خلیل محمدی : کوئینتین تارانتینو بدون شک یکی از کارگردانان مولف در عصر حاضر است و اغلب به خاطر کارهای فاخری چون" سگهای انباری" و" بیل را بکش" و البته فیلم متفاوت "پالپ...
14 آذر 1395
کوئینتین تارانتینو بدون شک یکی از کارگردانان مولف در عصر حاضر است و اغلب به خاطر کارهای فاخری چون" سگهای انباری" و" بیل را بکش" و البته فیلم متفاوت "پالپ فیکشن" مورد تحسین اهالی سینما بوده و در کارنامه ی کارگردانی تارانتینو نمرات قابل قبولی جلوی هرکدام از آثار نام برده ثبت شده تارانتینویی که علاوه بر سود نجستن از تحصیلات آکادمیک سینما حتی سواد درست و حسابی هم ندارد و تنها از روی عشق و علاقه به سینما و با پیگیری و بعضا دزدی از کارهای بزرگان این عرصه بصورتی کاملا غیر حرفه ای به سینما وارد شده ولی بعد از ارائه ی چند کار کوتاه به سرعت راه درست را یافته و در مسیر اصولی سینما ی مدرن افتاده و توانسته با تکیه بر خلاقیتهای فردی....بله خلاقیتهای فردی و هوش سرشارش تبدیل به چهره ای سرشناس در عالم سینما گردد و اما"لعنتی های بی آبرو" آخرین ساخته ی تارانتینو علیرغم علاقه ی خاصی که شخصا به کارهای این کارگردان توانا دارم اما هرچه سعی میکنم نمیتوانم به خود بقبولانم که لعنتی های بی آبرو را تارانتینو نوشته و ساخته طبیعتا بعد از این رزومه کاری و کارنامه درخشان تارانتینو و البته در اولین تجربه ساخت فیلم جنگی انتظاربینندگان و علاقمندان سینما بیش از اینها بود که اکنون میبینیم گروهی از سربازان آمریکایی – یهودی با معروفیت "حرومزاده ها" برای گسترش ترس در رایش از راه کشتن وحشیانه نازی ها هستند. آنهادر طی مسیرشان به یک دختر فرانسوی – یهودی در یک سالن سینما بر می خورند که مورد هدف نازی ها قرار گرفته است…..از سویی دیگر دختر جوانی"شوشانا" که از دست سربازان نازی جان سالم به در برده اکنون در سینمایی که به ادعای خودش به او ارث رسیده به همراه کارگر سینما تصمیم دارند تا با نقشه ای از پیش تعیین شده نازیها و البته "هیتلر" را در سینما به آتش بکشند.... اول از همه خیلی راحت میتوان چشم بسته غیب گفت و داستان این فیلم را کاملا سفارشی قلمداد کرد. و از سویی دیگر طرح ایده ای چنین جذاب(دستبرد در تاریخ وکشتن هیتلر در سینما).....آنهم در این وانفسای ایده های خوب برای سینما را میتوان به تارانتینو تبریک گفت و پس از تماشای فیلم به افتخارش ساعتها سرپا ایستاد و برایش دست و هورا کشید. سفارشی بودن قصه ی فیلم را از موضوع هولوکاست و کشتار یهودیان و جنگ جهانی و حساسیتی که جامعه ی مسیحیت و البته اقلیت یهود و امروزه کل جهان به این مبحث دارند و از سویی دیگر فروش نجومی و سروصدای این فیلم و نمونه های مشابه ساخته شده در سالهای اخیردر کشورهای اروپایی و آمریکایی و واکنشها و نقدهای(به قول عادل فردوسی پور)بحث بر انگیزشان به اثبات میرساند و نیازی به توضیح اضافی ناست. ولی از طرفی دیگر یعنی از بعد سینمایی میتوان ایده ی فیلم را بسیار استادانه ولی پرداخت و شکل سناریو را ضعیف و خام قلمداد کرد. چراکه اگر این فیلم را کارگردانی گمنام مثل "فرهوفن" هلندی کارگردان فیلم"کتاب سیاه" ساخته بود سرنوشتی بهتر از فیلم کتاب سیاه در انتظارش نبود و محبوبیت و فروش بالای فیلم کلا مدیون نام بزرگ "کوئینتین تارانتینو" است. فیلم با بهره جستن از صحنه هایی تکان دهنده و اغراق آمیز از فضای جنگ جهانی سعی در کتمان حقایق و بزرگ نمایی برخی وقایع و باز قهرمان سازی از آمریکاییها که یکی از فاکتورهای کاملا اورجینال تارانتینواست واین مشخصه در فیلم بیل را بکش بیش از همه نمود داشت و زن جوان آمریکایی"اوما تورمن"به سادگی آب خوردن حریف 80 سامورایی شرقی!! شده و پس از شکست مفتضحانه آنها به حق و حقوق خود میرسد و....در این فیلم نیز گروه حرامزاده ها به سرپرستی"براد پیت" توانسته به هر آنچه که میخواهد برسد و دست آخر سرهنگ آلمانی که از ابتدا او را فردی لایق و کارکشته میبینیم اغفال کنند و با دروغی بچه گانه موفق میشوندهیتلر وکله گنده های نازیهارا در سالن سینما!!!