محمد باغبانی : هر ترفند یا فعل شعبده بازی، به سه بخش یا عمل تقسیم می شود. ابتدا شعبده باز شیء یا هر چیز معمولی را نشان می دهد. در مرحله بعد، از...
18 آذر 1395
هر ترفند یا فعل شعبده بازی، به سه بخش یا عمل تقسیم می شود. ابتدا شعبده باز شیء یا هر چیز معمولی را نشان می دهد. در مرحله بعد، از آن شیء چیزی غیرمعمولی می سازد و در آخر او باید آن را به حالت ابتدایی خود برگرداند که این مرحله «پرستیژ» نام دارد. اینجا است که مخاطب به وجد خواهد آمد زیرا اکنون او چیزی را دیده که قبلاً هرگز ندیده بود. بخش سوم از این مونولوگ کلیدی که در ابتدا و انتهای فیلم «کاتر» غمایکل کینف آن را با لهجه شیرین انگلیسی خود بیان می کند، سوای اینکه نام خود را به فیلم داده، درون مایه و ریشه اصلی مضمون فیلم را نیز شکل داده است. فیلم جاه طلبانه «کریستوفر نولان»، فقط در حد دادن یک سری اطلاعات درباره شعبده بازها و حرفه آنها باقی نمی ماند؛ بلکه نگاهی دارد به هر آنچه که انسان می خواهد به دست آورد و در نهایت برای رسیدن به این اهداف باید هزینه هایی را پرداخت کند. نمای ابتدایی فیلم، دشتی سرسبز است که در آن ده ها کلاه منسوب به شعبده بازان روی زمین افتاده اند و با رنگ سیاه خود سبزی زمین را تحت الشعاع قرار داده اند. نمایی معرف و سمبلیک که می توان آن را نشانه یی دانست از هزینه هایی که به زودی باید پرداخت شوند. برگردیم به مونولوگ اول. یک جور نظم، بی نظمی و نظم را تداعی می کند. چیزی که بعضاً به سینمای کلاسیک ارجاع می شود. اما آیا این مفهوم سه گانه و مرحله وار و پیچیده را نمی توان ارجاعی به پدیده سینما دانست؟ ما در سینما ابتدا با ماده خام طرفیم. چیزی که به قول «آندری تارکوفسکی» می تواند زمان، یا از نگاه نظریه پردازان دوران آغازین ظهور سینما، همان نوار سلولوئیدی باشد. در مرحله بعد از این ماده خام تصاویر متحرک، یا همان سینماتوگراف پدید می آید. البته این قسمت را می توان به زیرشاخه هایی تقسیم کرد. کاتر در ادامه مونولوگ مذکور توضیح می دهد که آن چیزهای به ظاهر معمولی، چندان هم ساده نیستند و حتماً وجوهی غیرعادی در آنها هست. به نظر می رسد این بخش رابطه خاصی با سبک و پرداخت بصری در سینما دارد. تصویر یک درخت، به هیچ وجه دیگر تصویر یک درخت معمولی در جاده نیست، بلکه به قول «ویم وندرس» یادآور همه درختانی است که بر پرده سینما تاکنون نقش بسته اند. اما در مرحله آخر، یعنی پرستیژ، سینما چگونه رفتار می کند؟ سینما بدون مخاطب و تاویلش از متن، بی شک بی معنا خواهد بود. پرستیژ در سینما، یا بهتر بگوییم در شعبده سینما، در همین نقطه رخ می دهد. بسته به جنس و نوع سینما، یا مثلاً ضدسینما شباهتی کلیدی و اساسی مابین سینمای روی پرده، با صحنه شعبده بازی وجود دارد. کاتر در جایی اضافه می کند که شما خود مایلید که فریب بخورید. این یعنی دقیقاً همان توهم واقعیت، یا به تعبیری همان غار افلاطون خودمان. اما یک تفاوت مهم نیز وجود دارد و آن جایی است که مخاطب از سالن سینما یا همان غار اساطیری خارج می شود. یعنی لحظه آغاز تفسیر جهان متن برای استخراج معنا و مفهوم به نفع سوژه در واقعیت. پرستیژ سینما در واقع همین رابطه جهان متن با جهان واقعیت است. در طول فیلم، بعضاً پرستیژ به معنای بازگشت نیز هست، اما بازگشت سوژه یا ابژه؟ ظاهراً سینما به اولی بیشتر وابسته است. از این حیث و با تامل بیشتر در همین مباحث، می شود به این نتیجه رسید که ساخته نولان به نوعی درباره سینما است. اثر تاریک و تقدیرگرایانه نولان، بی شک از بهترین های سال میلادی گذشته است. تک تک جزئیات فیلم به صورت مستقل و در مرحله بعد در ترکیب با سایر اجزا، دقیق و کامل جلوه می کنند. روایت پیچیده و غیرخطی فیلم در کنار تکنیک استفاده از دو راوی، توانسته به خوبی ذهنیت دو شخصیت اصلی فیلم را شکل دهد و رقابت و جاه طلبی هر دو را توجیه کند. تدوین خیره کننده فیلم که یک سروگردن از فیلم برنده جایزه اسکار بالاتر است، در جهت اهداف روایی فیلم رفتاری مناسب و قابل توجه دارد. بازی ها هم خیره کننده هستند. فیلم، یک «دیوید بویی» بی نظیر دارد که در نقش «نیکولا تسلا» فوق العاده ظاهر شده. لهجه روسی که او به خود گرفته به همراه طراحی دقیق گریم، شخصیت تسلای فیزیکدان را به خوبی شکل می دهد. دیالوگ ها و نحوه اجرایشان توسط این اسطوره موسیقی آن قدر دقیق و کامل هستند که می توان اجرای بویی را جزء بهترین های او دانست. موسیقی جولیان بیشتر فضای مکانی/ زمانی فیلم را کامل می کند و به هیچ وجه قصد ندارد با استفاده از ملودی های مشخص، حسی خاص و چه بسا نامرتبط با متن را تولید کند، که صرفاً جنبه زیبایی و تزئینی دارد. و در آخر، کارگردانی نولان بی شک پرستیژ اثر او است. از کار در محدوده درام لباس گرفته، تا خلق شخصیت های بدیع و موثر در راستای اهداف درام، نولان توانسته فضایی را خلق کند که از هر جهت به یک اثر ناب سینمایی همانند است.دیالوگی در فیلم وجود دارد مبنی بر اینکه هیچ کس به فرد درون جعبه توجهی نمی کند، فردی که ناپدید می شود، همه نگاه ها متوجه کسی است که در نهایت به روی صحنه ظاهر می شود و با توجه به فیلم می دانیم که این دو هرگز یک نفر نیستند. نولان نیز به این مطلب به درستی توجه کرده و بیشترین توجه خود را معطوف به پرستیژ شعبده خود کرده است. اما آکادمی اسکار نشان داد که ظاهراً فقط به افراد داخل جعبه توجه دارد و نه پرستیژ آثارشان.
«روپرت» (جکمن) و «آلفرد» (بیل) شعبده بازی هایی معتبر و درجه یک اند که در لندن کار می کنند و هر دو از قابلیت های چشم گیر حقه بازی برخوردارند و هر دو نیز به قابلیت های آن یکی غبطه می خورند. تا این که رقابت به چشم و هم چشمی مرگباری تبدیل می شود...