محسن شرف الدین : رونمایی از حقیقت یا آیا ما موجوداتی مجازی هستیم که در واقعیتی تقریبی، باید به حقیقت برسیم؟ اگر قبل از دیدن و برخورد با فیلمی، درباره اش زیاد میشنیدم یا میخواندم،...
25 آذر 1395
رونمایی از حقیقت یا آیا ما موجوداتی مجازی هستیم که در واقعیتی تقریبی، باید به حقیقت برسیم؟ اگر قبل از دیدن و برخورد با فیلمی، درباره اش زیاد میشنیدم یا میخواندم، با گاردی بسته و پیش زمینهای(حتی منفی) به دیدنش مینشستم. اینجا اما بعد از گذر از همه حواشی و اخبار و اظهار نظر های مختلف راجعبه فیلم، و همه تقدیر ها و توبیخ ها، فقط کافی بود آن را داخل دستگاه بگذارم و با تصویر لئوناردو دیکاپریو(کاب) بر روی شن های ساحل، همراه با آن موسیقی مهیب دریا روبرو شوم. حالا دیگر فیلم آغاز شده و من به شکلی عجیب به دنیای آن پرتاب شده ام. حالا من جزو زمان پس از اینسپشن محسوب می شوم... حالا اطمینان دارم که اینسپشن خلاصه و نتیجهای است از دهه اول قرن بیستویک، و پیشدرآمدی مهم و راهکاری اساسی است برای ورود به مرحلهای جدید. ...سه ساعت بعد، با پایان سفر شگفتانگیز نولان- کاب و همراهانش، ما آغاز گر سفری طولانی شدهایم... * منظور از پیچیدگی اینسپشن چیست؟ "- اونا هر روز برای خوابیدن میان اینجا؟ - نه... اونا میان اینجا تا از خواب بید ار بشن" به نظرم در گام اول و با همان تصاویر ابتدایی،. باید فهمید که وارد دنیایی شده ای که لازمه ماندگاری و بقا در آن، دقیقا فهم و درک این نکته است که فیلم قصدی هم جز گیج کردن مخاطب ندارد. این فیلم را آینهی تمام قد دنیای امروز تصور کنید (روی این نکته بیشتر خواهم نوشت)، و با این حساب چه کسی میتواند مدعی باشد که در دنیای پر تلاطم امروز، در حضور اینهمه دوگانگی و تناقض، در عصر سلطه ی رسانه بر ذهن مخاطب و در روزهای ویکیلیکسی! گیج نیست و همه چیز سیر طبیعیش را دارد؟ (خنده دار به نظر می رسد ولی این روزها با دیدن حوادث عجیبی که در جهان می گذرد به این فکر میکنم که همه مردم مصر و لیبی و بحرین و ... هم اینسپشن را دیده اند.) *مبنای اصلی این پیچیدگی چیست و در کجاست؟ "چطور میخواهی یک طرح تجاری رو به یک مفهوم احساسی تبدیل کنی" به نظرم مخاطب این فیلم باید با مقیاس دنیای پیرامونش به دیدن آن بنشیند. اشاره داشتم به این که ظاهر پیچیده اینسپشن یک مرحله مقدماتی محسوب میشود. مرحله ای برای "تبدیل یک طرح تجاری، به مفهومی احساسی". نولان خیلی آگاهانه نماینده ی این بازی بزرگ شده است. در نظام پیچیده استودیویی هالیوود، این اقدام ارزشی مضاعف هم یافته است.بازی به نمایندگی از رسومات دنیای امروز... . اگر با دانستن این پیش شرط، وارد جهان بزرگ اینسپشن شوی، دیگر اینکه چند لایه از خواب و سفر -تو در تو- به دنیاهای غریب رویا را گیج کننده و نمایشی و... بدانیم به یک شوخی میماند. این -دَوران(چرخش)- و این دنیای تو در تو در ذات و ماهیت آن چیزی است که اینسپشن از دل آن آمده. فیلم دارد از خاطراتش برایمان سخن میگوید. هر چند در رویا. هر چند که خیلی آگاهانه می دانیم که قهرمانهایمان در خواب روزگار را سپری می کنند. ...