(جایی که کاملا از تعلقات شخصی تارانتینو است)به قتل برسانند و دست آخر با حک کردن آرم اس اس روی پیشانی سرهنگ به ریش او و هیتلر بخندند. اما سوالی که در ذهن بیننده مطرح میشود اینکه آیا این سرهنگ آلمانی که از ابتدایی ترین پلانهای فیلم وارد قصه میشود و در شخصیت پردازیش چیزی جز وطن پرستی و حیله گری و زیرکی نمیبینیم و از کشتار یهودیان نیز ابایی ندارد و به نظر از اعتبار ویژه ای در بین افسران ارتش نازیها برخوردار است چگونه میشود که در انتهای فیلم وقتی متوجه نقشه ی حرومزاده ها برای قتل هیتلر میشود با پیشنهاد دادن به سرکرده ی حرومزاده ها"براد پیت" با این عناوین : اعطای مدال افتخار توسط دولت آمریکا - بازنشستگی نظامی با حقوق و مزایای فراوان - در اختیار داشتن خانه و محل زندگی در یکی از جزایر آمریکا - در امان بودن از دست نازیها!!! و چند مورد کوتاه دیگر حاضر به همکاری با آنها برای لو ندادنشان به نازیها و اجرای نقشه ی حرومزاده ها برای پایان دادن به جنگ میشود؟؟؟؟ آیا در غیر اینصورت یعنی وفادار ماندن به هیتلر و لودادن حرومزاده ها و جلوگیری از انفجار سینما و قتل و عام هیتلر و یارانش این خواسته ها آنهم در وطنش اجرا نمیشد؟؟؟؟ گذشته ازاینها صحنه های طولانی و مملو از دیالوگهای خسته کننده و بی نتیجه و روند کند فیلم که شخصا دلیل این مورد را اصلا درک نکردم چرا که برای اینچنین فیلمهایی روند تند بهتر جواب میدهد و اصلا نیازی به اینهمه گفتگو و بگومگوهای اضافی برای طولانی کردن تایم فیلم نیست و فیلمهای فلسفی و ماورائی با فیلمنامه های اقتباسی اینچنین تایم بلند برای گفتگوهای طولانی میطلبند نه فیلمی مثل لعنتی های بی آبرو که از روایتی کاملا خطی برخوردار است و سر و ته سکانسهای فیلم را میتوان بدون گوش سپردن به اراجیف رد و بدل شده بین کاراکترها فهمید. در بخشهایی از فیلم نیز شاهد ایرادات کوچکی در تدوین فیلم هستیم(چند جامپ کات) که البته چندان هم به چشم نمیزنند و در مقابل راکوردهای فیلمهای ایرانی که تحسینشان میکنیم (مثل وارد شدن منشی صحنه در کادرصحنه ای از فیلم درباره ی الی که از دید کارگردان و تدوینگر فیلم پنهان مانده)و نمونه های فراوان دیگر اینگونه ایرادات به چشم نمی آیند. فیلم اما از لحاظ دکوپاژ در کارگردانی و تصویر برداری و خلق شاتهای زیبا و منحصر به فرد و البته بعضا دزدیده شده از کارهای کارگردانانی چون کلینت ایستوود( اصولا تارانتینو از دزدیدن صحنه های زیبا ی کارگردانان دیگر ابایی ندارد و حتی این نکته را در چند جا رسما عنوان نموده) و بویژه بازیهای خیره کننده ی بازیگران فیلم از جمله براد پیت که به جرات میتوان گفت یکی از بهترین بازیهای او در این فیلم بود(بویژه در سکانس داخل سینما که رول ایتالیایی بازی میکرد و با آن قیافه ی بخصوصی که گرفته بود و لهجه ای که سعی داشت ایتالیایی باشد واقعا تحسین بر انگیزبود) وهمچنین بازیگر اتریشی فیلم "کريستوفر والتس" که برای بازی در فیلم - ماه مه گذشته و پس از اکران فیلم در بخش مسابقات جشنواره ی کن جایزه ی بهترین بازیگر را سزاوارانه از آن خود کرد. علیرغم کاستی ها و ایرادات ریز و درشت در فیلم تارانتینو توانسته گیشه ها را تصاحب کند و گوی سبقت را از سایر تولیدات و فیلمهای در حال اکران چه از نظر اقبال عمومی و چه از نظر منتقدان برباید و موقتا در صدر بنشیند فیلم از موسیقی متن بسیار زیبایی بهره مند است واز لحاظ فنی در بسیاری جهات با تکیه بر خلاقیتهای فردی شخص تارانتینو و سبک بخصوص فیلمسازی او یک سروگردن از نمونه های مشابه خود بالاتر است هرچند به اعتقاد برخی از منتقدان میتوانست با کم کردن تایم طولانی(دوساعت و نیم)فیلم و افزودن صحنه های درگیری مخاطب پسند و تند کردن روند فیلم میتوانست بهتر از این در بیاید و جذابتر و مثال زدنی تر باشد. هرچند گوش تارانتینو زیاد به حرف منتقدان بدهکار نیست و معتقد است به یکی از آرزوهای سینماییش با ساخت این فیلم رسیده و امیدوار است بتواند در آینده نسخه ی دیگری از این فیلم را جلوی دوربین ببرد.
داستان غیر واقعی این فیلم درباره ی یک گروه سرباز یهودی امریکایی است که در جریان جنگ جهانی دوم در فرانسه ی تحت اشغال نازی ها گروهی را تشکیل می دهند با نام "حرامزادگان" که برای ایجاد رعب و وحشت در بین سربازان نازی به قلع و قم و شکار بی رحمانه ی آن ها می پردازند...