به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
ترانه ی "Positively 4th Street" از باب دیلن (از بزرگان موسیقی و ترانه در سبک فولک و بلوز) به راحتی می توانست درباره ی جوان مدام در حال خرابکاری کردن، پر تلاش، غیرقابل اعتماد، غیرقابل اتکا و نسبتاً با استعدادی باشد که در مرکز فیلم شیفته کننده ی برادران کوئن، «درون لوئین دیویس» قرار دارد. فیلم در صحنه ی موسیقی محلی منطقه ی گرین ویچ ویلج منهتن در سال 1961 می گذرد اما تماماً درباره ی آن نیست و یک اثر شخصیت شناسی ست که بسیار با شکوه ساخته شده است. این اثر با ابعاد سورئالایستی (فرا واقعیت نگارانه) که هم حالتی کمدی دارند و هم حالتی تیره نگرانه، نگاهی است بی رحم به مرد جوانی که بر خلاف بیشتر هم نسلانش نمی تواند بر نواقص شخصی زیادش فائق بیاید و خود را به شکل شخص دیگری بازسازی کند. لین فیلم به ساخته های کم اهمیت تر و کمتر دیده شده ی برادران کوئن مانند «بارتون فینک» و «یک مرد جدی» بیشتر شبیه است تا فیلم های مشهور و درخشانی مانند «ای برادر، کجایی؟» و «پیرمردها وطنی ندارند». بودجه ی فیلم توسط فرانسه تأمین شده و شرکت سی.بی.اس فیلمز پخش آن را بر عهده دارد، با این وجود یک اثر یکپارچه است که توسط چند گروه فیلمسازی مختلف تولید شده است.
گرچه داستان فیلم تا حدی در کلوب های خیابان بلیکر در منطقه ی منهتن در دوره ای که شهرتی افسانه ای کسب کرده اند اتفاق می افتد، اما فیلمنامه ی شخصیت پرداز اصلی بیشتر به ویژگی های شخصی که نام آن در عنوان فیلم آمده است می پردازد؛ ویژگی هایی مانند اختلال عصبی، فقدان خود شناسی و خود آگاهی روزافزای او و ناتوانی اش در اینکه محدودیت هایش را به خدمت استعداد هنری اش در بیاورد. در حالیکه موسیقی به درون فیلم نفوذ کرده، تماشاگران در انتظار یک فیلم هستند، یک نُت کلیدی که نسخه ی کمی داستانی شده ی زندگی تمام ستارگان موسیقی توهمی را در خود دارد، اما بایستی کمی توقع خود را پایین بیاورند.
برادران کوئن مانند باب زیمرمن (نام اصلی باب دیلن) متولد و بزرگ شده ی مینه سوتا هستند و بعد به نیویورک سیتی نقل مکان کردند. آنها که جذب محیطی شده بودند که این شاعر موسیقیایی (ترانه سرا) را جذب خود کرده بود اما مقابل وسوسه ی آشکاری برای ساختن فیلمی درباره ی او مقاومت می کردند، یک شخصیت خیالی خلق کرده اند که می شد گفت نتوانست به جایگاه باب دیلن برسد، اما این قابلیت را داشت، البته اگر بعضی مسائل مهم مربوط به استعداد و شخصیت او را در نظر نگیریم. این موارد به شکلی جذاب اما بیشتر متواضعانه و گاهی متملقانه در طول فیلم به تصویر کشیده شده اند، فیلمی که مانند یک اودیسه (شرح سفری خطیر و پر حاشیه) عجیب و غریب است و همانطور که پیوسته در خیابان های به طور همگنی ویران و مخروبه و کوچه های تاریکِ وضعیت بشری به سرعت حرکت می کند و کج و راست می شود، تعادل شما را به هم می زند و گیج و غافلگیرتان می کند.
میل طبیعی آدمی برای جذب شدن نسبت به شخصیت اصلی داستان اینجا به شکلی از هم فرو می پاشد که آنقدر بی رحمانه است که وارد قلمرو سادیسم (میل به دیگر آزاری) آغشته به طنزی تلخ می شود. صحنه ی افتتاحیه ی با شکوه فیلم در کافه گزلایت، که لوئین دیویس (کریس آیزاک) آنجا یک ترانه ی غمگین درباره ی به دار آویخته شدن می خواند، به شکلی ناگهانی با تصویر به شدت کتک خوردن لوئین آنهم به دلایلی که این خواننده آنها را درک نمی کند دنبال می شود.
