به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
" تمام زندگی یک زن در یک روز و آن روز تمام زندگی اش ".
1 - این تمام توصیف ویرجینیا وولف برای نشان دادن یک روز از زندگی شخصیت اصلی رمانش به نام خانم دالوی است . جمله ای که اندوه مستتر در آن ، حکایت از تکرار رنج بار همه آن چیزهایی است که ما به آن درد های زندگی روزمره می گوییم . بدو ن آنکه کوچکترین اتفاقی و یا تغییری در احساسمان و یا برانگیزاننده کنشی نسبت به آن شود . همه چیز درست همان طور پیش می رود که روز قبل از آن می دانستیم و هر روز چون روزی دیگر ، همراه با همان نا توانایی ها برای تغییر این سیکل ِ بی پایان سپری می شود ، بدون آنکه توشه ای بار ِ اندوخته ی ِ این انسان یکنواخت بدون انگیزه شود و یا جنونی باعث برهم زدن سکون ِ یکنواخت آن گردد. فیلمی ساده در باره همه آن چالش هایی که از آن به عنوان زندگی روزمره یاد می کنیم . احساسات و روابطی که به چشم نمی آیند ، اما بزرگترین دغدغه های ما را تشکیل می دهند . احساس مان نسبت به همسر و روابط او با دیگران ، نادیده گرفتن بی احترامی های فرزندان و زندگی کردن در نقشی که ظاهرا نه برای خود که برای دیگران است که مفهوم دارد . خا نواده ای که همه از فرزند تا شوهر ، تنها به فکر خویش اند ، و مادر چون ایثار گری تاریخی چاره ای جز قبول خود خواهی دیگران و سرکوب هویت خود به خاطر عشق به آنها و همینطور ضعف اراده ، برای تغییر شرایط زندگی خود نیست . داستان زنی که تمامی خواسته اش از زندگی ، به نحوی درد ناک چیزی نیست جز خواسته شدن از سوی خانواده و به همین طریق هویت یابی از طریق دیگران و نه خود ِ حاصل از توانایی هایش . هویتی که شک جان فرسایش به شوهر را تنها و تنها به خاطر زمزمه ای گنگ مبنی بر نامیدنش از سوی شوهر در انتهای شب به فراموشی می سپارد و در پی نیاز به همین نامیده شدن از سوی دیگری ، تمامی تلاشی را که شاید حاصل ماه ها ، رنج ِ تردید و تنهایی اوست به کناری می نهد و تسلیم شرایط موجود بدون تغییری در وضعیت اش ، تن به همین موقعیت حاکم بر روابط خود می سپارد . بحرانِی که در پی خلا ناشی از معنا باختگی شخصیت زن در خانواده اش شکل گرفته بود با ندایی بسیار خفیف از گوشه ای از اتاقی که شوهرش بعد از روزی پر مشغله در آن خوابیده بود رفع می شود. گویی تنها نیاز او برای رضایت از زندگی اش چیزی جز همین خواست های کوچک و نامیدنش در خانه و از یاد نبردن او نیست . خواست های بسیار کوچکی که شاید دلیلی خوب برای پاسخ به ماندن او در خانواده باشد . محیطی که حتی تحریک احساساتمان در برابر رقیبی دیگر در زندگی همسرمان نیز نمی تواند باعث بوجود آمدن کنشی در خور ، برای حس مبارزه جویی برای نگاه داشتن زندگی ای شود ، که با تمامی ملال آوری آن باز هم ناچاریم آن را به هر قیمت ممکن حفظ کنیم . تا آنجا که ظاهرا برای بهتر شدن شرایط موجود ، نه مبارزه برای تغییر ، که ظاهرا قبول همین وضعیت منفعل است که ما را به برد نزدیک تر می کند . یعنی بر ساختن نوعی زندگی منفعلانه برای فرار کردن ازانجام ندادن کنش . همچون فردی عاقل که مجازات خود را در بر خورد با واقعیت تلخ زندگی تبدیل به راه حلی معقول برای فرار از آسیب های مواجهه با آن می کند.