و این درست است که همه اینها(خلاقیتهای اینسپشنی) تجربههایی عجیب و متحیر کننده محسوب می شوند(اکشن فوق شاهکار)، ولی اینجاست که باید بازی سینما را شناخت و بلد بود. از ان لذت برد و اسیرش نشد. که یادمان نرود این پلی است برای تبدیل یک طرح تجاری به مفهوم عمیق احساسی... . اگر بخواهی در این مرحله اسیر اینسپشن و دنیایش شوی، اگر فقط محو عظمت تصویری و پیچیدگی رواییش شوی، یا فقط فیلم را به بهانه فرم ساختاری خاص و خلاقیتهای بصری و ایدههای فرمیاش ستایش کنی، مطمئنا به دستآورد مهمی نرسیده ایم. همینطور درمقابل اینچنین تقدیرهای بی بنیه ای، اگر فقط به همین بهانه ها فیلم را در سطح اکشنهای هالیوودی و فاقد مفهوم و هدفی خاص توصیف کنیم بی شک راه را اشتباه رفتهایم. گفتم که؛ اینها همه بهانههایی ساده است برای بیان نکته اصلی. چیزی که اتفاقا نهتنها پیچیده، بلکه خیلی ساده و قابل فهم بیان میشود. به سادگی در آغوش کشیدن فرزندان توسط یک پدر. *یعنی هنوز اعتقاد بر این است که هیچ واقعیتی وجود ندارد؟ ما موجوداتی مجازی هستیم که در واقعیتی تقریبی، باید به حقیقت برسیم؟ کاب و گروهش به دستور رئیس میخواهند در یک عملیات خوابگذاری، ایدهای جدید و نطفهی تفکری تازه را در ذهن فیشر پسر قرار دهند. می خواهند به این بهانه -پسر- امپراطوری -پدر- را درهم بشکند و راه جدیدی برگزیند. بهانه اجرای این عملیات کاملا تجاریست و دستور آدمی قدرتمند و ثروتمند برای به زیر کشیدن رقیب. اما دلیل کاب و گروهش که این نیست. کاب که رئیس سایتو به سراغش آمده می خواهد به این بهانه آخرین تلاش هایش را برای رهایی از زندانی که در آن گرفتار شده را انجام دهد. او خسته از ندیدن کودکانش حتی در خواب به دنبال راه رهایی می گردد. او به همراه روهش در طی این مسیر با اتفاقات و دردسرهایی روبرو میشوند و حالا همگی خواه نا خواه به نوعی درگیر ماجرا شدهاند. حالا این نطفه نه فقط در ذهن فیشر پسر که در ذهن تک تک حاضرین در این عملیات شکلی جدید یافته. و ما هم که با این گروه نفس به نفس همراهیم. در دل ماجرا. همراه با آرتور به در و دیوار می خوریم و با کاب و آریادنه به آخرین لایه های حیات سفر می کنیم... اصلا بگذارید اینچنین بگویم. موجز و خلاصه؛ نولان همه این مسیر را طی میکند، مخاطبش را همراه با شخصیت های داستانیش به دل لایه لایه های خواب و رویا میبرد، این پازل تصویری را با چنین دقتی محیا می کند، چنین عذاب ذهنی را برخودش و ما تحمیل می کند تا در واقع نطفه ای(که همان پیام و اعتقادش است) را در اعماق ذهن دنیا و ما برویاند. ما فیشر پسر هستیم و نولان هم در نقش کاب و گروهش ظاهر میشود. در اصل، چنین پرداختی با این روایت لایه لایه و این ظاهر پیچیده و پازل گونه لازمه کار بوده. همانطور که گروه کاب باید به چنان عمقی در ذهن فیشر پسر برسند که تلقین کردن ایده ای جدید میسر شود. همانطور که کاب و گروهش به لایه های عمیق رویا می روند و ما هم که عمیقا با آنها همراهیم. یعنی نولان با قدرت سینما و با توانایی اعجاب آور، ما را با گروهش همراه کرده