با این وجود، هیچ حجمی از بدشانسی و بدبختی شخصی نمی تواند توضیح بدهد یا این موضوع را توجیه کند که چرا لوئین 30 و چند ساله که ظاهر خوبش تحت تأثیر گردن کلفتی و بدنامی کلی اش ارزش خود را از دست داده، با دوستانش رابطه ای اینقدر پست و سطح پایین برقرار می کند. یک انگیزه ی مداوم و پابرجا نیاز دائمی او به محلی برای آوار شدن است. لوئین که نوعی هنرمند بی پول و گرسنه ی بی شرم است، در میان مکان های مختلف پاسکاری می شود؛ میان آپارتمان دو دانشجوی ممتاز دانشگاه کلمبیا برادران گورفین (اتان فیلیپس و رابین برت)، اتاقی در خانه ی خواهر بی علاقه اش (جینی سرالز)، کاناپه ای در آپارتمان واقع در منطقه ی ویلج متعلق به خواننده ای به نام جین (کری مولیگان) که از او خشمگین است و با همکارش در کار موسیقی جیم (جاستین تیمبرلیک) رابطه دارد و هر مورد دیگری شبیه به این، مانند خواننده ای به نام ال کودی (آدام درایور) که یهودی شهر نشینی است که روی شخصیت یک جوان بی مسئولیت تأثیر می گذارد.
تأثیر یهودیان در صحنه ی موسیقی که به وضوح نمایش داده شده اما درباره ی آن صحبتی نمی شود، به شکلی غیرقابل انکار و نادیده گرفتن برجسته شده است و پیوسته لحن تمسخرآمیز فیلم فوق العاده ی این دو برادر، «یک مرد جدی» را به یاد می آورد که آن هم روی مردی متمرکز بود که جز بدبختی و اخبار بد چیز زیادی نصیبش نمی شود. بدترین خبر از طرف جین می رسد که با بعلتی توجیه پذیر به دلیل بی احتیاطی لوئین که باعث باردار شدن او شده بر سرش فریاد می زند (جین واقعاً مطمئن نیست مقصر چه کسی است) و از او می خواهد که ترتیب سقط غیرقانونی جنین را بدهد. حتی یک گربه هم تحت مراقبت لوئین امنیت ندارد. وقتی برادران گروفین از او می خواهند از گربه شان نگهداری کند، این آدم ابله و عوضی می گذارد گربه فرار کند و باعث تعقیب و گریز رنج آوری در سراسر شهر می شود که شامل مسیر بالا و پایین جهیدن های یک گربه می شود.
اما اصلی ترین قسمت اثر و درخشان ترین نقطه ی فیلمسازیِ آن که مانند سایر آثار برادران کوئن متحیر کننده و منحصر به فرد است، در چیزی تنیده شده که در ابتدا بی ربط به نظر می رسد. چیزی که می توان آن را به عنوان هجویه ای بی احساس بر کلیه ی عادات و رسوم جاری در رمان "در جاده" (رمانی اثر جان کرواک بر اساس سفر های او و نیل کسیدی در دهه ی 40) در نظر گرفت که آنقدر پیش می رود که دین موریارتی (شخصیت اول رمان) را در نقش خودش جا می زند و گرت هدلاند (بازیگر این نقش در فیلمی که از روی این رمان ساخته شده) را در نقش راننده ی تقریباً ساکتی که لوئین در سفر مجانی خود به شیکاگو سوار اتومبیل او می شود، روی پرده می آورد. با همراهی شخصیت داستان سرا و طعنه زن رولند ترنر با بازی جان گودمن، که مانند ترکیبی شوم از هنری هشتم و شخصیت اورسون ولز در فیلم «Touch of Evil» روی صندلی عقب پهن شده است، این سفر وارد یک منطقه ی گنگ و نامفهوم و سوررئالیستی می شود. با وجود این که چیزی با قطعیت تصویر نمی شود، اما این سفر لحظه ای پر اهمیت و مشخص کننده از هنرمند را به نمایش می گذارد که بیننده می تواند به اختیار خود آن را نادیده بگیرد و یا به عنوان حقیقتِ آنچه "درون" لوئین دیویس است، بپذیرد.
از نظر بصری برادران کوئن با وجود نبودن فیلمبردار همیشگی شان راجر دیکینز موفق می شوند، زیرا برونو دلبونل در پیروی از او تصاویر پر جلوه ای خلق می کند. برادران کوئن و تهیه کننده ی اجرایی موسیقی فیلم شان تی.بون برونت هزینه ی زیادی کرده اند تا موسیقی متنی جدید و هماهنگ در سبک فولک به وجود بیاورند.
آیزاک که با بازی کردن در نقش مردی که یاد می گیرد چطور در زندگی واقعی اش از او دوری کند روبروست، از پس اینکه لوئین را شخصیتی تماشایی تصویر کند با مهارت و زیرکی تمام بر می آید. تنها سؤالی که شاید برای بعضی باقی بماند این است که چرا ما به جای اینکه داستان زندگی یک شخص موفق را تماشا کنیم، سراغ یک شخصیت شکست خورده و همیشه بازنده رفته ایم؟ اما قسمتی از موضوع این است که اغلب اوقات این دو به اندازه ی ضخامت یک تار مو با هم تفاوت دارند.
مترجم:الهام بای