او به همین دلیل توان ترک خانواده ، برای ساختن دنیایی جدید و یا حتی فاصله گرفتن از آن برای مدتی کوتاه را نیز ندارد . برای او ماندن در وضعیت بسیار غم انگیز موجود شاید تا به پایان زندگی اش ادامه یابد . شاید نقطه کلیدی در رابطه میان او و دوست بوتیک دارش همین شهامت اخلاقی دوستش برای ترک خانواده به سوی آینده ای نا معلوم بوده باشد . تصمیمی که باعث از بین رفتن حصارهای قدیمی و قبول نوعی زندگی جدید می شود . برای او ( دوست بوتیک دار) همچون انسان پویا ، که خواهان تعریفی جدید از خود و زندگی اش است ، اقدام و کنش مهم تر از " بودن " با تعاریف بر ساخته دیگران از خوشبختی است . کنشی هر چند شاید نا زیبا ، با این حال هویت بخش . تلاشی که شاید برای طاهره اقدام به آن از هر چیزی مهمتر باشد . او همچون بعضی از گناه کارانی که در کمدی الهی دانته مجبور به قبول این حکم درد ناک تاریخی شدند که تا ابد هیچ کاری انجام ندهند ، تن به قبول این حکم می دهد و دردمند از این ناتوانی ، چاره ای نیز جز قبول این برزخ خود ساخته ندارد . تمامی تلاش او برای انجام استخاره برای مطمئن شدن از تصمیمش همگی به شکست می انجامد . استخاره ای که در واقع چیزی نیست جز رها شدن از عوارض پذیرش مسئولیت از سوی انسان و حواله کرد آن به نیرویی عظیم تر و فراتر از خود . او توان مواجهه با تصمیم گرفته شده از سوی خود را ندارد و استخاره پناهگاه خوبی برای پذیرش و یا رد آن تصمیم است (1) . نفرین خدایان برای او چیزی جز همین تردید در عمل نیست . تردیدی که به نه نقش ِ داشته شده از قبل رضایت می دهد و نه به او توانایی کسب شهامت برای انجام کنشی هدفمند برای کسب شخصیتی جدید را باعث می شود . مشکل و تراژدی او این است که فاجعه ای که او را از حیث فردی شاید رستگارش سازد ، از حیث اجتماعی و اتمسفر موجود ِ بر آن ، مطمئنا ًنابودش خواهد کرد . او برای بدست آوردن همه آن چیزهایی که مورد علاقه اوست ، همچون آفرینش و خلاقیت و کسب هویت خود آیین چاره ای جز کنش برای بدست آوردن آنها در قبال از دست رفتن دستاوردهای پیشین ( خانواده همسر، فرزند و مهمتر سنن عرف و .. ) نیست . در جهان او میان " جنون " رفتن ، و " قربانی شدن " برای ماندن ، هیچ راه دیگری وجود ندارد و همینطور شهامت انتخاب یکی از میان این دو . یا انتخاب حصار هایی که در آن سر سپردگی کورکورانه و تنزل مقام و خوار شمردن نفس ، یگانه راه های کسب فضیلت اند ( لااقل از جنبه عرف ) و یا انتخاب کنش چون سویه ای از جنون برای کسب هویتی خود آیین که مدام در حال شکستن قاعده های پیشین برای برخورداری از هویتی جدید می شود . او همچون هملت که مدام در حال عزم کردن مداوم و پی درپی بدون انجام دادن عملی است که برای آن عزم کرده است ، تقدیر خود را نه در رهایی از برزخ خود ساخته که به نوعی همراهی و پذیرش آن می داند . او " بودن " خود را در این وضعیت به مراتب بهتر از " شدن " اش به طریقی دیگر می داند . طاهره به عنوان شخصیتی که در پی یافتن هویتی در خور برای خود در خانواده است ، خواهان گرفتن تصمیمی مبنی بر ترک خانواده است . تصمیمی که مهمترین عوارض آن سرپیچی از قوانین نوشته و نانوشته موجود در زیست جهان اوست . چار چوبی برای حدود کنش ها و رفتار آدمی که از طریق قانون ، عرف و یا خانواده تعیین می شود. حرکت و تخطی از این تعاریف همیشه و به نحوی به نابودی و مرگ می انجامد و یا دست کم به تنهایی . کنش همیشه حرکتی نمادین برای رسیدن به مرگ است . " در این معنا این همانی یا هویت یابی همواره بر حسب نوعی وجود – به سوی مرگ ساخت می یابد " (2) وضعیتی که نه تنها باعث نگرانی خود شخص تصمیم گیرنده بلکه دیگران نیز می شود . نگرانی مادر طاهره از پشت تلفن نشان دهنده همین عمل غیر طبیعی دخترش برای ترک حتی چند روزه اش از خانواده به عنوان حرکتی خارج از قوانین و عرف است . جاییکه عرف و اجتماع جانشین همان ستون ها یی می شود که هرکول (3) در انتهای جهان بر پا کرده بود تا کسی حق خروج از آن را نداشته باشد . مرزی که بین جهان شناخته شده و جهان ناشناخته کشیده می شود تا کسی حق فراتر رفتن از آن و کشف دنیایی جدید را نداشته باشد . کشف دنیایی که از نگاه هرکول باعث بدبختی و ناکامی انسان خواهد شد . مفاهیم عرفی جامعه ، ظاهرا بسیار قوی تر از انگیزه های فردی حاکم بر سرنوشت طاهره هستند . این شاید مهمترین دلیل ناتوانی طاهره برای انجام تصمیاست که ظاهرا بزرگ ترین معضل زندگی او است . نبود استقلال مالی ، ترس از مواجهه رو در رو با تصمیمش ( آنچه که باعث وقوع " رخداد " در زندگی اش می شود ) ، عرف و اخلاقیات تعریف شده و همینطور مادر بودن ، نمی گذارند که او خواهانِ اقدام به " کنش " به عنوان حرکتی هویت بخش برای کسب اخلاقی خود آیین برای ادامه زندگی اش باشد . همین نا توانایی هاست که پاسخ او به سئوال دیرینه " من کی هستم " را مدام و به کرات به تعویق می اندازد . ( پاسخی که شاید آنقدر به تعویق افتد که خود به عنوان هویتی که به سرانجام نمی رسد معنا یابد ). فیلم تمامی تلاش طاهره است برای پاسخ به همین سئوال که یک روز از صبح تا شب او را در بر می گیرد . تلاشی رنج بار برای معنا بخشی به هویت خود در برابر رنج و آسیب ِ مواجهه با دیگران .
