزرگترها خیلی جالب بود. پدر و مادرم هنگام عبور از مرز به شدت وحشت می کردند، چون هر دو در آلمان شرقی به دنیا آمده بودند و پلیس خیلی بیشتر آنها را تفتیش می کرد. دوستان ما در آلمان شرقی از اینکه در حال خوش و بش کردن با ما دیده شوند، می ترسیدند. دومین انگیزه ام فیلمی بود که در مدرسه دیده بودم و یکی از صحنه های آن هرگز از ذهنم پاک نمی شود؛ نمای نزدیک متوسط مردی که در یک اتاق خالی و سرد نشسته بود. مرد هدفونی به گوش داشت و به موسیقی ملایمی گوش می داد. همین مرد بود که در رویاهای من زندگی کرد و وادارم کرد که شخصیت سروان «گرد ویسلر» را بسازم.
تحقیق برای ساختن فیلم
تحقیقات من برای ساختن فیلم چهار سال طول کشید. به مکان های بسیاری رفتم که هنوز رنگ و بوی گذشته را داشتند. یکی از لوکیشن های اصلی بنای یادبود «هوهنشونهاوزن» یا وزارت امنیت سابق در «نورمن اشتراسه» بود. مقر فرماندهی پلیس امنیتی یا «اشتازی» در آنجا قرار داشت. مکان ها می توانند احساسات را در خود ذخیره کنند و من از مکان هایی که دیده ام خیلی بیشتر از کتاب هایی که خوانده ام و فیلم های مستندی که دیده ام، توانسته ام یاد بگیرم. اما از آن هم مهمتر مصاحبه با شاهدان عینی بود، از ولفگانگ اشمیت- سرهنگ دوم وزارت امنیت و سرپرست گروه ارزیابی و کنترل HA XX (اسم رمز جاسوس های اشتازی)- گرفته تا خبرچین ها و مردمی که مدت دو سال در بازداشتگاه های وزارت امنیت زندگی کرده بودند. در زمینه مسائل تاریخی از چند کارشناس نظر گرفتم، از جمله پروفسور مانفرد ویلکه رئیس هیات تحقیقات حزب سوسیالیست، یورگه دریسلمان رئیس سازمان تحقیقاتی و حفظ خاطرات جنگ و ولفگانگ اشمیت، سرهنگ «اشتازی».
سعی کردم تا جایی که امکان دارد از زوایای دید گوناگون استفاده کنم. داستان های ضد و نقیضی شنیدم ولی در نهایت، آن دوران و مسائل آن را کاملاً احساس کردم. آخرین و مهمترین جزء را از طریق کار با بازیگران و عوامل به دست آوردم. اکثر آنها از شرق آمده و تجربیات شخصی و دیدگاه هایشان را نیز با خود آورده بودند. مثلاً اولریش موهه که نقش سروان ویسلر را بازی می کرد، بعد از فرو ریختن دیوار برلین دریافته بود که همسرش در سال های دهه 1980 جاسوسی او را می کرده است. همسرش مرتب با ماموران اداره امنیت ملاقات می کرد و درباره موهه که یکی از مشهورترین بازیگران آلمان بود به آنها اطلاعات می داد. البته آن زن بعداً موضوع را انکار کرد و گفت اشتازی این پرونده را اختراع کرده است و بعد هم موفق شد حکم دادگاه را برای جلوگیری از انتشار کتابی که به شرح جزئیات این ادعا می پرداخت، بگیرد. قدرت انکار شگفت انگیز است. توماس تیم که نقش وزیر را بازی می کند، در دهه 1980 آلمان شرقی را ترک کرد اما از موقعی که درخواست خروج از کشور را پر کرد، زندگی اش به جهنم تبدیل شد. اشتازی از وولکمار کلاینرت - که او را در نقش کارگردان می بینید- خواسته بود خبرچین شود و تهدیدش کرده بود که اگر همکاری نکند، بیکار خواهد ماند. در زمان مقرر که باید به آنها پاسخ می داد، تلفن زنگ زد و او هم در تلفن فریاد کشید «نه،» و گوشی را گذاشت. دیگر مزاحم او نشدند و او سرانجام توانست بازیگر برجسته یی بشود.
فیلمبرداری در لوکیشن های جمهوری دموکراتیک آلمان
بخشی از صحت تاریخی اثر منوط به فیلمبرداری در لوکیشن های واقعی بود. این اولین و تنها فیلم بلند داستانی است که اجازه فیلمبرداری در آرشیو اصلی فرماندهی اشتازی را پیدا کرده است. آرشیو، یک سیستم بایگانی مکانیکی غول آسا بود که بعد از زمان فیلمبرداری بازسازی و دیجیتال شد. آن اطلاعات حفظ شده است اما لوکیشن و پرونده ها و اسناد به آن صورت که در فیلم می بینید دیگر وجود ندارد. با اینکه فیلم به دورانی مربوط می شود که فقط پانزده سال از آن گذشته است، تغییرات زیادی از آن زمان تاکنون به وجود آمده است. یکی از مشکلات ما این بود که باید روی نقاشی های دیواری را که این روزها همه جا پر از آنها است، رنگ می کردیم. روی هر نقاشی دیواری را که رنگ می کردیم، صبح روز بعد می دیدیم نقاشی دیگری در جای آن ترسیم شده است.
طراحی صوتی و طراحی صحنه
برای رسیدن به جو برلین شرقی، صداها را به صورت دیجیتال ضبط نکردیم بلکه از فناوری آنالوگ استفاده کردیم تا از آرامش و سکوت کاسته شود. با طراح صحنه به طرح رنگی مشخصی رسیدیم. جمهوری دموکراتیک دنیایی از رنگ ها و اشکال خاص خود را داشت. در آن دوران، سبز از آبی بیشتر بود، بنابراین آبی را به کلی حذف کردیم. نارنجی نیز از قرمز بیشتر بود بنابراین قرمز را هم حذف کردیم. با اصرار از مایه های رنگی خاصی از قهوه یی، بژ، نارنجی، سبز و خاکستری استفاده کردیم تا بتوانیم حتی الامکان نشان بدهیم که زندگی در جمهوری دموکراتیک آلمان چه ظاهری داشته است.
خالی بودن نیز از لحاظ زیبایی شناسی یک شرایط خنثی پدید می آورد. خیابان های برلین شرقی تقریباً خالی فیلمبرداری شده اند و در آن سال ها نیز دقیقاً چنین وضعی داشتند. غذاخوری کمابیش خالی است، آپارتمان ویسلر (از نوع آپارتمان های مرتفعی که کمونیست ها در دهه 1970 می ساختند) از هرچیزی که به آن حس خانه بودن بدهد، تهی شده است.
برلين شرقي، سال 1984. «ويسلر» (موهه) مأمور سازمان امنيت، نظارت بر لحظه به لحظه ي زندگي نمايش نامه نويس موفقي به نام «گئورگ دريمان» (کوخ) را به عهده مي گيرد، چرا که محبوبه ي «دريمان» بازيگر مشهور، «کريستا - ماريا زيلانت» (گدک) است که وزير فرهنگ وقت به او نظر دارد...