رحیم حنیفه پور : حلقه ای است از برای حکم راندن، حلقه ای است برای یافتن حلقه ای است برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن مقدمه قبل از اینکه فیلم را ببینم فکر می کردم...
18 آذر 1395
حلقه ای است از برای حکم راندن، حلقه ای است برای یافتن حلقه ای است برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن مقدمه قبل از اینکه فیلم را ببینم فکر می کردم با یک فیلم تاریخی که فقط جنگ و خونریزی در آن وجود دارد، روبرو هستم. شاید باورتان نشود، ولی من ابتدا قسمت سوم ارباب حلقه ها را دیدم. بسیار شیفته این فیلم شدم و از خودم متنفر شدم که چرا تا بحال این سه گانه را ندیده بودم. در ضمن خیلی ها خبر نداشتند که این فیلم سه قسمت دارد و در پایان قسمت اول این فیلم را مزخرف و با پایانی بیخود می دانستند. درصد اعظمی از جذابیت فیلم مدیون داستان شگفت انگیز و پرکشش داستانش است. سه گانه يا تريلوژي ارباب حلقه ها چيزي در حدود 60 سال پيش توسط يکي از نويسندگان بزرگ انگليسي با نام جان رونالد روئل تالکين (جي آر آر تالکين) که از استادان دانشگاه آکسفورد بود نوشته شد. تالکين بيش از 12 سال براي خلق اين سه کتاب وقت صرف کرد و حاصل کار شاهکاري ادبي شد که براي او شهرتي جهاني به ارمغان آورد. تا قبل از چاپ اين کتاب تقريباً هيچ اثري هم تراز با اين کتاب نوشته نشده بود و اين کتاب به عنوان يکي از مهمترين شاهکارهاي ادبيات و زبان انگليسي به حساب مي آید. (نکته جالب این است که بعد از اکران فیلم اول، این سه کتاب بعد از 50 سال دوباره در صدر پرفروش ترین کتابهای سال قرار گرفتند) اما چطور اين کتاب فيلم شد. مطمئنا از 50 سال پيش تا بحال هر کس اين کتابها را خوانده است، علاقه مند بوده که اين داستان را به صورت يک فيلم سينمايي ببيند. کريستوفر لي بازيگر نقس سارامون در فيلم گفته: "بعد از خوندن داستان به شدت به آن علاقه مند شدم و هميشه دوست داشتم اون رو به صورت يک فيلم سينمايي ببينم" اما محيط هاي غيرواقعي و تخيل عظيمي که در این کتاب وجود داشت در آن زمان، نسبتا ساخت چنین فيلمي را غيرممکن کرده بود، چون با امکانات آن زمان ساخت سرزمين هايي مثل لورين (سرزمين الفها ) گاندور (شهر بزرگ پادشاهان) روحان (شهر چابکسواران) موردور (سرزمين ارباب سياهي، سایرون) برج ازگيليات (پايگاه سارامون) شاير (سرزمين هابيت ها) همچنين ساختن صحنه هاي عظيم نبرد (مثل نبرد با سپاه سایرون و جنگ حلقه و...) تقريبا امکان نداشت. از اين رو هميشه کارگردانها روياي ساخت فيلمي از روي اين شاهکار هنري را داشتند تا اينکه سرانجام کمپاني نيولاين سينما به اين نتيجه رسيد که بالاخره صنعت سينما به قدري پيشرفت کرده است که بتواند اين شاهکار را به يک فيلم بزرگ تبديل کند. از بين تمام کارگردانهاي مشتاق، پيتر جکسون انتخاب شد و يک بودجه 300 میليون دلاري در اختيارش قرار گرفت تا اين سه کتاب را به فيلم سينمايي تبديل کند. آيا پيتر جکسون که تا قبل از اين به عنوان يک کارگردان متوسط ژانر ترسناک شناخته مي شد مي توانست سرزمين ميانه را آنطور که بايد و شايد بسازد؟ اينکه صحنه هاي عظيم داستان و محيط هاي رمزآلود آن چطور قرار است ساخته بشود؟ پيتر جکسون مي بايست به تمام اين سوالات پاسخ مي داد و اولين مرحله پاسخ ها قسمت اول فيلم بود يعني شروع داستان. پيتر جکسون پس از چند سال تحقيق بالاخره فيلمنامه فيلم اول را به همراه چند نفر ديگر که جمعاً پنج نفر بودند نوشت. البته اين کار آنقدرها هم که به نظر مي رسد ساده نبود. تبديل داستاني با آن همه جزئيات به يک فيلم حداکثر سه ساعت، کار بسيار دشواريست. پيتر جکسون بايد طوري فيلمنامه را مي نوشت که نه به عناصر اصلي داستان صدمه بخورد، نه فيلم بيش از اندازه طولاني بشود. او بايد در اين فيلم پايه هاي داستان را مي ريخت و اين پايه ها بايد به قدري محکم مي بودند که بشود فيلم بعدي را هم بر اساس آن پايه ريزي کرد. اين فيلم شروع داستان حلقه را بيان مي کرد و اينکه چطور حلقه قدرت به دست قهرمان داستان يعني فرودو مي افتد. همچنين در ادامه تشکيل گروه ياران حلقه و حرکت حلقه به سمت غرب و شروع ماجرا ها را شرح ميدهد. تحلیل فیلم ياران حلقه: آغاز افسانه فیلم با توضیحات راوی داستان(گالادریل، بانوی جنگل) آغاز می شود. او از چند هزارسال پیش سخن می گوید: 3 حلقه برای الفها ساخته شد که از تمام اقوام داناتر بودند. 