2- از میان توصیف هایی که برای زن از سوی جامعه تعریف شد، یکی هم جمله تاریخی و فراموش نشدنی " فرشته ای درخانه " است ، که به شدت باعث اعتراض ویر جینینا وولف و فمنیست ها ی پس از او شد . " فرشته " در بر دارنده همه آن زیبایی ها و توصیفاتی است که معمولا جامعه برای این جنسیت " پنهان شده در تاریخ " قائل است : فداکار ، ایثار گر ، مهربان و در خدمت خانواده . تعریفی بسیار زیبا اما بدور از شاخص های انسانی و کنش مند و همینطور هویت زنانه به عنوان انسانی که می خواهد بشود و نه آنکه هست . تعریفی بر ساخته از هویتی معنا شده در تاریخ و نه حرکت و تصمیمی نا معلوم برای کسب اخلاقی خود آیین .
در به همین سادگی طاهره دقیقا ناتوان در مواجهه با همان لحظه ایست که به قول کیر کگور " لحظه جنون " (4) نامیده می شود. لحظه ای که برای دست یابی برای اقدام به کنش و تصمیم مبتنی بر آن ، به خلاء ای نیازمندیم که تمامی دنیای پیشین نمان را محو و بی اثر کند . لحظه ای که همه چیز و همه کس در لمحه ای از زمان نیست و نابود می شود و آنچه باقی می ماند ، همه آن چیزی است که به تصمیم ما منتهی می شود . فضایی که جنونش را شاید به خاطر از دست دادن همه چیز ، برای بدست آوردن تنها یک چیز معنا می کند . زمانی که انسان هویت خود را به عنوان موجودی تنها می پذیرد و درمان خود را تنها در پذیرش همین درک معنا می بخشد . برای انسان و از جمله طاهره " دقیقا ً همین لحظه یا سویه جنون است که ساحت بر سازنده سوژه را مشخص می کند. " (5) مشکل اصلی او ( و فرشته ها ) همین تبدیل نشدن آنها از کلیشه به فردیت است . در محیطی که فردیت ( به عنوان هویتی که کنش های مختص خود را دارد ) توهمی بیش نیست . مشکلی که او احتمالآ قبلا نیز با آن مواجه شده است اما هر بار همچون این با ر آنرا به تاخیر انداخته است . ظاهرا این امر برای او تبدیل به رویارویی با امر محال به عنوان عملی که هیچگاه تحقق نخواهد یافت ، شده است . ترس از همه آن چیز هایی که ما آنرا نظم نمادین بر ساخته زبان برای فرد ، انسان و جامعه می نامیم . مسئله ای که طاهره نیز در ته ضمیر نا خودآگاه خود ، ناخواسته بودن با آن را می خواهد . شاید به همین خاطر تمامی تلاش او برای بر خورداری از هویتی دلخواه تماما با شکست همراه است . سعی او برای شعر گفتن و نقاشی کردن ریشه در همان ساختن شخصیتی آفریننده و قابل اعتناست که در نظر دیگران به خصوص فرزندان و شوهر و جامعه به چشم آید . فعالیتی برای فراتر رفتن از آنچه که باعث شده بود تا در خانواده و جامعه دیده نشود . ظاهرا مادر بودن و " فرشته در خانه " بودن ، ریشه همه آن رنج هایی است که او از گمنامی خود در زیست جهان ِغوطه ور در آن می برد . شخصیتی که ظاهرا ًاو را ارضاء نمی کند . خواهش او از معلم ادبیات اش برای چاپ شعر نا تمامش از تراژدی غمناکی نشات می گیرد که ریشه در نارضایتی او از این نقش ناپیدای تاریخی است . مادر بودن برای کودکانی که حاضر به پذیرش نقش و حضور او در خانواده نیستند و همچنین مهربان بودن در مقابل شوهری که مشکوک به ارتباط با زنی دیگر در خارج از خانه است . شوهری که ناچارا برای موفقیت در کارش چاره ای جز آوردن ذهنیت اش از محل کار به خانه ندارد . ذهنیتی مغشوش از روابطی سست در ارتباط با کار که به سادگی باعث فراموش کردن مهمترین روز زندگی اش یعنی ازدواج شده است ( شاید هم وانمود می کند که فراموش کرده است ) . روزی که اگر چه برای مرد فراموش شده است ، برای طاهره شاید دغدغه ای به بلندای چندین ماه داشته است . ( هر چند که ما فقط یک روز از آنرا می بینیم ) . دغدغه ای طولانی که به نحوی غم انگیز ریشه در نشان دادن خودمان به دیگری و اعلام حضور و همچنین اثبات دردناک این مطلب به طرف مقابلمان است که ما در چنین روزی تصمیمی مبنی بر در کنار هم بودن و فرار از تنهایی انجام داده بودیم !!. اثبات این مطلب که ما به یکدیگر ثابت کنیم که تنها نیستیم ، در حالیکه روابط مان چیز دیگری را نشان می دهد . دردناک تر آنکه تمامی برنامه ریزی ها برای بزرگداشت این روز عزیز نیز ، یکی پس از دیگری در رویکردی تقلیل گرا حذف و کم اهمیت می شوند ، تا جایی که بزرگداشت این روز بزرگ تبدیل به ارائه مراسمی گنگ و نا مفهوم می شود که ریشه ی آن به معنایی شاید به خود ذات ِ روابط این دو با یکدیگر ، به مفهوم ارزشگذاری ِ دروغین برای