است... . او به معنای واقعی و با استادی تمام این باور را در ذهن مخاطب حک میکند. در سکانس های پایانی فیلم، پدر رو به فرزندش وصیت میکند که راهش را ادامه ندهد. که ناراحت از اینکه پسر سعی داشته مسیر او را بپیماید. می گوید مسیرش اشتباه بوده و پسر باید خودش باشد. دستیابی به باوری شخصی با اعتقادی قلبی. خیلی ساده او را به شاد بودن و زندگی کردن دعوت میکند و ما هم که با آنها همراهیم. این حرف نهایی اینسپشن و همان نکته اصلیست. شاید نولان سفری طول و دراز را طی میکند تا آغازگر مسیری تازه باشد... . آرتور(جوزف گوردون لیویت) در صحنه ای از کاب میپرسد: "چطور میخواهی یک طرح تجاری رو به یک مفهوم احساسی تبدیل کنی؟". در پایان فیلم و در خلصه انتهایی به پاسخ این سوال هم می رسیم. نولان پاسخش را می دهد. با ساختن اینسپشن! من، این یادداشت و این فیلم؛ همگی اعتقاد داریم که دنیا به راه حلی جدید و فضایی تازه احتیاج دارد. که گامهای ابتدایی در آن برداشته شده و باید با جدیت به دنبالش بود. روزگار تحول...آن فرفره(توتم) در پایان فیلم همچنان میچرخد یا نه؟ آیا اصلا اهمیتی دارد؟ وقتی که کاب، فرفره را میچرخاند و اینبار بر خلاف دفعات گذشته منتظر نتیجه اش نمیماند و به استقبال فرزندانش می رود. این نشانه و پیام چیست؟ ... ما اعتقاد داریم که اگر به یک باور اصیل برسی(با توجه به همه جوانب و در نظر داشتن همه سوالات) دیگر اصلا اهمیت ندارد که هیچ فرفره ای میچرخد یا نه... . میگوییم تو یک شخصیت باش، به یک باور برس و به باورت باور داشته باش. میگوییم دنیا اقیانوس تناقض است و این تویی که باایمان و اعتقاد، میتوانی از دل آن به اغوش فرزندانت بازگردی. حتی میتوان نام این را رسیدن متعالی به درجه ای از پوچی گذاشت. چرا که نه؟ اصلا جریان داستانک رابطه کاب و مال(ماریون کوتیارد) در فیلم را توضیح دهنده همین درجات پوچی می دانم. که مثلا مال راه را گم می کند و سقوط، و کاب بعد از درگیری با این مراحل، از دل مصیبت به رستگاری می رسد. پوچیی که باید جنم داشت و به وجه مثبتش رسید. مانند کاب. ای کاش این نوشته اینقدر طولانی نمیشد و به اشاره درست نولان به وجه منفی این پوچی هم میپرداختیم. به ارتباط عمیق کاب و همسرش. به دنیایی که در این فیلم برای این ارتباط، آن هم با چه ظرافتی طراحی شده. رستگاری کاب یعنی تخریب همه ان شهر 50 ساله و له شدن زیر چرخ قطار و خالی کردن کوله بار سنگین، برای باز یافتن خود... . یعنی آغاز. یعنی شروع راه تازه و مرحله ای جدید. اینسپشن یعنی گذر از مرز واقعیت و رسیدن به حقیقت. هیچ جور دیگر نمیشد به چنین دستاورد عظیمی رسید. چهار لایه سفر به رویا در واقع گشت و گذاری عمیق و پر ماجراست در دل حقیقت.... این درست که ما با واقعیتی روبرو هستیم که در انتها حتی بر روی موجودیتش هم شک وجود دارد. این درست که در ابتدای این مسیر ظاهرا هدفی غیر انسانی ترسیم شده است، ولی اصل مهم و نهایی، حاصل این سفر و این پروژه است. حاصلی به بزرگی رسیدن به باوری که حتی گاهی فراتر و جلوتر از واقعیت حرکت کرده است. گرانبهاترین و