سینا همای : قسمت دومِ سریالِ «سرزمین غرب» به نوعی، ادامۀ منطقی قسمت اول این سریال است. گویی که در قسمت اول سریال، مقدمه چینی، به صورت کامل صورت نپذیرفته و در این...
16 آذر 1395
قسمت دومِ سریالِ «سرزمین غرب» به نوعی، ادامۀ منطقی قسمت اول این سریال است. گویی که در قسمت اول سریال، مقدمه چینی، به صورت کامل صورت نپذیرفته و در این قسمت است که ما با ادامۀ مقدمه مواجه می شویم. کماکان هیچ کدام از شخصیتهای پارک سرزمین غرب، به صورت تثبیت شده حضور ندارند. هر کدام ممکن است، هر لحظه برای همیشه از داستان سریال اخراج شوند و دیگر دیده نشوند. در این قسمت، برخلاف اپیزود اول، روایت داستان، بر عهدۀ «دلورس» (اِوان راشل وود) نیست. بلکه اندروید دیگری به نام «مِیو» (تاندی نیوتن) خط داستانی این قسمت را تحویل می گیرد. اگر اتفاقی که برای «دلورس» و پدرش افتاد، به عنوان یک اختلال در وجود یک ربات، بررسی شود، این بار می شود بگوییم که این اختلال همانند ویروسی واگیردار از به «مِیو» رسیده است. او در برخوردی کوتاه با «دلورس» دچار این تحول می شود. پیرمردی در قسمت اول داستان، با دیدن عکسی از دنیای مدرن که احتمالاً از طرف یکی از مهمانان پارک به جا مانده، دچار تحول و شک در عالم هستی می شود. مانند فیلسوفی که پس از دیدن سایۀ آدمها بر دیوار غار، به فکر فرو می رود و در پی تجزیه و تحلیل مشاهداتش به جهان بینی دیگری نائل می شود. او این تفکر را به دخترش منتقل می کند. هر دو آنها توسط ناظرین و خالقین خود مورد استنطاق قرار می گیرند. موقعیتی شبیه به جواب پس دادن به عنکر و منکر را پیدا می کنند. از نظر مدیران پارک، پدر، استحقاق ادامه دادن این داستان را ندارد. باید جای خود را به اندروید دیگری بسپارد، و خاطرات آن شخص جدید جایگزین ذهنیات دختر و اطرافیانش هم می شود. با این حال، قسمت دوم، بیشتر از دادن مقادیری اطلاعات، چیز جدیدی برای بیننده ای که یک هفته در انتظار اپیزود جدید نشسته است ندارد. در قسمت اول بیننده با یک لیست بلندبالا از سوالات مواجه شد. قسمتی از آن سوالات در این قسمت از سریال جواب داده می شوند. اما همچنان بسیاری از سوالات کماکان بی جوابند و چندین سوال دیگر برای مخاطبین تولید می شود. اما به هر حال، آنچه برای اندرویدهای مختل در قسمت اول رخ داد، این بار در وجود اندروید دیگری مشهود می شود. او در دنیای واقعی به هوش می آید. دیگر در دنیای قدیمیِ پارک دنیای غرب حضور ندارد. بلکه ناگهان خود را در بیمارستانی مدرن می یابد. از آنجایی که هنوز میزان تسلط مدیران و متصدیان پارک بر اندرویدها مشخص نشده است، «مِیو» در رفتاری ناگهانی برای لحظاتی از چنگ دو تکنسین/جراح بالای سرش فرار می کند و برای لحظاتی در دنیای پشتِ صحنۀ زندگانی خود چرخی می زند. واقعیت رویای «مِیو» می شود. او در ادامۀ ماجرا اینچنین فکر خواهد کرد که تنها خوابی عجیب دیده است. این ساختار که کدام یک از دنیاها واقعی تر است را یک بار دیگر در سینما تجربه کرده ایم. در قسمت اول فیلم سینمایی «ماتریکس» که در سال 1999 توسط «برادران واچوفسکی» ساخته شد نیز «نئو» در ابتدای داستان، توسط مامورین بازداشت می شود. حشره ای رباتیک از ناف او به داخل بدنش رسوخ می کند و «نئو» از خواب می پرد. او