7 حلقه به اربابان کوتوله ها که ذهن هوشیار داشتند و سازندگان غارها بودند، داده شد. 9 حلقه به 9پادشاه انسانها داده شد که تشنه قدرت بودند. در هریک از این حلقه ها اراده لازم برای حکومت کردن وجود داشت ولی همه فریب خورده بودند زیرا حلقه دیگری هم ساخته شده بود. در سرزمین موردور، در میان آتش کوه نابودی، فرمانروای تاریکی یک حلقه ساخت که توسط آن می توانست بقیه را کنترل کند. در این حلقه تمامی بیرحمی باطنیش برای غلبه بر تمامی موجودات را قرار داد. یک حلقه برای حکومت در سرزمینهای آزاد. (سایرون که قویترین و شرورترین خدمتگزار شیطان یا ارباب تاریکی(مورگوت) است با فریب آهنگران الف آنها را به ساخت حلقه ها ترغیب می کند). تمامی شهرها در مقابل قدرت حلقه سقوط کردند ولی بعضی ها مقاومت کردند. آخرین ارتش انسانها و الفها علیه موردور قد علم کردند و در دامنه کوه نابودی برای آزادی وارد جنگ شدند. جنگی بزرگ نمایش داده می شود. نمایی زیبا از فراز کوههای موردور، لشکریان دو طرف را به تصویر می کشد. دو طرف درگیر می شوند و پیروزی برای نیکان است اما سایرون با حلقه قدرت وارد کارزار می شود. کسی در مقابل حلقه یارای ایستادگی ندارد. او به تنهایی و البته با کمک حلقه قدرت، همه را تار و مار می کند و پادشاه انسانها کشته می شود و در این لحظه ایزیلدور پسر پادشاه با شمشیر شکسته اش موفق می شود انگشت سایرون را قطع کند و حلقه از دست وی همراه با انگشت بر زمین میفتد. جسم سایرون متلاشی می شود و باد خاکستر او را با خود می برد. ولی آیا روح سایرون نیز از بین رفته است؟ سائورون مغلوب شد. گیل-گالاد شاهنشاهِ الفها، الندیلفرمانروایِ گاندور و آرنور، و آناریونپسرِ الندیل کشته شدند. حلقه به دست ایزیلدور می افتد ولی قلب انسانها زود فاسد می شود سر ارلاند رهبر الفهای خردمند به او هشدار می دهد که حلقه را نابود کند. اما ایسیلدور، بر خلافِ همهٔ توصیهها، نپذیرفت که حلقهٔ یگانه را در گدازههایِ کوه هلاکتنابود کند و آن را به عنوانِ خونبهایپدر و برادرش برداشت. به هر حال، حلقه خیلی زود به او خیانت کرد، و او را که در دشتِ شادانبه کمینِ اورکهاافتاده بود وا گذاشت؛ ایسیلدور کشته شد و حلقه در رود آندوینمدتها پنهان ماند. تاریخ به افسانه پیوست و افسانه اسطوره شد. به مدت 2500 سال هیچ کس از حلقه اطلاعی نداشت تا اینکه روزی، یک هابیت جستجوگر به نام سمه آگل به همراه دوستش به آن رودخانه می روند. دوست سمه آگل بطور اتفاقی حلقه را ازکف رودخانه پیدا می کند ولی سمه آگل به طمع گرفتن حلقه با کشتن دوستش آن را بدست می آورد. سمه آگل طی حوادثی طولانی بخاطر داشتن حلقه فریفته آن می شود و باطنش چرکین شده و از جمع هابیت ها دور می شود و به غاری درون کوههای مه آلود رفته و به مدت 500 سال ذهن وی مسموم این حلقه می شود. (بی تردید این مجموعه حوادث ما را به یاد داستان قابیل می اندازد و در اینجا سمه آگل می تواند نمادی از وی باشد) سمه آگل به موجودی کریه المنظر تبدیل می شود و بخاطر صدایی که از گلویش خارج می کند گالوم نامیده می شود. ظلمت دوباره جنگل دنیا را فرا گرفته بود. شایعه هایی از وجود یک سایه در شب به گوش می رسید. زمزمه هایی از یک ترس گمنام حلقه قدرت متوجه شد که دوباره وقت قدرت نمایی است، بنابراین گالوم را ترک کرد ولی اتفاقی افتاد که حلقه قصد آن را نداشت. حلقه را یک هابیت بنام بیل بو پیدا کرد (بیل بو طی یک مبارزه حل معما از دست گالوم می گریزد و حلقه را با خود به محل زندگیش شایر می برد). بیل بو که در اصل به یک سفر جهانگردی رفته بود پس از پیدا کردن اتفاقی حلقه به سرزمین هابیتها (هابیتون) بازمی گردد و داستان اصلی از همین نقطه آغاز می گردد. منطقه شایر – 60سال بعد یک هابیت جوان در منطقه سرسبز شایر مشغول مطالعه است. ناگهان صدای آوازی آشنا به گوش وی می رسد. دوربین روی صورت هابیت جوان زوم می کند و برقی را در چشمان وی به نمایش می گذارد که نشان از خوشحالی زایدالوصف او دارد. در جاده باریک میان چمنزار شایر یک مرد کهنسال با کلاهی بلند بر سر، سوار بر یک گاری، در حال حرکت است در حالیکه ترانه ای را زمزمه می کند. هابیت جوان خود را به پیرمرد می رساند و با لحنی اندوهگین می گوید: "دیرکردی؟" پیرمرد: "یک جادوگر هرگز دیر نمی کنه فرودو بگینز" فرودو: "چقدر از دیدنت خوشحالم گاندلف" و با یک جهش خود را به آغوش وی پرتاب می کند. نام دو شخصیت اصلی داستان مشخص می شود، یک هابیت بنام فرودو و یک جادوگر بنام گاندلف. در بین راه فرودو، اخبار سایر نقاط جهان را از او سوال می کند. گاندلف می گوید "همه چیز روبراه است و تقریباً همه هابیت ها را از یاد برده اند و من از این بابت خیلی خوشحالم" توربین های آبی و سبک زندگی ساده مردم شایر نشان از زندگی ساده و آرام آنها می دهد. همه مردم از ورود گاندلف متعجب شده اند. مردم در حال برقراری چادرهایی بزرگ برای جشنی بزرگتر هستند. روی چادرها نام بیل بو نوشته شده است. از گفتگوی فرودو و گاندلف متوجه می شویم بیل بو، عموی فرودو است (در کتاب، داستان اینطور نقل شده است که بیل بو چون مجرد زندگی کرده و وارثی نداشته است فرودو را به فرزندخواندگی خود درآورده تا وارث دارایی های فراوان او شود). از سخنان فرودو در مورد مشکوک بودن گاندلف در نزد مردم متوجه می شویم آنها نظر مساعدی نسبت به گاندلف ندارند و وی را برهم زننده آرامش می دانند ولی بچه ها او را دوست دارند و از وی تقاضا می کنند