روابطی کم ارزش معنا بگیرد. بزرگداشتی بدین منظور که قادر به فهم نوع ارتباط شان با یکدیگر هستند اگر چه این رابطه در شرایط فعلی معنا باخته است . ( کادوی که برای هرچه بهتر برگزار شدن این یاد بود با کت و شلوار آغاز شده بود، در نهایت تبدیل به پیراهنی معمولی شد که در آخر نیز داده نمی شود. کیکی که برای گرفتن جشن خریده شده بود در نهایت توسط فرزند او در فضایی بسیار گروتسک و با همراهی پسر همسایه خورده شد ). بزرگداشتی که ظاهراً چندان اهمیتی نیز ندارد و ما تنها از طریق آن بنوعی به حضور خود در زندگی دیگری اشاره می کنیم ، تا به نحوی یادآوری شود که وجود داریم و بایستی در این حضور، دیده نیز بشویم . به یک معنی همه آن چیز هایی که برای نشان دادن علا قه ما به دیگری است ، همگی محو و پوچ و بی معنی می شود.
فرزندانی که ظاهرا بایستی متوجه حضور او در خانه باشند ، به گونه ای خواها ن کمتر شدن این حضور لااقل در عرصه بیرون از خانه می شوند . بخصوص پسر که علنا خواستار همراهی نکردن مادر در رساندن او به آموزشگاه و مدرسه است . آنان بیش از آنکه متوجه مادر و هویت رنج کشیده او از این بی اعتنایی باشند ، به کیک داخل یخچال و نحوه گذراندن اوقات شان با همسایه ها و یا دیگر دوستان شان هستند ، تا در ک حال مادری به بن بست رسیده که ظاهرا هیچ کس نمی خواهد جای او باشد و یا رنج او را درک کند . زنی که ظاهراً توسط همه و از جمله همسایه ها استثمار می شود . هویتی که انگار برای همه مفهوم دارد جز خود او . گویی همین شخصیت فداکار ایثار گر است که مانند فرشته می تواند به زندگی همه معنایی ببخشد جز خودش . فرشته ای که ناچاراً برای همین سو استفاده شدن توسط دیگران آفریده شده است . شخصیتی دردمند که نمی تواند برای ایثاری که از خود برای مفهوم بخشی ِ زندگی دیگران می کند ، ارزشی برابر بخواهد و یا به نحوی این ایثار را طوری معنی کند که خودش هم بتواند به آن مفهوم ببالد یا لااقل با آن کنار بیاید . دنیا و مردم او را به همین شکل می خواهند . موجودی که برای دیگران زندگی می کند و نه برای خودش . گویی این تنها مفهوم پر فایده برای موجودات خود خواه اطراف او برای همنشینی با این فرشته ی ِ در خانه است .
ویرجینیا وولف عدم درک تجارب انسانی از سوی دیگر انسانها را ریشه همه تنهایی های انسان می دانست . حکمی ثابت شده و قطعی که ظاهرا راهی برای گریز از آن وجود ندارد . فکر نمی کنم که اندوه و یاس و ناامیدی مستتر در این نوع زندگی برای کسی ناشناخته باشد . به همین علت شاید به توان گفت آنچه او انجام می دهد همه چیز هایی است که غیر از آن ، توان انجام دادن کاری دیگر را ندارد. لحن غمگین این درماندگی از وجود احساسی نشات می گیرد که ریشه در زندگی بسیار یکنواخت ، تکراری ، نامفهوم ، در خدمت دیگران بودن و خسته کننده او است . جایی که هیچ واژه ای ، معنایی لذت بخش پیدا نمی کند و بازی کردن با چراغ و لامپ و نوشتن شعر برای آنها ، در نهایت به جمله ای ناقص در شعری نا تمام ، در کتابی منجر خواهد شد که برای چاپ آن چاره ای جز التماس کردن به کسی که می خواهد آن اشعار را برای انتشار انتخاب کند ( مسئول آموزشگاه ) باقی نمی گذارد . خلایی که مطمئنا در صورت چاپ شدن شعرش هم پر نخواهد شد . چرا که هویت یابی به این طریق ، خود به خلاء با خود بیگانه تر ِ دامن گیر تری منجر خواهد شد که شاید به مراتب بدتر از وضعیت کنونی اش باشد . جمله متناقض نمای ( فرشته ای در خانه ) دقیقاً حاوی تمامی فریب ، سرکوب ، ناتوانی و رنج گریز ناپذیریست که موجودیت اش را تنها می تواند با واژه هایی گمراه کننده جشن بگیرد و به همین طریق هویتی حسرت بار اما دروغین و یا غیر واقعی بیآفریند. آیا فهم این دنیای مجازی همه آن چیزی نیست که او را برای تغییر شرایطش ، مصمم و یا مردد کرده است ؟ آیا او توان پذیرش نقش خود در رنج هایی که می کشد را دارد ؟