نیز در ادامه در می یابد که خوابی که دیده خوابی عادی نبوده است. چنین به نظر می رسد که چنین ابهاماتی در خصوص فضای واقعی و فضای واقعی تر (یا شاید فضای مجازی و فضای مجازی تر) در ادامۀ روند داستان برای «مِیو» قابل پیش بینی است. او چیزی را دیده که نباید می دیده. و از طرفی کسی جز دو تکنسین سر به هوای پارک از کشف او خبر ندارد. از این رو شاید، او بتواند اطلاعات محرمانه ای که در خصوص بیمارستان و محل تعویض و تعمیر اندرویدها به دست آورده را به دنیای داخل پارک ببرد و چه بسا بتواند آن را به دیگران سرایت دهد. هرچند که کارکنان و محققان پارک همچون برادر بزرگتر (Big Brother) در رمان 1984 «جُرج اوروِل» کوچکترین حرکات آنها را زیر نظر دارند. در این قسمت، دو شخصیت جدید، «ویلیام» (جیمی سیمپسون) و «لوگان» (بن بارنس) به «پارک سرزمین غرب» وارد می شوند. «لوگان» گویی که قبلاً حضور در این پارک را تجربه کرده و به قواعد و قوانین آن آشنا است. خویی وحشی و بی ملاحظه دارد و برای تخلیۀ امیال خود به آنجا آمده. «ویلیام» در واقع کسی است که ما مجبوریم از دانانی و عدم شناختش در سریال استفاده کنیم و با پیگیری او به صورت همزمان، با قواعد و قوانینِ ساده اما پرحجم پارک آشنا شویم. «ویلیام» بر خلاف «لوگان» اخلاقگرا، کم شر و شور و آرام است. گویی که صرفاً از سر کنجکاوی یا اغفال وارد پارک شده است. از همان لحظۀ اول ورودش پرهیزگارانه با تمامی اندرویدهای اطرافش رفتاری انسانی را دارد. اما در مجموع می توان گفت که «لوگان» و «ویلیام» هردو تیپ هایی کلیشه و تکراری هستند که در برخورد با موقعیتهای مختلف، ابعاد جدید داستان و صورتمساله های موجود در پارک را برای ما شفاف خواهند کرد. اما چیزی هست که قسمت دوم سریال «سرزمین غرب» را آزار می دهد. در دو قسمت گذشته ما با تعدادی مدیر محقق، مهمان و تکنسین سر و کار داشتیم که به ربات بودنِ آدمهای داخل پارک وقوف کامل دارند. از این رو ( به غیر از «ویلیام») هیچ واکنش عاطفی خاصی نمی توانند نسبت به آنها داشته باشند. آنها را تنها مقادیری اجسام سرد و مکانیکی می بینند که تنها کالبد و ظاهری انسانی روکِش آنها است. از طرفی مخاطب در حال حاضر فاقد علمی است که آنها نسبت به مخلوقات خود دارند. بنابراین جای همذات پنداری برای مخاطب و آنها مسدود است. در خصوص اندرویدهای داخل پارک نیز به طرز دیگری همین نتیجه محقق می شود. جملگی آنها، یا دائماً موقتی اند و یا موقتاً دائمی. هر آن امکان دارد برای همیشه از داخل داستان کنار گذاشته شوند و این خود مانعی برای ارتباط عاطفی میان تماشاچی و اندرویدهای داستان می شود. اما اگر این روند، تغییر نکند و به همین منوال پیش برود، خطری این سریال را تهدید و آن را با ریزیش تعداد مخاطب مواجه خواهد کرد. و آن این که مُردن یا نمردن هر کدام از اندروید به اندازۀ تماشا کردن و یا دنبال نکردنِ ادامۀ سریال برای مخاطب ساده و قابل تصور باشد.
دو نفر برای ماجراجویی درباره غرب به یک پارک بسیار مُدرن می روند. این پارک شبیه به دوران روم باستان، زمان کابوی ها و قرون وسطی ساخته شده و پر از ربات است. هنگامی که سیستم مرکزی پارک دچار مشکل می شود، ربات ها شورش کرده و این دو نفر نیز تحت تعقیب ربات ها قرار می گیرند و...