برای آنها آتش بازی بزرگی به راه بیاندازد، اتفاقی که هر صد سال یکبار ممکن است در شایر اتفاق بیفتد. بیل بو بگینز خانه هابیت ها بسیار کوتاه، ولی دراز است. گاندلف به منزل بیل بو می رود. بیل بو که از مردم و فامیل دوری می کند در را باز نمی کند. او گمان می کند اقوام وی پشت درب هستند (زنی که با بیل بو قبلا نامزد بوده ولی ازدواج نکرده اند همراه اقوام نزدیکش بخاطر ارثیه دائما او را مورد آزار قرار می دهند) ولی وقتی متوجه حضور گاندلف می شود با خوشحالی در را باز می کند و از وی استقبال می کند. از گفتگوی این دونفر متوجه می شویم دوستانی قدیمی هستند و نکته اصلی اینکه بیل بو حالا یکصد و یازدهمین سالگرد تولدش است. او اصلا پیر نشده و همچنان جوان باقی مانده است. (گویا هر کس حلقه را داشته باشد عمری جاودانه دارد) گاندلف در خانه بیل بو متوجه می شود وی دوباره قصد سفری دیگر را کرده است و میخواهد در این سفر کتاب خود را به اتمام برساند. البته دلیل اصلی سفر وی در روحیه خود بیل بو نهفته است. او نمی تواند یکجا بنشیند او میخواهد همه جای دنیا را ببیند. ساکن بودن برای وی تلخ است. گاندلف: " فرودو به یه چیزی شک برده" بیل بو: "آره اگر از او بخوام با من میاد ولی اون هنوز عاشق شایره" احساس می کنم پیر شدم، لاغر شدم و کش اومدم انگار یه ذره کره رو روی یک نون بزرگ بمالی" (او از خاصیت حلقه بی اطلاع است و نمی داند حلقه خود کوچک و بزرگ می شود و بدنبال صاحب جدیدی می گردد. حلقه می خواهد نزد اربابش برگردد) گاندلف و بیل بو مشغول دود کردن علفهای مخصوص هابیت ها می شوند که بسیار مطبوع و معروف است. دودی که بیل بو از دهان بیرون میفرستد به شکل حلقه است و دودی که گاندلف از میان آن عبور می دهد به شکل کشتی است (در پشت این صحنه چه پیامی نهفته است؟ حلقه که تم اصلی و شروع داستان است ولی کشتی نماد چیست؟ این سوال در سکانس نهایی فیلم پاسخ داده می شود). میهمانی مجلل تولد بیل بو آغاز می شود. از تمام نقاط به این میهمانی دعوت شده اند. سه تن از دوستان صمیمی فرودو در این سکانس به ما معرفی می شوند. سام، مری برندی باک و پپین که هرسه کنجکاو و جسور به نظر می رسند. پس از آتش بازی مهیج که گاندلف برپا می کند و اتمام میهمانی بیل بو برای همه سخنرانی می کند و در آخر به همه می گوید گه برای همیشه می رود و با آنها خداحافظی می کند. سپس حلقه را مخفیانه در دست می کند و غیب می شود. همه با دهان باز و متحیر نظاره گر یکدیگر هستند و تنها کسی که متعجب نیست گاندلف است. گاندلف که از راز حلقه مطلع به نظر می رسد، خود را به خانه بیل بو می رساند و به او می گوید که اینکار او اشتباه بوده است. بیل بو مهیای عزیمت به سفری دیگر است ولی گاندلف به او می گوید که نباید حلقه را همراه خود ببرد. بیل بو ابتدا وسوسه می شود چون حلقه او را فریب می دهد ولی با تهدید گاندلف متقاعد می شود حلقه را برای فرودو بگذارد و برود. هنگام خروج از منزل، مجدداً بیل بو وسوسه میشود ولی با تذکر گاندولف و پس از یک کشمکش درونی بالاخره بیل بو بر وسوسه حلقه چیره شده و آن را را به زمین پرت می کند و می رود. گاندلف با حلقه در خانه تنها می ماند. حلقه وی را وسوسه می کند ولی او مقاومت می کند زیرا می داند اگر حلقه را بردارد اسیر قدرت ویران کننده ای خواهد شد. فرودو به خانه بازمی گردد و حلقه را از روی زمین پیدا میکند. اکنون حلقه صاحب جدیدی پیدا کرده است. فرودو می داند که بیل بو به سفر رفته است چون قبلاً به او گفته بود. فرودو، وارث تمامی دارایی های بیل بو شده است حتی حلقه. گاندلف به او توصیه می کند حلقه را دور از چشم نگهدارد. او به حلقه مشکوک شده است. گاندلف شک کرده که حلقه، همان حلقه یگانه است. به همین دلیل فوراً جهت حل این معما از شایر خارج می شود و به فرودو وعده میدهد که بزودی باز میگردد. در نمای بعدی در بلندای کوه تاریکی، نمای قصری را از بیرون مشاهده می کنیم و صدای گالوم که تحت شکنجه اورک ها فریاد می زند: شایر... بگینز (گالوم زیر شکنجه اورک ها، اعتراف کرده که حلقه کجاست). سواران تاریکی به سرعت به سمت شایر حرکت می کنند تا حلقه را برای سایرون بیاورند. این سواران همان 9 پادشاه انسانها هستند که فریب ارباب تاریکی را خورده و روحشان فاسد شده است که حالا به شکل اشباحی مخوف در خدمت نیروی شیطانی سایرون هستند. گاندلف با عجله به کتابخانه بزرگ الفها می رود که کاملترین کتابها در آنجا جمع آوری شده است. با مطالعه کتب و دنبال کردن نقشه ها ( در کتاب آمده است با پیدا کردن گلوم با کمک آراگورن و اعتراف گرفتن از وی) متوجه می شود حلقه همان حلقه اصلی است که حدس زده بود. گاندلف متوجه خطری که دنیا را تهدید می کند می شود و سریعاً خود را به شایر می رساند. این زمان مواجه است با پایان جشن سالگردی که فرودو هر ساله برای خود و بیل بو می گیرد. (به نقل از کتاب هردو متولد یک روز بوده اند، ضمناً