هنری هارت : در راشومون،ژاپنیها تجربه حسی بزرگی را برای غربیها تدارک دیدهاند.لذتی زیباییشناسانه،برانگیزشی روشنفکرانه،و نمونه ای به یادماندنی از آنچه فیلمی سینمایی میتواند باشد.
با داستان آغاز خواهم کرد که مضمونی جاودانی دارد:بشر...
14 آذر 1395
در راشومون،ژاپنیها تجربه حسی بزرگی را برای غربیها تدارک دیدهاند.لذتی زیباییشناسانه،برانگیزشی روشنفکرانه،و نمونه ای به یادماندنی از آنچه فیلمی سینمایی میتواند باشد.
با داستان آغاز خواهم کرد که مضمونی جاودانی دارد:بشر هرآنچه را به همان شکلی که دوست دارد پدیدار شود توصیف میکند.این اصل غم انگیز بدیهی،هسته حکایتی درباره جنایت در ژاپن قرن نهم است.فیلم با باران تابستانی سنگینی که بر دروازهء راشمومون شهر کیوتور میبارد آغاز میشود. سه مرد زیر تیرهای شکسته و فروریخته اش پناه گرفته اند.یکی هیزم جمع کن است؛دومی پیشخدمت؛و سومی راهبی بودایی.هیزمشکن از جنایتی که تازه در جنگی نزدیک روی داده پریشان است.
او که جسد را پیدا کرده بود،با همنشینانش در اینباره میگوید.مرد مقتول بازرگانی بود که از میان جنگل به همراه همسرش راهی سفر بوده است.راهزنی به او حمله میکند،او را به درختی میبندد،در برابر چشمان او به زنش دستدرازی میکند.
سپس شوی را آزاد میکند،شمشیرش را بازپس میدهد،و تا رقم خوردن مرگش با او میجنگد.وقتی به دنبال زن میگردد،مبیبیند که گریخته است.این همه،اعترافات راهزن به پلیس است.اما زن هم که دستگیر شده بود،داستانی متفاوت را بازگو کرده که هیزمشکن به هنگام حضور در پاسگاه پلیس شنیده است.
زن شهادت داده است که راهزن پس از تهاجم،به او خندیده و ناپدید شده است.او به سوی شویش رفته که آزادش کند و در چشمانش نفرتی عمیق-از خود زن-دیده است.به شویش التماس کرده با چنین تنفری به او خیره نشود،طنابی را که به بندش درآورده بوده بریده و تمنا کرده که او را بکشد.مرد نگاه خیرهاش را ادامه داده است.زن به سویش رفته،غش کرده است.وقتی زن باز هوشیار گشته،دشنه اش را در سینه شویش یافته است.
سپس راهب میگوید واسطه ای باز داستانی متفاوت را برای پلیس تعریف کرده است.بازرگان مقتول که از طریق این واسطه سخن میگفته، به صراحت گفته است که پس از دست درازی به همسرش،راهزن به زن عشق ورزیده است و طراوتی در صورت زن تلألو گرفته که هیچگاه خود او -یعنی شوی زن-نتوانسته باعثش شود.او گفته همسرش به راهزن التماس کرده که همراه خود ببردش و بعد ترغیبش کرده که شویش را بکشد.در حالی که راهزن زن را زمین زده،از شویش پرسیده:«باید او را بکشیم؟»زن گریخته و راهزن تعقیبش کرده؛شوی خود را از بند رهانیده،دشنه زنش را بر زمین یافته و از بی آبرویی با فرو کردن چاقو به خویش گریخته است.
درهمین حال،هیزم جمع کن اعتراف میکند واقعیت جنایت را شاهد بوده است.هیزمشکن به صراحت میگوید پسازآنکه راهزن به زن حمله کرده،پشیمان شده و از زن خواسته با او ازدواج کند و گفته زندگی شرارتبارش را رها خواهد کرد.
پاسخ زن این چنین بوده که او تنها یک زن است،و ازاینرو قادر نیست از میان هوسهای مردان،گزینشی کند.پس راهزن شوی را آزاد کرده و شمشیرش را باز پس داده است.اما شوی ضجه زده که حاضر نیست زندگی اش را به خاطر فاحشهای به مخاطره بیاندازد.زن عصبانی شده،شویش را بزدل و راهزن را احمق خطاب کرده تا دو مرد را به کشتن یکدیگر ترغیب کند؛در جدال متعاقب،راهزن شویش را کشته است.