3- در تقابل با وضعیت محصور در سکون طاهره ، انسان جدید یا پویای نیچه ای قرار دارد . آنچه که ما بر گرفته از اصطلاح مرد بر تر ( ابر مرد ) او و با اغماض به عنوان انسان پویا و یا انسان مدرن می شناسیم . جا نوری که از پس ِ همه مسائلی که طاهره را به بن بست کشانده است بر می آید . موجودی که می توان گفت ، بر خلاف حکم مشهور نوالیس مبنی بر اینکه " فلسفه انسان دلتنگی برای خانه است. (6) نه به دنبال خانه خویش که در پی یافتن ناکجا آباد است . هر کجا که اینجا نیست . جایی بیرون از اینجا ، که هرچند مرا خوشبخت نخواهد کرد اما مسلما باعث حرکتم خواهد شد . چرا که ایستایی گندیدن است . سکون و مرگ است . تعفنی است که می تواند از مرگ هم بدتر باشد . انسان مدرن عاشق همه آن چیز هایی است که نمی شناسد . جدید بودن نفرین اوست . جایی که ظاهرا هیچ گاه آرامش نمی یابد . هستش اگر می رود گر نرود نیست . ماجرا جو همچون اولیس ، مایوس چون وولف ، معنا باخته چون بکت ، خالق ارزشهای جدید چون نیچه ، خواهان انقلاب مداوم چون مارکس ، شوالیه همچون دون کیشوت و حتی عارف چون مولوی در چند قرن پیش از این و معدود کسانی دیگر که بودن شان را خود مفهوم می بخشند و قواعدشان را برای زندگی ، خود به وجود می آورند . اگر چه به قیمت تنها یی خود خواسته اشان بیانجامد ویا کنش شان در نهایت به معنی نوعی حرکت به سوی مرگ معنی شود . کسانی که رو در رو ، با " رخداد " زندگیشان مواجه می شوند و برای برخورد با آن از هیچ چیزی واهمه ای ندارند . نه تاریخ ، نه سنت ، نه ایدئولوژی . نه دیگرانی که دوستش دارند و نه کسانی که دوستشان دارد.
آنان در تقابل با وضع امروز خویش ، قدرت ، تخیل و شهامت آنرا دارند که " ارزش های جدیدی برای خود خلق کنند ". انسانی که خواهان ارزشها ، کنش ها و خصوصیات خاص خود است ، بدون آنکه توسط دیگری ارز ش یابی شود . او خواهان لغو همه داوریهای دیگران از خود است . او خواها ن ارائه ارز شهای جدید ، در تقابل با ارزشها و سنن پیشین است . " خواهان باز ارزش گذاری همه ارزشها توسط خود است " (7) . یعنی به نحوی تغییر در شرایط ، معانی ، و همه آن مفاهیمی که زمانی برای دوره ای از هستی انسان حامل ارزش بوده است . ارزشهایی که ویژگی تغییر مداوم آنها باعث تفرد ، منحصر به فرد بودن ، و شهامت ِ تغییر پذیری در برابر شرایط بسیار گوناگون و متفاوت است . همچنین قبول تنهایی به عنوان یگانه راه برای گام گذاشتن در مسیری نا معلوم برای کشف فردایی مبهم و رازآلود در آینده . همین شاید همه آن چیزهایی باشد که علیرغم ظاهر فریبنده خود، طاهره را در مقابل تصمیماتش به بن بست می کشاند . ترس از تنهایی ، ترس از قضاوت ، ترس از بی پناهی و شاید ترس از آینده ای نا مطمئن که حرکت به سمت آن به نحوی باعث از دست رفتن همه آن چیزهایی شود که او برای بدست آوردن آنها تلاش بسیار نموده است . تشکیل خانواده ، داشتن فرزندانی سالم ، خانه ای به عنوان سر پناه ، که مطمئنا برای بدست آوردن تک تک آنها زحمات زیادی کشیده است . با این همه اما طاهره چاره ای جز انتخاب یکی از میان این دو ندارد . نفرین و عذاب بی عملی و یا قبول تنهایی حاصل از عملش . مصیبت بار تر آنکه او می تواند پوچ بودن با مفهوم ترین و زیباترین نقش زن در جامعه را نیز در یابد . کودکان آشفتگی ها دنیای خود را دارند و شوهر گرفتاریهای خویش را و او همچون موجودی که حس می شود ولی دیده نمی شود ، شاید تنها و تنها ، خواهان ارایه تعریفی از خود و هویتی از خود ، جدای تعاریف بر ساخته دیگران باشد . نمونه ای از تلاش انسان پویا در شرائط امروزی و مقابله با این حکم تلخ ِ ِپنهان بودن در تاریخ و همینطور انتقام تاریخی ای که او می خواهد از این نادیده گرفته شدن از جانب دیگران بگیرد ؛ و مهمتر از همه قیامی علیه خود و برای خود برای ارائه تعریفی از خود و برای خود. قدرت او در عمل کردن به کنشی است که او را از همه نقش های بر ساخته دیگران نسبت به زن جدا می سازد . یعنی رفتن ، یعنی گذشتن ، یعنی فرار کردن از همه آن چه که دیگران برای او تعریف کرده اند . ترک همه آن چیزها و افرادی که او به آنها و آنها به او وابسته اند و به نوعی دوستش دارند . او با این کار نه به تحقق خوشبختی خود که به پذیرش تنهایی اش در جهان می رسد . کسی که در پایان کنش خود به دریافت تلخ این مطلب پی می برد که نمی تواند از کسی انتظار کمک داشته باشد ، و در جهان کسی یا چیزی تنها تر از خود او وجود ندارد . چه با خانواده و چه بی خانواده . آنچه باقی می ماند تنها نوع و نحوه ی برخوردهایمان با دیگری است و همینطور مواجهه با رخدادهایی که یا آنها را می آفرینیم و یا با آنها مواجه می شویم بدون آنکه هیچ گونه حق قضاوت و یا تعیین درستی و یا غلطی کنش و تصمیم هایمان را خود و یا دیگران داشته باشیم و یا داشته باشند.