فرودو اطمینان دارد که بیل بو هنوز زنده است) گاندلف از دست نوشته های ایزیلدور متوجه می شود که راز حلقه نوشته های روی آن است که به مرور زمان محو شده است و برای نمایان شدن آن باید در آتش قرار بگیرد تا نمایان شود. 9 سوار به سرزمین هابیت ها نزدیک شده اند. یک هابیت که به شدت از دیدن سوارها وحشت زده شده، به آنها می گوید باید به هابیتون بروند تا شایر را بیایند. گاندلف که مخفیانه به شایر آمده، از فرودو حلقه را می گیرد و در آتش میاندازد تا نوشته های روی آن مشخص شود و از اصلی بودن حلقه نیز اطمینان حاصل کند. سپس تمامی حقایق را به فرودو می گوید. پس فرودو باید هرچه سریعتر حلقه را دور کند تا دست سواران به آن نرسد. فرودو ترسیده و میخواهد حلقه را به گاندلف واگذار کند ولی او قبول نمی کند. گاندلف: "روح سایرون برگشته و ارتشش را چندین برابر کرده تا دوره دوم تاریکی را توسط حلقه برقرار کنه، حلقه هم منتظر بوده تا پیش اربابش برگرده" آنها برای دیدار بعدیشان در میهمانخانه پرانسینگ پورن در شهر بری با هم قرار می گذارند. گاندلف برای اطلاع ماوقع ماجرا، به آیزنگارد، نزد استاد خود سارامون می رود تا با کمک یکدیگر چاره ای بیاندیشند. در این بین سام دوست فرودو که فالگوش پشت پنجره پنهان شده بود توسط گاندلف دستگیر می شود و او را تنبیه می کند تا به همراه فرودو از آنجا برود البته سام این تنبیه را بسیار دوست دارد. گاندلف به فرودو توصیه می نماید حلقه را تا مجبور نشده به دست نکند و به همین طریق جای خود را به اربابش اطلاع می دهد. فردودو و سام از میان بیشه زارها راهی سفر می شوند در حالی که 2دوست دیگرشان مری و پپین نیز به صورتی تصادفی همسفرشان می شوند. گاندلف به آیزنگارد میرسد اما غافل از اینکه سارومان نیز اسیر حلقه تاریکی شده است. سارامون وی را نیز به همکاری با او دعوت می کند. گاندلف قبول نمی کند. دو جادوگر مبارزه می کنند که گاندلف شکست خورده و اسیر می شود. از طرفی سواران تاریکی هابیتها را نزدیک شهر بری در جنگل پیدا می کنند. هوش و چالاکی هابیت ها باعث می شود آنها از دست سواران بگریزند و به میهمانخانه بروند. دشنه ای در تاریکی در میهمانخانه شخصی مشکوک که چهره خود را پوشانده دائم مراقب آنهاست. هابیتها ترسیده اند و گاندلف هم هنوز نرسیده است. پپین که گویی جو میهمانخانه او را گرفته است، نام اصلی فرودو را لو می دهد. فرودو سراسیمه شده، اتفاقی حلقه در دستش می رود و غیب می شود. شخص مجهول وی را میابد و به اتاقی در طبقه بالا می برد. هابیتها به او حمله می کنند ولی او خود را یک دوست معرفی می کند. او میگوید که یک نگهبان است و گاندلف را می شناسد. از طرفی سواران که دوباره جای حلقه را حس کرده اند شبانه به اتاق خواب هابیت ها حمله می برند ولی با تختهای خالی مواجه شده و نعره وحشتناکی سر می دهند. همزمان دوربین چهره نگهبان را نشان می دهد که به همراه چهار هابیت در اتاقی دیگر پنهان شده اند در حالیکه هویت سواران را برای آنها بازگو می کند. این ترفند نگهبان باهوش آنها را از مرگ نجات می دهد (ترفندی که برای ما ناآشنا نیست) هابیت ها مجبور هستند به او اعتماد کنند. نگهبان: "اونا مثل اشباح نه زنده هستند نه مرده و تمام مدت حضور حلقه رو احساس می کنند و هیچ وقت دست از تعقیب برنمی دارند چون جذب قدرت حلقه میشند" نگهبان و هابیتها رهسپار ریوندل، سرزمین الفها می شوند. نزد لرد ارلاند، کسی که از رهبران الف در جنگ علیه سایرون بوده است. سارومان با گوی جهان نما با سایرون ارتباط برقرار می کند و از وی دستور می گیرد به هیچ موجود زنده ای رحم نکند و همه را از بین ببرد. تمامی درختان قطع می شوند تا با چوب آنها سلاح برای لشکر جهنمیان مهیا شود. (درختان به تلافی این کارها در آینده نقش ویژه ای را ایفا خواهند کرد) هابیتها به همراه نگهبان به آمون سول برجی که متروکه شده است، می رسند و برای استراحت شب را در آنجا می مانند. حماقت دوستان فرودو بخاطر روشن کردن آتش، سواران را متوجه آنها می کند. نگهبان برای جمع کردن هیزم رفته است و هابیتها تنها مانده اند. سواران به آنها حمله می کنند و فرودو به ناچار حلقه را در دست می کند تا پنهان شود. ولی در همان حالت چهره کریه آنها را می بیند که حلقه را از او میخواهند ولی او مقاومت می کند و با شمشیر آنها زخمی می شود. در همین لحظه نگهبان سر می رسد و با رشادت چهار سوار را به هلاکت می رساند. فرودو در حال مرگ است. نگهبان: "اون با شمشیر موردور زخمی شده. از دست من کاری برنمیاد، احتیاج به داروی الفها داره" در بین راه دختری که مشخص است نگهبان را می شناسد، آنها را می بیند. داروی گیاهی نگهبان افاقه نمی کند و فرودو در حال پیوستن به دنیای سایه هاست. دختر با اسب تیزپای خود می خواهد او را به سرزمین الفها نزد پدرش سرارلاند ببرد. او آرون، دختر پادشاه الفهاست. از سوی دیگر گاندولف نیز راهی برای فرار میابد. در