دامون قنبرزاده : دخترِ خدمتکار زیبایی وارد خانه ی یوهانس فرمیر، نقاش معروف هلندی می شود و موضوع یکی از تابلوهای او قرار می گیرد … فیلم، ریتمِ خسته کننده و کُند و...
16 آذر 1395
دخترِ خدمتکار زیبایی وارد خانه ی یوهانس فرمیر، نقاش معروف هلندی می شود و موضوع یکی از تابلوهای او قرار می گیرد … فیلم، ریتمِ خسته کننده و کُند و کِشداری دارد. تابلوی رازآمیزِ “دختری با گوشواره مروارید” فرمیر، دستمایه ی این داستان قرار می گیرد تا از طریق آن به موضوع عشق و خیانت و هنر پرداخته شود. اتفاقی که به نظر من در این فیلم نمی افتد و چیز چندانی از روابط آدم ها با یکدیگر سر در نمی آوریم تا جذب موضوع بشویم. فیلم البته چندان به زندگی فرمیر هم نمی پردازد و بسیار گذرا و مبهم از چیزهایی حرف می زند، مثل مادر زنش که فروش تابلوهای او را مدیریت می کند تا بتوانند پولی از این طریق به دست بیاورند و یا ماجرای دوست و حامی یوهانس که جز چشم داشتن به دخترِ خدمتکار، نکته ی دیگری از او نمی بینیم و در نهایت در داستان محو می شود. از همه مهمتر، رابطه ی دختر خدمتکار و یوهانس است که باز هم به نظر من چندان جذاب از آب در نیامده و در نتیجه بیننده را با خود همراه نمی کند.
«گریت» (جوهانسن)، دختری هفده ساله در خانه ی یک نقاش هلندی پیشخدمت می شود و رفته رفته توجه او را جلب می کند. با آن که از نظر تربیت، آموزش و جایگاه اجتماعی، دنیایی از هم فاصله دارند، ولی «ورمر» درک و فهم غریزی «گریت» را از رنگ و نور، باز می شناسد و آرام آرام او را به دنیای پر رمز و راز نقاشی هایش راه می دهد...