جیمز براردینلی : فیلم «الماس خونین» از یك منظر قربانی مدت نمایش خود شده است. در حالی كه فیلم دارای چند پیام ناراحت كننده سیاسی و اجتماعی است، ولی داستان ماجراجویانه فیلم داستان...
19 آذر 1395
فیلم «الماس خونین» از یك منظر قربانی مدت نمایش خود شده است. در حالی كه فیلم دارای چند پیام ناراحت كننده سیاسی و اجتماعی است، ولی داستان ماجراجویانه فیلم داستان چندان جالبی نیست و وقتی خط داستانی به گل می نشیند كل داستان فیلم نیز قدرت خود را از دست می دهد. شخصیت اصلی كه نقش آن را لئوناردو دی كاپریو بازی می كند یك شخصیت چند وجهی است كه قابل باور به نظر می رسد چون این باعث نمی شود كه او بر خلا ف طبیعت خود عمل كند، ولی مدت زمان خیلی زیادی باید بگذرد تا تماشاگر به نیت واقعی دی كاپریو پی ببرد. مدت زمان فیلم را كه كنار بگذاریم، این فیلم یك فیلم خوش ساخت است; كاملا واضح است كه این فیلم را كارگردانی ساخته كه می داند چگونه یك فیلم درجه یك بسازد. این فیلم همه چیزش عالی به نظر می رسد. فقط ای كاش تسلط ادوارد زویك بر رسانه سینما، ویرایش فیلمنامه و تدوین نسخه نهایی فیلم را هم در بر می گرفت كه در این صورت فیلم الماس خونین به یك فیلم محشر تبدیل می شد و دیگر برای توصیه تماشای آن نمی گفتی به یك بار دیدن می ارزد!داستان فیلم در سال ۱۹۹۹ و در كشور سیرالئون رخ می دهد، یعنی زمانی كه این كشور درگیر جنگ داخلی است. در این گیر و دار، به سختی می توان تعیین كرد كه كدام یك از طرفین درگیر مقصراند: دولت یا شورشیان. همانطور كه اغلب در چنین خون و خون ریزی هایی اتفاق می افتد، قساوت ها بالا می گیرد و كشاورزان و روستاییان بی گناه كه در بین دو گروه متخاصم گیر می افتند تاوان اصلی را می پردازند. الماس كه یكی از مهمترین كالا های صادراتی كشور سیرالئون است از راه قاچاق از كشور خارج و در بازار آزاد فروخته می شود، به رغم اینكه ظاهرا در سطح بین المللی خرید و فروش «الماس های خونین» یا «الماس های جنگ» ممنوع اعلا م شده بود. این پس زمینه تاریخی (كه آنگونه كه در فیلم نشان داده می شود پیچیدگی خاصی است) موثق و صحیح است، هرچند سه شخصیتی كه در فیلم درگیر حوادث هستند تخیلی هستند.
«سولومون وندی» (دجیمون هونسو) یك شوهر و پدر مهربان است كه در مزرعه ای در یك مكان دور افتاده و پرت در سیرالئون زندگی آرامی دارد. او پسر خود «دایا» (كاروسو كیوپرز) را به مدرسه می فرستد تا انگلیسی یاد بگیرد و به این طریق وقتی بزرگ شد زندگی بهتری داشته باشد. یك روز روستای محل زندگی سولومون را وحشت فرا می گیرد چون نیرو های شورشی از راه می رسند و همه ساكنان آن روستا را یا می كشند و یا دستگیر می كنند. سولومون یك روز در حالی كه مشغول گذراندن شن ته یك رودخانه كم عمق از صافی است یك تكه الماس ۱۰۰ عیار پیدا و آن را پنهان و سپس زیر خاك چال می كند. اندكی بعد سولومون طی حمله نیرو های دولتی دستگیر و به زندان فرستاده می شود. زمانی كه سولون در زندان به سر می برد با یك سرباز اهل آفریقای جنوبی به نام «دنی آرچر» (لئوناردو دی كاپریو) آشنا می شود; دنی آرچر با سولومون معامله ای می كند مبنی بر اینكه در ازای گرفتن آن الماس، او نیز به سولومون در پیدا كردن زن و بچه هایش كمك می كند. آرچر برای این منظور نزد یك روزنامه نگار آمریكایی به نام «مدی براون» (جنیفر كانلی) می رود تا از او كمك بگیرد و مدی براون هم می گوید به او كمك خواهد كرد منتها در صورتی كه آرچر به او بگوید الماس های «كثیف» چگونه «شسته» می شوند تا در بازار جهانی تمیز به نظر برسند و اینكه تاجران لندنی الماس در این بین چقدر مقصرند.
البته این خلا صه ای بیش از اندازه ساده شده از اتفاقات ۴۵ دقیقه نخست فیلم است. روایت این فیلم یك روایت مملو از حادثه است كه تماشاگر باید مدام حواس خود را معطوف آن كند. این فیلم به عنوان یك اثر اكشن و ماجراجویانه دارای نقاط اوج است، ولی لحظاتی است كه فیلم آنقدر اوج می گیرد كه گویی چهار چرخ آن فقط دارند به دور خودشان می چرخند! ادوارد زویك كارگردان فیلم (سازنده فیلم هایGlory و آخرین سامورایی) با فیلم های حماسی بیگانه نیست، ولی مسئله این است كه هیچ یك از فیلم های قبلی او به بلندی این یكی نبوده اند.