اعماق زمین سلاح های آهنی درحال آبدیده شدن است. لشکر مرده ها و شیاطین با خروج یکی از مبارزان بزرگشان از زیر زمین تکمیل می شود. آنها رهبر خود را بازیافته اند. یک هیولای وحشتناک و خونخوار که تشنه خون انسانهاست. آرون، فرودو را از میان 5 سوار تاریکی با رشادت عبور می دهد و وقتی آنها میخواهند از یک رودخانه عبور کنند آنها را با سحر و جادو به هلاکت می رساند و وی را به ریوندل می رساند. (آب رودخانه به شکل اسبهای سفید بر سواران تاریکی فرود می آیند مفهوم این صحنه اینست که سپیدی سیاهی را از بین میبرد) این تعبیر زیبا با جلوهای ویژه عالی، زیباتر می شود. گاندلف با جادوی یک حشره و تبدیل آن به یک عقاب غول پیکر از روی برج بر پشت عقاب پریده و از دست سارامون فرار می کند. فرودو در روندل وقتی چشمان خود را باز می کند گاندلف و دوستان خود را در کنار خود می بیند. او همچنین با سرارلاند که او را از مرگ نجات داده آشنا می شود. سپس چیزی را می بیند که مدتها آرزوی دیدنش را داشت. فردود در روندل عموی خود بیل بو را می بیند که با جدایی از حلقه، گرد پیری بر چهره اش نشسته است. فرودو بسیار خوشحال است و در همین لحظه سرداران نقاط مختلف جهت گردهمایی بزرگ سر می رسند. سرزمین الف ها بسیار زیبا و رویایی است و بی شباهت به بهشت برین نیست. هابیت ها قصد دارند به سرزمین خود بازگردند ولی گویا سرنوشت برای آنها خوابهای دیگری دیده است. گفتگوی گاندلف و ارلاند نشان میدهد زخمی که بر فرودو وارد شده هیچ وقت خوب شدنی نیست. ارلاند مقاومت فرودو را در برابر وسوسه های حلقه و سختی های راه می ستاید. گاندلف به ارلاند اطلاع می دهد که سارومان به سایرون ملحق شده و با سحر و جادو لشکری از اورک ها سازماندهی کرده که در روز هم می توانند حرکت کنند و سرعت بالایی هم دارند. دشمن در حال نزدیک شدن به روندل است. در ادامه شاهد گفتگوی پرمعنا و راز آلود این دونفر می شویم. وارث ایزیلدور ارلاند: "ما قادر نیستیم این نیرو را مهار کنیم چون هم موردور، هم آیزنگارد به ما حمله خواهند کرد. پس حلقه نباید در ریوندل بماند. الف ها دارند سرزمینشان را ترک می کنند و کوتوله ها نیز به فکر خودشان هستند و بدنبال گنج می گردند." گاندولف: "ماباید امید داشته باشیم" ارلاند: "ماضعیف هستیم و ناامید، خون نومه نف دیگه تو رگهامون جریان نداره، شرافت و غرورمون فراموش شده برای همین حلقه هنوز وجود داره، ایزیلدور حلقه رو نگه داشت و نابود نکرد و دودمان ما رو به باد داد (ضعف انسان) حالا ما ضعیف هسیتم و اهریمن قوی تر، متفرق شدیم بدون رهبر" گاندلف: "یک نفر هست که مارو متحد کنه و تخت پادشاهی گاندور رو بدست بیاره" دوربین روی چهره ارلاند زوم می کند، ارلاند ابرو درهم می کشد و با ناراحتی می گوید"اون مدتها پیش انصراف داد و تبعید رو انتخاب کرد. دوربین از چهره ارلاند به نمای بعدی که چهره نگهبان را نشان میدهد پیوند می شود (منظور نگهبان است؟) نمایی از داخل قصر و جنگجوی تازه واردی که مشغول تماشای نقاشی روی دیوار است. پرتره قطع شدن دست سایرون توسط ایزیلدور با شمشیر شکسته را نشان می دهد. نگهبان مشغول مطالعه است. جنگجو شمشیر شکسته ایزیلدور را برمیدارد که دستش را می برد. جنگجو: "هنوز تیزه ولی یه شمشیر شکسته است" و آن را به زمین می اندازد. نگهبان شمشیر را برمیدارد. آرون دختر پادشاه از پشت سر او وارد این صحنه میشود و جنگجو از صحنه خارج می شود. صحنه بعدی ابعاد درونی یکی از شخصیت های درون گرای داستان را به ما نشان می دهد. آرون: "تواز چی میترسی آراگورن؟" تو وراث ایزیلدور هستی نه خود اون" نوبت تو هم میرسه، تو هم با اون نیروی شیطانی روبرو میشی و ایندفعه تو پیروز میشی" آراگورن خود را ملامت می کند، ولی آرون که عاشق اوست به او روحیه می دهد. پس ما متوجه شدیم که آراگورن یک شاهزاده فروتن است که بخاطر اشتباه جد خود، دچار ضعف و تردید شده و هویت خود را مخفی می کند ولی آرون که عاشق اوست روح او را بیدار می کند. آرون گردنبند خود را به نشان عشق عمیقش به او می دهد و در آخر، بوسه ای این دو عاشق را از هم جدا می کند. سکانس اصلی (یاران حلقه) سران کلیه نقاط در این میزگرد، دور هم جمع شده اند تا درمورد حلقه تصمیم بگیرند. حلقه توسط فرودو در وسط استوانه مدوری قرار می گیرد که خود در مرکز این مجلس است. همه جذب حلقه شده اند. جنگجویی که وصف آن در سکانس پیشین آمد (بورومیر پسر مباشر گاندور) و محو حلقه شده است، سخنرانی را آغاز می کند. او می خواهد از حلقه استفاده منفی کند که آراگورن به او تذکر میدهد که این کار امکان پذیر ناست. بورومیر که بسیار مغرورانه سخن می گوید از حرف آراگورن برافروخته می شود و می گوید "یه نگهبان در این مورد چی میدونه؟" یکی از حاضرین با تیرو کمانی در پشت و موهای سپید، با لحنی معترض به او می گوید "اون یه نگهبان معمولی نیست اون آراگورن پسر آراتورنه، تو باید با اون هم پیمان