ارزشمند ترین دستاورد این فیلم به تصویر در اوردن بعدی از این باور شیرین است. که میتوان باقی ماند و راه رهایی، حتی در این دنیای پیچیده و آلوده و غیر انسانی را یافت. سخت است و کار هرکسی نیست. مثل این میماند که اکسیِژن یا هر گاز معلق دیگری را بخواهی به تصویر درآوری. حقیقتی که می دانیم همیشه روی پنهان ماجراست. که همیشه رسیدن و دست درازی به آن بزرگترین گمراهیهای عالم را در پی داشته و چه مصیبت ها که در پی نداشته(بازنگری و چرایی آغاز دو جنگ جهانی مثلا). آری، حقیقت آغوش مهربان پدریست برای فرزندانش. نگاه متفاوت مسافران آن هواپیماست(کاب و گروهش و فیشر پسر) که پس از بیداری و باز گشت از دنیای تو در توی رویا حیران هستند. *"لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد و من الغی..."(کار دین به اجبار نیست، راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید.../سوره بقره،آیه 256) نولان با زیرکی و البته با کمی خسّت، سرنوشت هیچیک از آدمهایش را نشانمان نمیدهد. حتی کاب را که قهرمانش است و فیلم هم با او به پایان میرسد. همه با هم دیدیم و می دانیم که قطعیت و واقعیت آن سکانس پایانی را هم با چرخش دنباله دار توتم(فرفره) تثبیت نمیکند. آیا همه اینها برای ناتوانی درپرداخت فیلمنامه و به اصطلاح گیر کردن در ایده اولیه است؟ نخیر، در واقع نولان با این فیلم و مخصوصا با تاکید بر آن تصویر پایانی، قضاوت را به مخاطبش میسپارد. این پایان به اصطلاح باز، آزمون نهاییست انگار. مردود شدن یا قبولی؟ درواقع هیچ اجباری درکار نیست. میتوانید بی اهمیت بودن چرخش آن فرفره را درک نکنید. میتوانید افتادن فرفره را باور نکنید. و اینکه نفهمید چرا کاب و نولان آن فرفره را چرخاندن و منتظر توقفش نشدند. که کاب بی توجه به آن کودکانش را در آغوش گرفت و نولان تیتراژش را روی چرخش نا متعادل فرفره آغاز کرد. خلاصه اینکه می شود زیبایی آن لحظه برخورد پدر و در آغوش کشیدن فرزندان را واقعی ندانست و باور نکرد... . می شود ذهن خود را در همان تصویر ساده انتهای فیلم درگیر کرد. انتخاب با شماست. میشود برخلاف من و جماعتی بسیار، اینسپشن را دوست نداشت و این فیلم را به رده های بالایی تاریخ سینما راه نداد. اصلا بگذارید آن فرفره تا ابد برایتان بچرخد...
دام کاب (لئوناردو دی کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمان های جاسوسی و شرکت های تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب پذیرترین وضعیت است، اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب بفروشند. اما همین امر او را به یک مجرم فراری بین المللی تبدیل کرده است و باعث شده عزیزترین چیزهایش را در این راه از دست بدهد. حال به کاب فرصتی برای آزادی پیشنهاد می شود. او با انجام این ماموریت می تواند زندگی اش را پس بگیرد، اما تنها در صورتی که بتواند امری غیر ممکن بنام تلقین را انجام دهد. این بار، کاب و گروهش باید کاری عکس سرقت را انجام دهند: این بار وظیفه آن ها دزدیدن ایده نیست، بلکه کاشتن یک ایده جدید در ذهن قربانی است و …