4 - زمانی بسیار پیش سقراط گفته بود " زیبا دشوار است " . شاید بتوان با تغییری جزیی در آن به این جمله رسید که " ساده " از " زیبا " نیز دشوارتر است . شاید بتوان فیلم " به همین سادگی " را به نوعی ، چالشی دوست داشتنی در این باره دانست . دیدن فیلم به همین سادگی مانند دریافت احساسی خوشایند در خلا می ماند .احساسی که از آن لذت می بری و با شخصیت آن احساس همدردی می کنی و آنرا دوست می داری ، ولی با این حال نمی توانی و یا نمی خواهی که آنرا بیان کنی . آنهم در محیطی سراسر مجازی ، که یافتن موضوعی زنده و قابل لمس برای به تصویر کشیدن آن واقعاً مشکل و یا به نوعی نا ممکن است . تا آنجا که وقتی موضوعی زنده و قابل لمس پیدا می کنی ، می ترسی از اینکه در باره آن بنویسی و یا بگویی ، مبادا که آنچه که گفته ای لذت زیبای درک ساده ی مطلبی را از بین ببرد و یا به شکلی اتمسفر موجود در سادگی آنرا به فضایی غیر قابل لمس و پیچیده تبدیل کند . کاری که لااقل ما ایرانی ها شاید در آن سرآمد دیگران باشیم ( از جمله خودم ) . واقعیت این است که فهم ما از یک مسئله تا حدود زیادی شخصی است . بیشتر مواقع نمی توانیم آنچه را می بینیم توضیح دهیم . مانند خود زندگی که تمام تلاشمان برای تعریف و نشان دادن آن به نوعی باعث تحریف آن می شود . به خصوص برای جامعه ای چون ما که در آن چیزی به نام واقعیت ساده وجود ندارد و همه چیز در نهایت از فرط دور بودن ، غیر قابل لمس است . این فضای رادیکال تقریباً هیچ چیز واقعی ای برایمان باقی نگذاشته است . ( نمی توان تصور کرد که هنوز بعد از سی سال عادت نکرده ایم که زنی را در خانه خود و نزد بچه های خود با روسری ببینیم ) . جدای از آن وجود سرشت ایده آل گرای موجود در جامعه که به طور ناخودآگاه هر آنچه که به سادگی بیان می شود را طرد و بی مقدار می کند . شاید مهمترین دستاورد این فیلم ، همانا نشان دادن پیچیدگی های روابط انسانی به ساده ترین بیان ممکن باشد . آنجا که تردید زنی خانه دار در آشپزخانه تمامی مرزهای دنیای قدیم و جدید را از بین می برد و شاید به یک تفسیر هر دو را بی معنا کند . پرداختن به آدم های کوچک و قابل لمسی که در باره آنها و معضلا ت شان کمتر صحبت می شود . به گمان من مشکل جامعه ما ایده آل گرایی افراطی آن است . آنجا که اصرار برای گفتن ایده آل های غیر قابل تحقق ، باعث فراموش کردن زندگی ساده و معمولی قشر بسیار عظیمی از این جامعه شده است . جایی که زحمات صادقانه شخصی چون جعفر شهری به خاطر نشان دادن فرهنگ و محیط اقشار فرودست جامعه بی پاداش می ماند و یا شاعری چون ایرج میرزا به خاطر لفاظی های عامیانه مطرود و لعن می گردد . شاید به همین خاطر میخاییل باختین این نظریه پرداز فرهنگ روزمره و زبان ، تیزترین نیش های انتقادی خود را برای انتزاعات سترون ایده آلیسم فلسفی نثار می کند و ایده آل گرایی را مذموم و تا حدودی فاشیسم گونه می داند . او با ستایش از فرهنگ روزمره ، آنرا در تقابل با فرهنگ رسمی و زبان موجود درآن قرار می دهد ؛ و خواهان نشان دادن همه آن چیزهایی است که ما به نوعی ، زندگی ساده ، واقعی و قابل لمس می گوییم . همه آن کنش ها و عمل ها و انفعال های گاهاً پست ، همراه با زبان زنده موجود در آن . جنبشی که نمونه های خوبی قبل از انقلاب داشت که متاسفانه با انقلا ب تقریباً از بین رفت . گویی نشان دادن ضعف انسان ها و یا بی اخلا قی موجود در زبان این فرهنگ باعث کسر شان جامعه و یا بی اخلاقی دیگران می شود. اما مشکل تنها فقط زبان رایج در فضای عامیانه نیست . دردناکتر فضای غیر واقعی موجود در جامعه و تحریف حقایق به خاطر گنجاندن مفاهیم اخلاقی برای نشان دادن راهها ی نجات و رستگاری برای مردم است ( که بعضا باعث جابجایی دروغ با واقعیت نیز می گردد ) . مساله