بشی" بورومیر و فرودو از تعجب به آراگورن خیره می شوند. گفتگوهایی بین آنها رد و بدل می شود که پی به شخصیت های دیگر فیلم می بریم. لگولاس که یک الف جنگلی مبارز است با تیرو کمان مخصوص و موی سفید و بلند با قدرت بینایی و شنوایی خارق العاده که ظاهراً علاقه زیادی هم به آراگورن دارد. ارلاند: "فقط یک راه داریم و اون هم اینه که حلقه باید از بین بره" یکی از کوتوله های حاضر در مجلس که ارلاند وی را گیملی پسر گلوین می نامد با تبر میخواهد حلقه را از بین ببرد ولی خودش به عقب پرتاب شده و حلقه سالم باقی میماند. ارلاند: "این حلقه توسط نیروهای ما نابود نمیشه، باید یکی اون رو به موردور ببره و در جهنم آتشینی که ازش بوجود اومده انداخته بشه" (حلقه به شیطان تشبیه شده است) یک نفر باید داوطلب بشود و حلقه را به آنجا ببرد. جروبحث در مورد این مسئله بالا می گیرد و فرودو که در حلقه این صحنه را نظاره گر است ناگهان تصمیم می گیرد خودش حلقه را ببرد و این را اعلام می کند. همه با این پیشنهاد موافقت می کنند و هرکس با سلاح مخصوص خود در کنار وی قرار می گیرد که در این راه به او کمک کند. آراگورن با شمشیرش، لگولاس با تیرو کمانش، گیملی با تبرش و البته دوستان هابیت فرودو که طبق معمول فالگوش ایستاده اند نیز به آنها می پیوندند و یاران حلقه در این سکانس تشکیل می شود. 4هابیت، آراگورن، لگولاس، گیملی، بورومیر و گاندلف که جمعی 9 نفره را تشکیل می دهند. در این سکانس همچنین این با خصوصیات شخصیتی این یاران نیز آشنا می شویم. حرکت یاران حلقه به سوی موردور یاران حلقه از کوهها و دره ها عبور می کنند. به گفته گاندلف 40 روز باید به سمت غرب کوههای مه آلود حرکت کنند و اگر گذرگاه باز باشد به سمت شرق بروند و نهایتاً به موردور برسند. هنگام بالارفتن از کوه فرودو تعادلش را از دست داده به زمین می افتد و حلقه از گردنش خارج می شود. بورومیرحلقه را پیدا می کند. او باز هم وسوسه می شود حلقه را بردارد ولی با تهدید آراگورن به خود آمده و حلقه را به فرودو بازمیگرداند. در بین راه که برای استراحت اتراق کرده اند، دسته ای بزرگ از کلاغها که به مانند ابری آسمان را تیره کرده اند از بالای سر آنها عبور می کنند البته قبل از رسیدن آنها با هوشیاری لگولاس یاران حلقه خود را مخفی می کنند. ولی کلاغهای خبرچین آنها را دیده اند (استفاده از کلاغ برای جاسوسی بسیار انتخاب زیبایی بوده است) و این خبر را به سارومان می رسانند. فیلمبرداری از زوایای مختلف در هنگام عبور کلاغها نیز جای تامل دارد. برف کوهها را فراگرفته و عبور از گذرگاه را بسیار دشوار کرده است. گیملی پیشنهاد می کند از معادن زیرزمین (موریا) به سمت موردور بروند ولی گاندلف موافقت نمی کند. بورومیر نیز پیشنهاد می کند از روحان بروند ولی آراگورن گوشزد می کند که روحان بسیار به آیزنگارد نزدیک است و خطرناک است. سارومان با جادو، بهمن را بر سر آنها فرود می آورد و گاندلف برخلاف خواسته اش مجبور می شود پیشنهاد گیملی را قبول کند. (دوربین روی صورت گاندولف زوم می کند، در یک فلاش بک، بخاطر میاورد هنگامی که اسیر سارامون بوده است به او گفته کوتوله ها موجودی را در معادن بیدار کرده اند، یک اژدها بنام سایه و آتش که او می داند از مقابل او راه گریزی نیست) درب ورودی تونل بسته است و معمایی برای ورود به آن حک شده است. رمز ورود اینست "سخن دوست بگو و وارد شو" به زبان الفی آن را می گوید ولی درب باز نمی شود. همه کلافه شده اند، پس از دقایقی فرودوی باهوش معما را حل می کند و درب باز می شود ولی در همین لحظه از کنار درب یک موجود شبیه هشت پا به آنها حمله می کند. در واقع پپین احمق ندانسته با پرتاب سنگ این موجود را از خواب بیدار کرده است. با تلاش جنگجویان از دست این موجود فرار کرده و به داخل معادن می روند ولی در آنجا نیز با اجساد کوتوله ها مواجه می شوند که توسط گابلین ها قتل عام شده اند. نه راه پس دارند نه پیش و با خراب شدن درب ورودی و بسته شدن پشت سر آنها چاره ای جز عبور برای آنها باقی نمی ماند. معادن موریا 4روز راه تا خروج از تونل ها پیش روی آنهاست. پس از عبور از تونل های مخوف به یک دوراهی می رسند. ظاهراً گاندولف راه درست را از یاد برده است. مجبور هستند اتراق کنند تا راه درست مشخص شود. در هنگام استراحت فرودو متوجه می شود موجودی در تعقیب آنهاست. به گاندولف با ترس این موضوع را می گوید. گاندلف به او می گوید که آن موجود همان گولوم است و سه روز است که در تعقیب آنهاست. فرودو: "از سیاهچال موردور فرار کرده؟" گاندولف با لحنی شک برانگیز: "فرار کرده یا آزادش کردن؟" فرودو: "ایکاش وقتی بیل بو فرصت داشت اونو می کشت" گاندلف با لحنی خشمگین: "تو نمی دونی چه کسی سزاوار مرگ و چه کسی سزاوار زنده موندنه، هیچ کس نمی تونه قضاوت کنه، من مطمئنم اون تا آخر این ماجرا نقشی خاص رو ایفا می کنه، ترحمی که بیل بو نشون داد ممکنه حاکم بر