مهروش ذاکری : لامپ را معمولا نشانه شکل گیری یک ایده، روشن شدن یک مساله و یا بلوغ یک تفکر یا استعداد می دانند. هر چند حس ششم با صحنه ای از روشن...
25 آذر 1395
لامپ را معمولا نشانه شکل گیری یک ایده، روشن شدن یک مساله و یا بلوغ یک تفکر یا استعداد می دانند. هر چند حس ششم با صحنه ای از روشن شدن دو رشته درونی یک لامپ آغاز می شود اما به نظر نمی رسد که که این نشانه، دال بر مدلولهای ذکر شده باشد. به این علت که ذکاوت، تعهد و تبحر دکتر مالکوم کرو در معالجه بیمارانش و قدرت خدادادی کول، پسر بچه بیمار در فیلم حس ششم نه یک اتفاق ناگهانی بلکه فرایندی است که مراحل پخته شدن را طی می کند.
داستان از این قرار است که یک روانپزشک بسیار متبحر در شبی که از سوی شهردار به خاطر تلاشها و فعالیتهای پرثمر خود در بهبود کودکان مورد بهترین قدردانی ها قرار گرفته، از سوی یکی از بیماران قدیمی خود که الان پسری جوان و رنجور است مورد این اتهام قرار می گیرد که در معالجه وی در سالهای کودکی اش دکتر تمام تلاش خود را نکرده و پسرک در تمام این سالها رنج کشیده است. جوان که هنوز نشانه های بیماری را با خود دارد پس از شلیک به دکتر مالکوم کرو، خودکشی می کند. عذاب وجدان دکتر کرو که ناشی از تعهد و علاقه او به کارش است با وی می ماند و تمام افتخاراتش را برایش نابود می کند. یک سال پس از آن اتفاق دکتر کرو با پسری 9 ساله به نام کول آشنا می شود که همان مشکل وینست گری را داشته: کول می ترسد و راز ترس خود را هرگز به کسی نگفته و رنجش را تنهایی به دوش می کشد. داستان از این پس به زیباترین و محکمترین شکل ممکن ادامه پیدا می کند. هر چند کول در میانه های داستان راز مهیب خود را با دکتر کرو در میان می گذارد اما راز دیگر او و شُک اصلی داستان در آخرین لحظات فیلم است که بیننده را تکان می دهد...
آموزه های شرقی فیلم حاوی یک سری مضامین اخلاقی و ایدئولوژیک است که به واسطه ظرافت در به کار گیری و پرهیز از شعارگونگی به هیچ وجه آزار دهنده نیست. این امر البته نمی تواند بی ربط به ریشه شرقی کارگردان آن "م. نایت شیامالان" باشد. کلیسا تنها جایی است که کول در آن نمی ترسد و احساس آرامش می کند. احتمالا تنها جایی است که ارواح مرده را در آن نمی بیند. او برای انتقال این آرامش به خانه مملو از وحشت خود مجسمه های قدیسین را دزدیده و در کلبه بازی اش پنهان کرده است. با این حال او در تمام طول فیلم از آرامش در کلیسا یا علت جمع کردن آن همه مجسمه در کلبه اش حرفی نمی زند. نکته دیگر اینکه همسر جوان دکتر کرو که به شدت دلباخته اوست حتی در فقدان او نیز به وی وفادار است و سالگرد ازدواجشان را در تنهایی جشن می گیرد، شبها را با دیدن فیلم عروسیشان می گذراند، خوابش را می بیند و با او حرف می زند. مادر کول زنی جوان، زیبا و مطلقه است، علیرغم تصویری که از زنانی با این شرایط در فیلمهای غربی دیده می شود، او فقط به فکر تامین معاش خود و پسرش است، در خانه اش زیاد زحمت می کشد، همیشه به یاد مادر مرحومش است و در لحظاتی که خود و پسرش را در سختی می بیند راه حل مشکل خود را در حرف زدن با خدا می داند. هیچ مردی در زندگی او در این فیلم وجود ندارد. وجود دنیای پس از مرگ، سرگردانی مردگانی که هنوز کاری در این دنیا دارند و امکان ارتباط برقرار کردن با اوراح از دیگر آموزه های شرقی است که هر چند دنیای غرب با آن بیگانه نیست اما کمتر چنین نگاه معناگرایانه و تا حدودی لطیف به آن دارد. با وجود ترسناک بودن صحنه های نمایش مردگان، با این حال ارتباط رقت بار آنها با کول و نیازی که آنها به این مدیوم کوچک دارند کمی از ترسناک بودن آن می کاهد.