ای که به نوعی و البته به شکلی دیگر در فیلم دیگر آقای میر کریمی به نام خیلی دور خیلی نزدیک بیشتر نمایان است ( البته این شاید به نوع نگاه و سلیقه آقای میر کریمی مربوط باشد ) . فیلمی که می توانست به نحوی به یکی از آثار خوب و به یاد ماندنی تبدیل شود ، با رویکردی اخلاق گرایانه ، ( لااقل از نظر من ) به ضد خود تبدیل شد . درست در سکانس پایانی آن ، با نگاهی اخلاق گرایانه و ایدآلیست، باعث نجات دکتر از زیر خروار ها ماسه در صحرایی خالی از سکنه می شود . گویی که شخصی که استحاله یافته است چاره ای نیز جز نجات نخواهد داشت ( و یا مطالبی به این مضمون ) . نگاهی به جهان که برای هر فردی راه نجاتی می جوید و وظیفه اش را در پایداری خستگی نا پذیر ، برای نشان دادن راه و رسم درست زندگی به دیگران می داند. نشان دادن نحوه نجات انسانها از منجلاب گمراهی ها و سعادتمند کردن آنها با نمایش راههای بسیار واضح معنوی که فقط با چشم ها ی غیر مسلح ایده آل گرایان ، معلوم و واضح است و عامه مردم توان تشخیص و درک آ نرا نخواهند داشت و به این خاطر باید برای مردم این گونه نجات یافتن را تعریف و یا باز گو کرد . فضایی که به قیمت از دست رفتن خود ِانسان به عنوان موجودی تنها ، پیچیده و متناقض می شود . نوع نگاهی که ظاهراً بی رحمی ، خشونت و بی عدالتی حاکم بر جامعه و جهان و هستی را به جهت نشان دادن دنیای زیبای اخلاقی موجود در فیلم ، نا دیده می گیرد و از آن ناگوار تر نا امیدی ، بی پناهی و سرگشتگی انسان را . ایده آل گرایان آنچنان محو ذهنیت غیر قابل لمس و همینطور دنیای غیر واقعی منتج از آنند که نمی توانند زندگی واقعی روزمره را ببینند و یا لا اقل برای آن ارزشی قائل شوند . نگاهی که هر چیزی نشان از چیزی دیگر دارد و هیچ چیز انگار متکی به خود نیست . همه چیز یا رنگی از توطئه دارد و یا محصول نگرش غلط ما به زندگی است . بی آنکه به این مطلب اندیشه شود که هیچ نگاه درستی در جهان نمی تواند که وجود داشته باشد و انسان ذاتا با همین نگاه غلط است که مفهوم می یابد . نمونه ابدی و ازلی این گونه هنرمندان را می توان آقای مخملباف دانست که برای بیان دنیای پر از شعار( انتزاعیات ) خود ، چاره ای نیز جز بر ساختن همان دنیا نمی بیند . دنیای که درآن سوار شدن موجود بیچاره ای بر پشت دوچرخه ای برای بدست آوردن اندکی پول در یک نمایش خیابانی حتما با ید توسط توطئه ای از پشت پرده برنامه ریزی و مدیریت شود . چه در غیر این صورت نمایش چنین زندگی ای حتما بدون پیام خواهد بود . مشکلی که به نوعی دیگر دچار دکتر فیلم خیلی دور خیلی نزدیک نیز شد . نمی توانید تصور کنید مدفون شدن او در زیر خروارها ماسه در این جهان فانتزی چقدر می توانست باعث " واقعی " جلوه داده شدن هم " ما " و هم " فیلم " شود . شاید این قضاوت ِ مغرضانه من از بودن در فضایی نشأت می گیرد که در آن زندگی می کنیم . راستش از این همه انسانی که در فضای ایدئولوژی زده خودمان نجات داده ایم حالم بهم می خورد . انگار هیچ پایان تلخ و نگاه بد بینی در این سر زمین وجود ندارد . ( کم کم دارم عاشق شخصیت های منفی غیر قابل نجات کثیفی می شوم که در سینمای خودمان یافت می شود ، به خصوص آنهایی که نه تنها نجات پیدا نمی کنند ، بلکه مصرانه خواستار ادامه دادن شرارت های خود در مقابل پند و اندرز دیگران می شوند . که در واقعیت کنشی است حقیقی تر در محیطی فانتزی ) . آنقدر همه چیز در فضایی مصنوعی و غیر قابل باور پرورش یافته است که دیگر چیزی به نام اانسان واقعی در آن وجود ندارد . همان واقعیتی که نشان دهنده فریاد جوانی مست در گوشه ای از خیابان و یا در ماندگی فاحشه ای برای سقط جنین و یا همین تردید طاهره در گوشه ای از آشپز خانه است . واقعیت این است که همین اصرار بیش از