سرنوشت خیلی ها بشه" فرودو با ندامت: "ایکاش این حلقه به من نمی رسید" گاندلف: "همه در طول زندگیشون در چنین موقعیتهایی قرار می گیرند ولی تصمیم گیری با ما نیست، تنها تصمیمی که ما باید بگیریم اینه که به چه شکل از زمان استفاده کینم، تو این دنیا نیروهای دیگه ای هم بجز نیروی شیطان وجود داره، تقدیر این بود که بیل بو حلقه رو برداره که در اینصورت قسمت بود که بعدش به تو برسه، این فکر امید بخشیه، اینطور نیست ؟" بلافاصله بعد از اتمام این سخنان، مسیر درست را نیز به یاد می آورد و بی درنگ حرکت می کنند. گویی گاندلف به این بهانه خواسته تفکری بکند و تصمیم مهمی بگیرد. آنها به مرکز شهر کوتوله ها، دورودوف می رسند که ستون هایش بقدری بلند است که انتهایش دیده نمی شوند. همه با دهان باز متحیر این عظمت در زیر زمین می شوند. گیملی جسد پسرعموی خود را می بیند که به همراه سایر اهالی قتل عام شده اند و به شدت متاثر می شود. در همین اثنا صدای طبلی به گوش می رسد و اورک ها به انها حمله می کنند که یک ترول (غول) نیز همراه آنهاست. طی زد و خوردی طولانی ترول زخمی بر بدن فرودو وارد می کند و متعاقب آن به هلاکت می رسد. همه گمان می کنند فرودو کشته شده است ولی زرهی که بیل بو به او داده زندگیش را نجات داده است. تمامی اورک های مهاجم کشته می شوند، یاران سریعاً به سمت خروجی غار پیش می روند ولی از بالای ستون ها گابلین ها به آنها هجوم میاورند. حلقه محاصره گابلین ها تنگ تر می شود ناگهان با نعره ای مخوف همه آنها فرار می کنند و متعاقب آن موجودی مخوف از دل تاریکی به آنها حمله می کند. یاران همه از آخرین پل عبور می کنند ولی گاندلف دلیر خود را سد راه اژدهای تاریکی می کندو با او مبارزه می کند. اتفاقاً موفق می شود او را شکست بدهد و او به قعر دره ها پرت میشود ولی در آخرین لحظه با شلاق آتشین خود پای گاندلف را گرفته و با خود به قعر سیاهی می برد. آیا این پایان کار گاندلف دانا و دلیر است؟ یاران حلقه در حالیکه گاندلف را از دست داده اند از غارها خارج می شوند. همه مغموم و اندوهگین هستند. کسی توان پیشروی ندارد ولی آراگورن گوشزد می کند مجبور هستند بروند، زیرا هوا که تاریک شود اورک ها مثل مور و ملخ بر سرآنها می ریزند، باید خود را به جنگل برسانند. بانوی جنگل یاران خود را به زمینهای هموار جنگل می رسانند، گیملی به هابیتها خطری را از جانب یک ساحره که در جنگل است گوشزد می کند، کسی که بانوی جنگل نامیده می شود. گیملی از طلسم چشمهای ساحره می گوید و این جملات را با ترس بیان می کند. ناگهان صدای زنی در گوش فرودو می پیچد که نجوا کنان او را صدا می زند "با آمدن تو به اینجا صدای نحسی به گوش می رسد، تو با خودت به اینجا شرارت میاوری آقای فرودو" گیملی شروع به تعریف از خود می کند و اینکه آنها از او می ترسند که در همین لحظه توسط کمان داران الفهای جنگل محاصره می شوند. آراگورن از آنها یاری می خواهد و رهبر آنها می گوید که بانوی جنگل منتظر آنها بوده است. با ورود یاران حلقه به شهر الفهای جنگلی، بانوی جنگل به پیشواز آنها می آید. مباشر بانو از غیبت نفر نهم می پرسد. قبل از اینکه کسی پاسخی به او بدهد، بانوی جنگل خود پاسخ را می دهد" او به درون سایه سقوط کرده" و ادامه می دهد "در این جستجو انگار لبه تیغ قرار گرفتید، کمی منحرف بشید شکست خورده، نابود خواهید شد" نگاه ساحره به چشمان هریک از یاران حلقه در این صحنه، خلوص قلب آنها را در بوته آزمایش قرار می دهد. در میان آنها بورومیر از همه ضعیف تر است و نمی تواند در مقابل چشمان بانو مقاومت کند. آراگورن مصمم است. و با نگاه در چشمان سام: "ولی تا زمانی که یاران صادق بمانند، امید هم وجود خواهد داشت" و با نگاه پر رمز و رازی به چشمان فرودو می گوید" امشب خواب آسوده ای خواهید داشت" و سپس بدون بیان کلمه ای در ذهن فرودو نجوا می کند" خوش آمدی فرودو از اهالی شایر، کسی که چشم بزرگ را می بیند" نیمه های شب فرودو از خواب بیدار می شود و ناخودآگاه به سمتی کشیده می شود که بانوی جنگل نیز در آنجا قرار دارد. وی آینده را در یک آینه به فرودو نشان می دهد، آینده ای ترسناک. فرودو که ترسیده حلقه را می خواهد به او پیشکش کند ابتدا بانو نیز وسوسه شده و به سمت حلقه می رود و چهره ترسناکی پیدا می کند ولی نهایتاً بر وسوسه غلبه می کند. باز هم بانو در ذهن فرودو نجوا می کند "اگر شکست بخوری، اتفاقات بدی که در آینه دیدی خواهد افتاد، یاران حلقه دارن جدا میشن، اون سعی میکنه حلقه رو بگیره، میدونی راجع به کی صحبت می کنم، پشت سرهم یکی پس از دیگری همه رو نابود می کنه" "تو صاحب حلقه هستی فرودو، داشتن اون به معنای تنها بودنه، این وظیفه به تو محول شده، اگه تو نتونی راهی پیدا کنی هیچکس نمی تونه" در اعماق زمین، سارومان رهبر خونخوار خود را با بیان جملاتی حماسی آماده نبرد می سازد. اینکه اورک ها قبلاً الف بوده اند و نیروی تاریکی آنها