فیلم در تصویر كردن جنگ و درگیری در سیرالئون بسیار مصمم است (جنگی كه مثل بسیاری از جنگ های دیگری است كه اخیرا در قاره آفریقا رخ داده اند). ما شاهد سلا خی دسته جمعی افراد بی گناه هستیم; نیرو های دولتی و شورشی، هر دو، مردان و زنان و كودكان را بدون اینكه تمیزی بین آنها قائل بشوند قتل عام می كنند. ما می بینیم كه چگونه شورشیان پسران نوجوان را به عنوان سرباز به كار می گیرند و آنها را با استفاده از شكنجه و خوراندن مواد مخدر شستشوی مغزی می دهند و از آنها قاتلا نی بیرحم می سازند. وطن پرستی برابر است با تعداد بالا ی جسد ها. صحنه ناراحت كننده ای در فیلم هست كه طی آن یك كودك ۱۰ ساله به طرف گروهی از مردم وحشت زده و غیر مسلح، با ژ۳ شلیك می كند. فیلم الماس خونین با تاثیرگذاری زیاد فساد افراد بی گناه را تصویر می كند درست به همان گونه كه جهنم وحشتناك ناشی از درگرفتن چنین جنگی را نشان می دهد. این فیلم همچنین حرص و ولع و فریبكاری را كه مشخصه بازار بین المللی الماس است به طور برجسته نشان می دهد.بر روی دو تا از سه شخصیت اصلی فیلم به خوبی كار شده است. آرچر در این بین كامل ترین و چندوجهی ترین شخصیت است. او هرگز آن دیدگاه «اول من» را كنار نمی گذارد، ولی ما به تدریج متوجه می شویم كه چگونه بعضی از دیدگاه های اخلا قی او اندك اندك تغییر می كنند. لئوناردو دی كاپریو در این فیلم بازی بی نقصی از خود به نمایش می گذارد; او حالا از پس بازی در نقش های خشن و بی باك هم بر می آید و مخصوصا بعد از اینكه در صحنه تاریكی از فیلم مردگان حركات موزون انجام داد در چنین نقشی قابل باورتر به نظر می رسد. او دیگر بازیگر ۱۰ سال پیش نیست كه قلب طرفداران احساساتی خود را منقلب كند. او در حرفه خود وقار و سنگینی را كشف كرده است.
سولومون برعكس آرچر دارای شخصیت چند وجهی نیست; او یك هدف مشخص دارد: همسر و دو دختر و پسر خود را پیدا كند. شور و هیجان او فیلم را به پیش می برد; هر وقت كه فیلم دچار اضطرار می شود دلیلش سولومون است. دجیمون هونسو نقش خود را مانند یك آتشنفشان اجرا می كند. در این میان، نقش مدی براون كه در كمتر از نصف فیلم حضور دارد چندان قابل بحث نیست (او در اواخر فیلم كاملا ناپدید می شود!) جنیفر كانلی نقش كلیشه ای یك روزنامه نگار آرمانگرا را به بهترین شكل ممكن اجرا می كند، ولی در فیلمنامه بر روی نقش او به خوبی كار نشده و به همین دلیل هم نقش مدی در نهایت به راحتی فراموش می شود; در واقع نقش مدی در این فیلم به جای اینكه نقش یك آدم زنده باشد نقشی است كه به اقتضای نیاز پیرنگ داستان ایجاد شده است!الماس خونین آمیزه ای از خوب و بد است; فیلمی كه لحظات فراموش نشدنی ای دارد ولی در عین حال ماده شكل دهنده آن هرگز به طور كامل قوام پیدا نمی كند. به رغم حضور دو بازیگر درجه یك و سابقه خوب كارگردان آن در فیلمسازی، سخت بتوان تماشاگران زیادی را برای این فیلم تصور كرد كه بخش اعظم آن را سیاست های موجود در آفریقا تشكیل می دهد تا هیجان و جذابیت شخصیت مرد كه از مشخصه های خاص اینگونه فیلم ها است. مدت فیلم به عاملی بر ضد خود فیلم تبدیل شده است، ولی با تمام این اوصاف، این فیلم در آن حد است كه تماشایش را توصیه كنم، هرچند این توصیه، توصیه پر شور و هیجانی برای ساخته ادوارد زویك نیست. فرشید عطایی
«سالمن وندی» (هاونسوئو) در معادن داغ و سوزان الماس در افریقای جنوبی سنگ بسیار با ارزش و خارق العاده ای را کشف می کند. «دنی آرچر» (دی کاپریو) مزدوری که تخصص اش، فروش به اصطلاح «الماس های خون» است با خبر می شود که «وندی»، الماس را در محلی پنهان کرده که هیچ کس فکرش را هم نمی کند. او از «مدی بوئن» (کانلی) روزنامه نگار امریکایی سرخورده، می خواهد تا در پیدا کردن و به چنگ آوردن آن گنج کمک کند…