به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
نیمههای ابد و یک روز، تصمیمام را دربارهاش گرفته بودم: فیلمی که تماشایش تجربه بدی هم نیست. موقعیتهای دراماتیک کوچولویی داشت که فیلمساز با چاشنی طنز، جذاباش کرده بود. و این که استعدادی را که در یک فیلم کوتاه سعید روستایی سازندهاش، کشف کرده بودم، این جا هم داشت خودش را نشان میداد: که کارگردان میتواند یک موقعیت کوچک روزمره را پروبال بدهد و کاری کند تا برای تماشاگرش مهم شود.
نیمه دوم اما ابد و یک روز موثرتر و عمیقتر شد. از وقتی شخصیت سمیه (پریناز ایزدیار) شکل گرفت، و به مدرسه برادر فقیر تیزهوشاش رفت. و رابطه خواهر بزرگتر و برادر کوچکترش عمق بیشتری یافت. و بعد به تعارض میان برادر علاف معتاد، که میخواست خواهرش را نگه دارد و برادر بزرگتر که سعی میکرد خواهرش را بفروشد، رسیدیم. در یک داستان عادی، انگیزههای شخصیتها باید برعکس میبود، اما این جا با موقعیت عمیقتری رو به رو هستیم که تنها راه یک نفر برای ساختن و شکل دادن به یک حرفه و یک خانواده، از دست دادن بخشی از همان خانواده و گذشته است. بعد میرسیم به "تحقیر ملی" آخر فیلم، که این جا بر خلاف همیشه، برای بازگرداندن "غرور ملی"، لازم به نظر میرسد. با نمای درخشان دختر ایرانی، که در یک ماشین، در میان آدمهایی که خیلی هم به زبان او صحبت نمیکنند، گیر افتادهاست. (توجه: در جملات بعدی، خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.) و البته خوشحالم که در سکانس پایانی دختر به خانه برمیگردد و چراغش را روشن میکند. فیلم را این طوری بیشتر دوست داشتم. اگر دلیلاش سانسور هم باشد، در این مورد خاص، به بهتر شدن فیلم کمک کرده است.
پریناز ایزدیار، بعد از اجرای نقش سمیه، یکی از بهترین نقشآفرینیهای سال سینمای ایران در این فیلم، باید بسیار جدی گرفته شود و روز جوایز جشنواره امسال، سهم خودش را داشته باشد. و پیمان معادی پس از ابد و یک روز، دیگر یک بازیگر موفق حرفهای است، و نه فقط کارگردان-فیلمنامهنویسی که به درد بازی در نقشهای خاص بخورد. درک درست روستایی از ابعاد قاب، و اندازه صورت بازیگر و دیگر عناصر صحنه؛ دنبال کردن این قصه مشکل را، به تجربه روانی برای بیننده تبدیل میکند.
سمیه را اگر کنار بگذاریم، ابد و یک روز، فیلمی تیره و تار و بدون قهرمان است که به شکل سنتی، سمت چپ داستان زندگی ما قرار میگیرد. فیلم بعدی که دیدیم اما از طرف راست بود. با یک قهرمان جنگ که به قول همرزماناش:«مدام میگفت: من دارم میگم»! ایستاده در غبار، ساخته محمدحسین مهدویان، در شرایطی که ادبیات و زندگی روزمره ما، فرصت چندانی برای ایده گرفتن و خلق قهرمان، در اختیار هنرمند ما قرار نمیدهد، ما را به سه دهه قبل بازمیگرداند. دقت فیلمساز در جزییات زندگی و تصمیمهای شخصیت اصلی فیلماش، احمد متوسلیان، به او کمک میکند تا بعد از مدتها در سینمای ایران، کاراکتر یک قهرمان را بسازد و درک درستاش از محدودیتهایش هنگام ساخت یک محصول مستندنما، باعث میشود تا با ساخت چند سکانس اسلوموشن احساساتی، کمبود عواطف را در ذهن مخاطباش جبران کند. واقعنمایی مفرط، از جمله در ظواهر، باعث میشود تا بخشی از کاریزمای متوسلیان به عنوان یک فرمانده جنگ، به بازیگر نقش او در فیلم منتقل شود، و درک درست فیلمساز از قصه و نکتههای ریز شخصیتپردازانه، فیلم را به یک اثر کمیاب در میان محصولات این سالهای سینمای ایران تبدیل میکند. موسیقی شنیدنی و بهجای حبیب خزاعیفر برای فیلم هم، بخشی دیگر از کمبود احساسات دراماتیک در یک محصول مستندنما را جبران میکند. از همه مهمتر این که فیلم، فرم تازهای را برای ساخت یک فیلم سینمایی پیشنهاد میکند که نمونهای در این سطح ندارد. با صداگذاری هوشمندانهای که از امتیازهای مهم فیلم است.
اما مشکل و کمبود ایستاده در غبار در کجاست؟ این که بخشی از مهمترین ابهامات و کشمکشهای زندگی فرمانده جنگ، و اصلا خود جنگ، از فیلم حذف میشود. جزییات کمنظیر است؛ اما کلیات، روایت همان ماجرای همیشگی است. ماجرا وقتی دریغآلودتر میشود که به یاد بیاوریم مهدویان کارگردان فیلم، پیش از این در برنامه تلویزیونی بسیار ساختارشکنانه "سطرهای ناگفته" درباره جنگ هشت ساله، بخشی از یک روایت چالشبرانگیز درباره اتفاقهای آن سالها بود.
مهدویان و روستایی استعدادهایی هستند که آینده سینما و فرهنگ ما را خواهند ساخت. روستایی جدا از ارزشهای اثرش، این روزها بخشی از یک جریان رسانهای برای تبلیغ این فیلم و سازندگاناش است که در سالهای گذشته، محصولات این جریان را جدا از کیفیت سینماییشان، تبلیغ کرده و شباهتهای شاید ناگزیری هم با این آثار دارد. (جریانی که سنگ بنای آن از زمان اکران جدایی نادر از سیمین گذاشته شد). و از سوی دیگر مهدویان، فیلمی میسازد که به سادگی از مهمترین چالشهای زندگی قهرماناش عبور کرده است. این دوره گذار، به آینده ایران، تنها فرصتی برای بروز این استعدادهاست. آن چه در سالهای آینده اهمیت خواهد داشت؛ نه این چپ و راست، و این شانتاژ یا محافظهکاری بیسبب، که گذشته ایران، و... آیندهاش خواهد بود.