را اسیر کرده و به این شکل در آورده است. و به او القا می کند که ارباب اوست و باید تخت امر او باشد. سارومان اولین دسته اورک های خونخوار را به سمت یاران حلقه گسیل می کند و با وعده خوردن خون انسان رغبت آنها را برای جنگ بیشتر می کند. همچنین دستور می دهد که یکی از هابیت ها را زنده می خواهد چون شی با ارزشی را به همراه دارند. (این رهبر خونخوار که از دل تاریکی بیرون کشیده و آماده نبرد و خوردن خون انسانها می شود بی شباهت به چنگیز خان نیست و آرایش و گریم او مسلما نمادی از خونخواری همانند اوست) بانوی جنگل با یاران حلقه وداع می کند. وی به فرودو هدیه ای می دهد. نور ارندیل که محبوب ترین ستاره آنهاست و برای او آرزوی موفقیت می کند "امیدوارم در نقاط تاریک به تو نور بده، زمانی که همه نورهای دیگه خاموش میشن" یاران حلقه در امتداد مسیر رودخانه به سمت موردور به پیش می روند در حالیکه اورک ها انها را از راه جنگل تعقیب می کنند. از دروازه آرگونات که مجسمه دو سردار دلیر و قدیمی قرار دارد عبور می کنند، سردارانی که خاطره حماسه شجاعت سالهای دور را در ذهن آنها و بخصوص آراگورن زنده می کنند. در ادامه راه به آبشاری عظیم می رسند و مجبور هستند قبل از فرو افتادن از آن در ساحل جنگل کناره بگیرند تا پای پیاده از جنگل به سمت شمال بروند. ولی لگولاس خطری را در نزدیکیشان احساس کرده و آراگورن را مطلع می سازد، قبل از اینکه آنها به خود بیایند و چاره ای بیاندیشند جای فرودو را در میانشان خالی می بینند. فرودو به قلب جنگل رفته و بورومیر هم با او رفته است. گیملی ادامه راه را تشریح می کند. صخره های نوک تیز و سپس باتلاق های متعفن ولی راهی به جز این وجود ندارد. بورومیر به شدت اسیر وسوسه حلقه شده است. ضعف بر قلب او غلبه کرده است. فرودو که متوجه تغییر حال ناگهانی وی شده است فرار می کند و مجبور می شود حلقه را در انگشت کند تا پنهان شود. با این عمل اورک ها مکان آنها را پیدا می کنند و به آن سمت یورش می برند. فرودو تنها مانده و دیگر به هیچکس اعتماد ندارد، حتی آراگورنی که خود را به او رسانده است. آراگورن اسیر وسوسه حلقه نمی شود و او را به فرودو واگذار می کند و به تنهایی دقایقی را با اورک ها دلیرانه مبارزه می کند تا فرودو بگریزد. یاران دیگر به کمک آنها می آیند ولی فرودو به تنهایی به سمت ساحل می گریزد و آنقدر به همه بی اعتماد است که درخواست کمک دو دوست هابیت خود را نمی پذیرد. ولی دو هابیت وفادار با منحرف کردن اورک ها فرودو را نجات می دهند. اما مری و پپین مورد تعقیب اورک ها قرار گرفته اند. بورومیر که بخود آمده و از کرده خود پشیمان شده به داد این دو هابیت می رسد و در مقابل اورک ها ایستادگی می کند. اما رهبر خونخوار اورک ها با کمانی بلند تیرهایی را به بدن بورومیر میزند که او را زمین گیر می کند. بورومیر قبل از زخمی شدن شیپور مخصوص گاندور را نواخته و یاران را از جای خود مطلع کرده است. آراگورن زمانی می رسد که بورومیر نفسهای آخر را می کشد. او موفق می شود رهبر اورک ها رابه هلاکت برساند و بر بالین بورومیر حاضر شود تا آخرین جملات او را بشنود. اورک ها که نمی دانند حلقه دقیقاً دست کدام هابیت است، مری و پپین را با خود می برند. فرودو که تنها به ساحل رسیده با قایق به سمت مقابل می گریزد ولی در همین لحظات سام دوست باوفای فرودو خود را به داخل رودخانه میاندازد تا خود را به او برساند و نزدیک است که در رودخانه غرق شود ولی فرودو دست او را می گیرد و با خود همراه می کند. سکانس نهایی 3نفر باقی مانده در ساحل، جنازه بورومیر را به دل رودخانه میسپارند. آراگورن سایرین را از تعقیب فرودو و سام منع می کند و می گوید "سرنوشت اینه، که از این به بعد تنها برن" گیملی: "پس همه اینها بیهوده بوده، یاران حلقه شکست خوردند" آراگورن: "اگه با هم پیمان ببندیم چی؟" مانباید مری و پپین رو رها کنیم تا اورک ها اونارو بکشن، نه تا زمانی که قدرت داریم، میریم شکار اورک ها" یاران حلقه به سه گروه تقسیم می شوند. فرودو و سام به کوههای موردور می رسند. فرودو: "امیدوارم دوستامون نجات پیدا کنن" سام: "استرایدر اونارو نجات میده، فکر نکنم اونارو دوباره ببینیم" فرودو: "آینده یعنی امید"
یک حلقه ی باستانی که قرن ها پیش گم گشته بود، حالا دوباره پیدا شده و از دست تقدیر، به هابیتی جوان بنام فرودو رسیده است. وقتی که گندالف می فهمد که این حلقه، همان حلقه یگانه ارباب تاریکی، سائورون است، فرودو مجبور می شود این حلقه را به کوه نابودی برده و آن را از بین ببرد. با این وجود او تنها نمی رود و در این راه هشت یار دیگر به او در انجام ماموریتش کمک می کنند. یاران حلقه باید از میان کوه ها، جنگل ها، برف و بوران و تاریکی عبور کنند و با نیروهای شرور تاریکی در میان راهشان مقابله کنند. موفقیت آن ها در این ماموریت سخت، تنها امید برای خاتمه دادن به دوران حکومت ارباب تاریکی است.