وقتی هیزم جمع کن این چهارمین روایت را به پایان میبرد،صدای شیون بچه ای به گوش میرسد.سه مرد به دنبالش میگردند و پیدایش میکنند. پیشخدمت برخی از جامه های رواییاش را میرباید،و وقتی هیزم جمع کن او را سرزنش میکند،پیشخدمت با تحقیر میخندد میپرسد:«فکر میکنی نمیدانم دشنه جواهرنشان زن را تو دزیدهای؟»هیزمشکن سرافکنده میشود، و به سوی بچه میرود و برش میدارد.راهب فکر میکند او میخواهد از جامه های باقیماندهاش برهنه اش کند و اعتراض میکند.اما هیزمشکن پاسخ میدهد:«شش بچه دیگر در خانه دارم.یکی بیشتر هیچ تفاوتی نمیکند.» راهب تحت تأثیر قرار میگیرد و میگوید:«فکر میکنم ایمانم به بشریت را به من بازپس دادهای.»
در روایتهای گوناگون از وقایع درون جنگل،اشخاصی که به هم مربوط میشوند،به جاه طلبی سوق پیدا میکنند یا حفاظت میشوند؟راهزن از مردم میخواهد باور کنند شمشیر شوی را به او باز پس داده و در جدالی منصفانه او را کشته است.زن از جامعه میخواهد باور کنند او بیتقصیر بوده و شویش نامنصفانه او را رانده است.شوی میخواهد که مردم بدانند زنی که او هیچگاه به تصاحب کامل خویش در نیاورده بود فطرتی خیانتکار داشته است،و هیزمشکن که دشنه زن را ربوده،میخواهد هرکسی با سرقتش ارتباطی داشته بد نام شود.راهزن،جانی،دزد و متجاوز است؛شوی رذل و جبون است؛ زن وقتی در نبردی مرگبار مردی را در برابر مردی قرار میدهد ویرانگر و خرسند است.سرقت از چنین مردمانی دزدی نیست.
درباره بچه چه میتوان گفت؟نمادی است برای یکی از مهمترین حقایق ابنای بشر:در اندرنمان به همراه دزدی،جنایت،تجاوز و فریب،ترحم نیز هست.
اگر راشومون را تنها به بینش درونی قلوب بشری که روانشناسی غربی را به خجلت وامیدارد میشناختند،فیلمی نامتعارف در برابر دیدگانمان میبود. اما این تنها نیمی از شایستگی آن است.نیم دیگر،هنر شگفتی است که خود فیلم با آن ساخته شده است.فکر میکنم اگر بگویم تقریبا هر نمای دوربین دور،متوسط،نزدیک و توأم با حرکت افقی-با همان ظرایفی ترکیببندی شده است که نقاش ترکیببندی میکند،ره اغراق نرفته ام. ظرایف طراحی لباس،بازیگری،کارگردانی و فیلمبرداری نفس گیراند.آن نماهای زن سپیدپوش،سوار بر اسب سپید،پوشیده در روبندهای سپید که از لبه کلاهی بزرگ آویخته است،به آنی فراخوانی حسی از ژاپن میانه بدل میشود،همچنانکه جادوی سینمای ناب نیز هست.
لحظات جادویی بیشمار از این دست بسیارند:حرکت افقط دوربین در میان جنگل آفتابی(به همان شیوه فیلم آلمانی زیگفرید،فقط بسی خلاقتر)؛ سکانس حضور واسطه با باد،رعد و برق،کوس،سرود و چهره آرایی دست به دست هم میدهند تا بیایمانی به ماوراء الطبیعه را متزلزل کنند؛سقوط دشنه از دست زن به درون زمین،وقتی در زمان تهاجم راهزن،هوس زن را تسخیر میکند؛سبعیت بدوی جدال با شمشیر؛موسیقی که گامها و هارمونیهای شرق و غرب را به هم می آمیزد«بولرو»ی راول شرقی شده است).
اما باید سخن کوتاه کنم؛اگرنه جایی برای ختم کلام با مختصری از تمثیلاتی که مردم در راشومون مییابند،باقی نخواهند ماند.بعضی قیاسی با موقعیت بین المللی روز مییابند.
اصل استدلال این است که ژاپنیها به جهانیان میگویند:که داند که مقصر کیست؟که در این حقیقت مخوف بی تقصیر نیست؟برخی دیگر قیاسهایی با شرایط داخلی پاپن مییابند.مخبری ژاپنی مرا گفت این حکایت قرن نهم به این سبب در این دوران خاص به فیلم برگردانده شده است که انحطاط اخلاقی مسلط بر زندگی ژاپنیها پس از شکست ژاپن،به بی اخلاقی مسئولی بر مردمان ژاپن در 1200 سال قبل میماند.
ژاپن، قرن یازدهم. یک هیزمشکن ( شیمورا )، یک راهب و یک مرد عامی، از باران به خرابه های دروازه ی راشومون پناه می برند و راهب داستان محاکمه ای را که شاهد بوده با سه روایت تعریف می کند...