اندازه به نشان ندادن دنیای واقعی روزمره ،( یعنی دنیای اشتباهات انسانی ، ولگردی های عبث جوانی ، و یا زبان هرز موجود درآن ) و نشان دادن مردمی که در آن همگی یا نجات می یابند و یا به سزای عمل شان می رسند و بسیار تحریفات دیگر، همه و همه ما را به نشان دادن دنیایی رهنمون می کند که در آن فانتزی بر واقعیت پیشی می گیرد . جهانی غیر واقعی که باید همه چیز را در پس جیزی دیگر حدس زد و یا کشف کرد . آنهم در صورتی که بتوان به چنین بینشی دست یافت !!. فانتزی ای که ما را به برداشتی غلط از زندگی ، فرهنگ و جامعه وا می دارد و به همین نسبت باعث فریب و گمراهی خودمان نیز می شود . محیطی که برای فهم وقایع آن ، بیشتر مواقع احتیاج به شوک داریم تا شاید بتوانیم پس ِ پشت ِحیات مان را واقعاً ببینیم . کاری که " خود زن " ها برای اینکه احساس کنند زنده اند می کنند . یعنی تیغ کشیدن بر بدن خود و دیدن خون برای فهمیدن اینکه آیا واقعا در فضای واقعی زندگی می کنند یا نه در اوهام خودشان در حال غوطه خوردن می باشند !!. آزمایش زنده بودن در دنیای خیالی و یا شاید هم واقعی ( ظاهراً مرز میان این دو مخدوش شده است ) . دنیایی که واقعی نیست و از آن بدتر رنگی از دروغ بر خود دارد و چنان غرق در فضای انتزاعی ، که مرز میان واقعیت و تحریف در آن کاملا مخدوش و نا مشخص شده است . در دنیایی که همه چیز در پشت چیزی دیگر پنهان مانده است و هیچ چیز حتی خود ما در ان به چشم نمی آییم و برای دیده شدن مجبوریم گاه به هر کاری تن دهیم ، شاید حتی خود زنی .
تردیدهای طاهره دقیقاً تردید های تک تک ما در جامعه و خانواده ایست که خواهان دیدن ما نیست ( در ضمن نمی تواند هم ببیند ) . اما با تمامی این تفاسیر بخش اعظم دنیای انسانی ما را همین تردید های طاهره تشکیل می دهد و همین به زنده و واقعی بودن او کمک می کند ، تا آنجا که یافتن انسان کنش مند و بویا ( ابر مرد ) ، خود دروغی رنج آور بخاطر نبود چنین شخصیتی هایی در تاریخ است ( البته به تعداد زیاد ) . صحبت کردن از چنین شخصیت هایی به یک معنا وارد شدن به همان دنیای فانتزی ایده آل گرایی ست که بایستی از آن پرهیز کرد . واقعیت ما همان عقلانیت ابزاری بدور از ریسک است که ما را از دست یابی به هویتی مختص خود و برای خود دور می کند . همگی ما طاهره هایی هستیم که نمی توانیم به تنهایی و برای خود تصمیم بگیریم ،اگر چه بودن ما در این وضعیت باعث رنج ِ بسیار مان شود . بیشتر ما دوست نداریم لااقل بطور رو در رو با رخداد زندگیمان روبرو شویم و مدام آنرا عقب می اندازیم و یا به نحوی مسئولیت آنرا به دوش کس یا چیز دیگری می اندازیم .همه ما در عرصه زندگی مجبور به فریب خود و یا دیگران برای بهتر شدن زندگی مان می شویم ؛ و کمتر می توانیم به نقش و تاثیر دیگران در زندگی خود فکر کنیم و برای آنها ارزشی در خور قائل شویم . زندگی چاره ای جز فراموش کردن نقش دیگران در زندگیمان باقی نمی گذارد ( اگر چه حتی از طریق همین نقش دیگران است که به زندگی خود ادامه می دهیم ) . مجبوریم به فکر خود باشیم ، به این دلیل بسیار ساده که نمی توانیم هم به جای خودمان و هم برای احساس دیگران نسبت به زندگی وقت و نیرو بگذاریم . نمی توانیم تجارب دیگران را از زندگی ، در رفتار خودمان منعکس کنیم ، چه در این صورت چاره ای جز فرار از اقدام به عملی که سازنده هویت ماست نخواهیم شد . راهی که به انفعال در زندگی و عمل خواهد انجامید . راهی که معمولا همگی ما علیرغم میل باطنی مان به آن تن می دهیم . زیبایی فیلم میر کریمی در نمایش ِ واقعیت ساده ی ِزندگی ِ ماست . لمس زنده ی این دنیای ساده ی ِ واقعی را در محیط فانتزی موجود با همه شعار ها و ندانم کاری هایش دوست بداریم .
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]