حس ششم؛ در اهمیت ارتباط بحث ژانر در فیلم حس ششم کمی پیچیده به نظر می رسد. شاید با یک نگاه ابتدایی به آن بتوان آن را در ژانر وحشت گنجاند و خود را خلاص کرد اما با کنکاشی در مضامین پنهان تر فیلم می توان هم آن را در ژانر درام و با کمی اغماض در ژانر اجتماعی نیز گنجاند.
فیلم کاملا از بعد ارتباطات بین فردی قابل تحلیل است. ارتباط کول- دکتر کرو، ارتباط کول- مادر مستاصلش، ارتباط دکتر کرو- همسر افسرده اش، در نهایت ارتباط کول و ارواح مردگان و البته ارتباط اوراح مردگان با بازماندگان زنده آنها. هر چند در ابتدا برقراری همه این ارتباطات پیچیده و سخت به نظر می رسد اما هر کدام از دو شخصیت اصلی، دکتر کرو و کول، کلید برقراری ارتباطات فرد مقابل خود را در اختیار یکدیگر قرار می دهند. اصل مطلب انتقال پیام است؛ حرف زدن است. حرف زدنی که اگر در شرایط مناسب خود اتفاق بیفتد بهترین تاثیر را خواهد گذاشت و بیشترین همراهی را از سوی مخاطب در پی خواهد داشت.
خود کارگردان در جایی در این مورد گفته است: ... بازگو نکردن رازها به افرادی که دوستشان داریم می تواند زندگی زناشویی، شغل، خانواده و حتی زندگی خود ما را نابود کند. این عدم ارتباط خود ترسناک تر از هر چیز دیگر است.
نشانه ها در حس ششم رنگ قرمز در فیلم اهمیت و کاربرد ویژه ای دارد. کلبه اسباب بازی کول قرمز است. زن قاتل لباس قرمز و رژ لب کاملا قرمز دارد. برخی دیوار های ساختمانهای شهر قرمزند. شال همسر دکتر قرمز است و برگ درختان نیز. قرمز می تواند نشانه ای از ترس و تنهایی درونی کول و فضای ذهنی او باشد. او در هیچ کجا آرامش ندارد همه جا می ترسد او حتی در کلبه کوچکش نیز در امان نیست. فضای شهر از دید کول تصویر شده. با همه زیبایی هایش همه سراسر مملو از نشانه های تنهایی و وحشتند: رنگ قرمز. و در یک جا این رنگ به نشانه خیانت تصویر شده. در مراسم عزاداری دخترک مسموم زن قاتل کاملا قرمز پوش است. این امر را نیز می توان به فرهنگ شرقی مآبانه حاکم بر فیلم مربوط دانست.
در ِ زیرزمین خانه دکتر کرو در این فیلم بیش از نقش یک در، را ایفا می کند. انگار که نشانه ای از برقراری یا عدم برقراری ارتباط است. در بخش دوم فیلم که دکتر کرو درگیر مسائل کول است، از همسرش دور شده و شبها دیر به خانه می آید این در همیشه بسته است. و تا قبل از اینکه راز مرگ او بر ملا شود این در نشانه خشم و اعتراض همسر اوست. اما پس از افشا شدن راز مرگ دکتر، در نشانه ای از تمام شدن است. نشانه ای از اتمام یک خاطره و نشانه ای غم انگیز از بستن در به روی تمام آنچه که به دکتر کرو به عنوان یک دکتر مربوط می شده. در این صحنه اعتراضی دیده نمی شود. این صحنه تاثر انگیز و نستالژیک است. مانند مرگ می ماند. انگار که هیچ گاه باز نخواهد شد.
«دکتر مالکوم کرو» (ويليس)، روان شناس کودکان، بيماري را پذيرفته است که مشکل او خارج از حيطه ي تجربه و تخصص چند ساله اش است. اين بيمار شش ساله، «کول سير» (آزمنت) نام دارد و ادعا مي کند ارواح مردگان را که همه جا او را احاطه کرده اند، مي بيند.